«علی سالک نجات» داستان پایهگذاری کسبوکارش را روایت میکند
تولد شیرین
حاج آقا کمی از کودکیتان برایمان بگویید. اینکه در کجا به دنیا آمدید و متولد چه سالی هستید؟
من علی سالک نجات (نجاتی) موسس و مدیر عامل گروه صنعتی نجاتی – آناتا هستم. در سال ۱۳۱۲در تبریز به دنیا آمدم. در خانهای کوچک در خیابان پهلوی سابق، محله بیگم باغی که الان محدوده مسجد کبود میشود، زندگی میکردیم.
خانواده تان پر جمعیت بود؟ چند خواهر و برادر بودید؟
بله. خانواده پر جمعیتی داشتیم. البته من فرزند اول خانواده بودم. سه برادر و پنج خواهر هستیم که با پدر و مادرم خانوادهای ۱۰ نفره داشتیم.
پدرتان به چه کاری مشغول بودند؟
پدر بزرگوار و مرحومم آقای حاج محسن، از مردان با صلابت، نیک و متعصب قدیم و بسیار پایبند مذهب و مقید به ائمه اطهار علیهم السلام و از کسبه خوش حساب و خوشنام محله بودند. مردی که اقتدارش در کنار محبتهایش و توجه خاصش به تحصیل و تربیت صحیح فرزندان و انسجام خانواده موجب شده بود همواره او را راهنما و پشتیبانی قدر برای خود بدانم و به وجودش افتخار کنم.
در دوران کودکی کار هم میکردید؟ درس را ادامه دادید یا خیر؟
من در دوران کودکی و سن ۶سالگی به صلاحدید مرحومه مادرم نزد بانویی بهنام میرزا خانم که در نزدیکی منزلمان و در خیابان بهادری زندگی میکرد، به فراگیری قرآن پرداختم و آیاتی از کتاب خدا را حفظ کردم. بعد از آن به مدرسه رفتم. تحصیلات اول تا ششم ابتدایی را در مدرسه کمال که از بهترین مدارس آن زمان تبریز بود گذراندم. مدیر مدرسه کمال، آقای حاج کمال مردی بسیار منضبط و سختگیر بود که به همه امور شخصا نظارت و رسیدگی میکرد و احترام خاصی نزد معلمان و دانشآموزان داشت. سال ۱۳۲۶ پس از تمام شدن تحصیلات ششم ابتدایی، به دلیل اینکه علاقه زیادی به صنعت و کار داشتم، دوست نداشتم درسم را ادامه بدهم. این موضوع را با پدرم در میان گذاشتم. پدرم با نظر من مخالف بود و علاقه داشت که تحصیلم را ادامه بدهم. یک روز همراه من به مدرسه آمد. مرا نزد آقای عبدالله پاشازاده، ناظم مدرسه کمال برد. آقای پاشازاده از من پرسید: چرا نمیخواهی ادامه تحصیل دهی؟ من هم گفتم من به کار و بازار بیشتر علاقه دارم. آقای پاشازاده و پدرم صحبت زیادی با هم کردند و تلاش کردند تا مرا از تصمیمم منصرف کنند. من هم بالاخره قانع شدم که تحصیل را ادامه دهم، اما در سال ۱۳۳۱ تصمیم خودم را عملی کردم. پس از پایان دوره دبیرستان در مغازه و کارگاه پدر که چسبیده به منزلمان بود، مشغول به کار شدم. پدرم دو شغل داشت، یکی آبنباتسازی و قندریزی و دیگری شیرپزی. البته شیرپزی و تولید پنیر بهصورت انبوه و تولیدی بود که در حومه تبریز و تهران توزیع میشد و مابقی به فروشگاههای اطراف مغازه خودمان پخش میشد. من علاقه داشتم در هر دو حرفه تجربه کسب کنم و مهارت پیدا کنم. هم در کارگاه فوت و فن کار را یاد میگرفتم و هم در مغازه فنون فروش را و این آغاز راه و ورود من به دنیای تولید بود.
آنطور که از صحبتهای شما متوجه شدم خیلی به پدر علاقهمند بودید. به نظر میرسد الگوی شما در دوران بچگی پدرتان بوده، درست است؟
بله؛ به پدرم بسیار علاقهمند بودم. مرحوم پدرم بهترین و بزرگترین الگوی من در تلاش، سخت کوشی، انصاف، خداشناسی و تولید و تجارت بود. پدرم مردی سخت مقید به حلال و حرام بود، خانوادهاش را بسیار دوست داشت و دستگیر نیازمندان بود. از طرفی در کسب و کار پرتلاش و منظم و خوش فکر بودند. نصایح و توصیهها و راهنماییهای پدرم همیشه راهگشا و مایه توفیق من بوده است. ولی بگذارید یک خاطره را هم برای شما تعریف کنم. اولین و بزرگترین درس در کسب و کارم را دبستان بودم که آموختم. معلم کلاس سوم دبستانم همیشه سرکلاس برایمان آیههای قرآنی را با صدای دلنشین تلاوت میکرد. همه ما دانشآموزان هم به دقت به او گوش میدادیم. چون همیشه آیهها را با معنی آنها و حتی تفسیر آنها برایمان میخواند تا بهتر بتوانیم آنها را درک کنیم. او دوست داشت شاگردانش قرآن را مثل درسهای دیگر، مهم بشمارند. در یکی از کلاسهای قرآن سوره «مطففین» را برای ما قرائت کرد. وقتی که داشت از معنی آن صحبت میکرد، به چشمهای من خیره شد. معنیاش این بود: «وای به حال کمفروشان، آنهایی که کم را زیاد میفروشند و در کیلو و وزن به مردم کم میدهند. آیا آنها نمیدانند (برای مجازات) روزی برانگیخته میشوند، که آن روز بسیار روز بزرگی است، روزی که مردم در حضور پروردگار عالم میایستند...». آن روز این کلمات بسیار به دلم نشست و به خودم قول دادم هرگز کلام خداوند را فراموش نکنم و اگر روزی تاجر یا فروشنده شدم هیچ کالایی را گران به مردم نفروشم و تقلب در کارم وارد نکنم.
چه شد که وارد عرصه تولید شدید؟ از کجا شروع کردید؟ آن زمان کار تولیدی دردسرهای امروز را داشت یا خیر؟ سرمایه اولیهتان چقدر بود؟
همانطور که قبلا هم اشاره کردم، علاقه بسیار زیاد من به حرفه پدرم موجب شد تا شغل او را در کسب و کار انتخاب کنم و بهرغم مشکلات آن زمان به لطف خدا با عزم و اراده و سرمایهای اندک تلاش کردم تا به آنچه آرزوی آن را داشتم برسم و این صنعت را توسعه دهم. خاطرات کودکى من در یک کارگاه کوچک قندریزى در یکى از خیابانهاى قدیمى شهر تبریز شکل گرفته. پدر من در آن کارگاه، شکر سفید را به قند قالبگیرى شده تبدیل مىکرد و من هیچوقت پیشبینى نمىکردم روزی برسد که این کارگاه کوچک به یکى از بزرگترین واحدهاى تولید مواد غذایى خاورمیانه تبدیل شود. محصول بعدى این کارگاه، یک نوع شیرینی سنتی به نام شکر پنیر بود که طرفداران زیادی در مناطق شمال و شمال غرب ایران داشته و دارد. محصولات ما به سرعت در بازار شناخته شدند و ما به تولید محصولات جدیدتر علاقهمند شدیم. این روند کار از سال ۱۳۱۶ تا سال ۱۳۴۶ ادامه یافت. میتوانم بگویم این اولین قدم ما در کسب و کارمان بود.
قبل از شما کسی اینکار را انجام داده بود؟
زمان ما تمام فعالیتهای شیرینیپزی به کارگاههای کوچک سنتی و با تعداد معدودی کارگر خلاصه میشد. در کنار مرحوم پدر، چند نفر دیگر هم کارگاههای کوچکی داشتند و به قندریزی و شیرینیپزی مشغول بودند. بعد از آن تصمیم گرفتم که کارم را از کارگاه کوچک به یک کار صنعتی تبدیل کنم. در سال ۱۳۴۶ ما کارگاه بزرگى را در جاده ائلگلى تبریز خریدارى کردیم و اولین خط اتوماتیک تولید آبنبات و تافى را دایر کردیم. از سال ۱۳۵۱ توسعه چشمگیر این کارگاه آغاز شد و در مدت کوتاهى، تعداد خطوط تولید به چند برابر افزایش یافت. در این زمان ما این امکان را پیدا کردیم که برای محصولاتمان در یکی از خیابانهای تبریز فروشگاهی را هم راهاندازی کنیم و محصولاتمان را آنجا بفروشیم.
وقتی که کار خود را آغاز کردید، چقدر مورد حمایت اطرافیان قرار گرفتید؟ چقدر زمان برد تا محصولتان در بازار به فروش رفت؟
پدر و مادر و همسر مرحومم بهترین حامیان ومشوقهای من بودند و در سالهای بعد پسرانم پس از اتمام تحصیل و خدمت سربازی همراهان و یاور من در توسعه مجموعه بوده و هستند. در مورد فروش محصولات در بازار هم باید بگویم با لطف و رحمت خداوند خرید و راهاندازی اولین خط تولید بیسکویت همزمان با اجرای طرح تغذیه رایگان در سالهای قبل از انقلاب در مدارس بود که موجب شد محصولات ما بین کلیه دانشآموزان سراسر کشور توزیع شود که علاوه بر فروش خوب تبلیغ بسیار موثری هم محسوب میشد.
از تولد آناتا برایمان بگویید. اول از اینجا شروع کنیم که اسم آناتا از کجا آمده و به چه معنی است؟
آناتا ترکیبی از دو کلمه «آنا» و «آتا» است که در زبان آذری به معنی «مادر» و «پدر» است. چه کلماتی بهتر و محبوبتر از این دو که به حرمت و احترام والدین عزیزم انتخاب کردم و آرزو دارم که این نام برای همیشه و برای همه عزیز و ماندگار باشد. اما پرسیدید چطور آناتا متولد شد؟ همانطور که اشاره کردم کارگاه بزرگ ما در سال ۱۳۴۶ راهاندازی شد و محصولاتمان به دل مردم نشست. نه تنها تبریزیها از این محصولات استقبال کردند، بلکه در شهرهای مختلف تولیدات ما مورد توجه بود. همین استقبال مردم ما را تشویق کرد که کارخانه بزرگ برای تولید انواع شیرینى و شکلات تاسیس کنیم. این شد که محل فعلی کارخانه را خریدم و گروه صنعتی نجاتی را ثبت کردم. به فاصله یک سال بعد از آن، خط تولید مکانیزه بیسکویت و خط تولید مکانیزه ویفر را در کارخانه نصب و راه اندازى کردم و این شد که اولین گروه از تولیدات بیسکویت و ویفر با مارک آناتا به بازار عرضه شد. در آن زمان، هم کارگاه قندریزى، هم کارگاه آبنبات، تافى و هم کارخانه بیسکویت و ویفر در حال فعالیت بودند. استقبال بیسابقه بازار از مارک آناتا باعث شد که در مدت کوتاهى،شعبه هاى فروش شرکت نیز افتتاح شود.
آن کارگاه قندریزی را هنوز هم دارید؟
ما براى توسعه آناتا، نیازمند تمرکز بودیم. به این دلیل کارگاه قندریزى از مجموعه گروه صنعتى نجاتى جدا شد و ماشین آلات آبنبات و تافى از کارگاه ائل گلى به محل کارخانه منتقل شدند. در همین سال خط تولید شکلات نیز خریدارى و نصب شد. در این دوره، گروه صنعتى نجاتى همچنان به تولید انواع بیسکویت، آبنبات و تافى ادامه میداد؛ اما بهخاطر جنگ ایران و عراق توسعه چشمگیری انجام نگرفت.
حاج آقا فرزندانتان علاقهای به ادامه کسبوکار شما دارند؟
یکی دیگر از الطاف و نعمتهای خداوند به من اعطای فرزندانی صالح و صالحه است. خوشبختانه آنها هم همپا و همراه من بهعنوان بازوانی توانا در توسعه کمی و کیفی مجموعه تلاش زیادی کردهاند و امیدوارم در ادامه راه و حفظ و ارتقای گروه صنعتی نجاتی-آناتا بیش از پیش توفیق پیدا کنند. با اتمام جنگ، فرزندانم محمدرضا و محمدجواد نیز که در طول دوران کودکى و تحصیل، در کنار من با مسائل تولید و اداره این مجموعه آشنا شده بودند رسما به گروه صنعتى نجاتى پیوستند و انقلابى در توسعه آناتا بهوقوع پیوست. ما توانستیم در همان سال خطوط تولید کاملا مکانیزه براى تولید انواع تافى ساده و مغزدار، بیسکویت ساده و کرمدار، ویفر ساده و شکلاتى و انواع آبنبات در بستهبندىهاى بسیار متنوع را راهاندازى کنیم و بلافاصله پس از آن، محصولات خود را به اروپاى شرقى، آسیاى میانه و کشورهاى تازه استقلالیافته صادر کنیم. از آن زمان تاکنون، هر ساله حداقل یک خط تولید به مجموعه امکانات و حداقل یک محصول به مجموعه محصولات شرکت اضافه میشود. در حال حاضر، ما همچنان بهصورت خانوادگى، مجموعه بزرگ آناتا را اداره میکنیم و به افقهاى بسیار روشنى چشم دوختهایم.
حاج آقا بالاخره شما یکی از بزرگترین کارخانههای مواد غذایی را در ایران در اختیار دارید. برای تداوم فعالیت آناتا برنامهریزی خاصی کردهاید؟
در پاسخ به این سوال شعری از صائب تبریزی را به یاد میآورم:
ما زنده بر آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
از روزی که با توکل بر لطف و حمایت خدا شروع به فعالیت کردم تا کنون همیشه سعی داشتم با توسعه کارم زمینه تولید و اشتغال را برای کشورم فراهم کنم؛ بهطوریکه در حال حاضر بیش از ۳هزار نفر در مجموعه گروه صنعتی نجاتی - آناتا برای تولید بیش از ۱۴۰ نوع محصول بهطور مستقیم مشغول کار و فعالیت هستند. امیدوارم با برنامهریزیهایی که درخصوص توسعه مجموعه و افزایش خطوط تولید داریم، بتوانیم بیش از پیش در تحقق اهدافمان موفق بشویم. من تلاش میکنم که بتوانم این مجموعه را سرپا نگه دارم. در هر شرایطی هم این کار را انجام میدهم.
اشاره کردید به اینکه صادرات هم دارید. از کی کار صادرات را شروع کردهاید؟ در ابتدا به کدام کشورها صادرات انجام دادید؟
تنها سه سال پس از آغاز تولید مکانیزه بیسکویت و ویفر، صادرات آناتا به کشورهاى همجوار نیز آغاز شد. محصولات ما قبل از انقلاب به کشور افغانستان و به شرکت یکی از دوستان در کابل صادر میشد؛ ولی از سال ۱۳۷۷ بهطور گسترده صادرات را انجام دادیم. در حال حاضر محصولات آناتا به بیش از ۶۰ کشور دنیا صادر میشود؛ بهطوریکه تاکنون ۱۰ بار مفتخر به کسب مقام واحد نمونه صادرکننده ملی شدهایم. ما محصولاتمان را به واسطه بازاریابی اینترنتی و حضور در نمایشگاههای تخصصی بینالمللی در کشورهای مختلف جهان به مردم سایر کشورها معرفی کردیم.
یک سوال که شاید برای خیلیها مطرح باشد این است که چرا تبریز تا این حد در صنایع غذایی پیشرفت داشته است؟
ببینید تبریز از قدیم مهد صنعت و تجارت بوده و مردان آن به سختکوشی و تبحر شهره هستند. پیشرفت صنایع غذایی در تبریز علاوه بر ریشه سنتی و حرفه آبا و اجدادی مردم این شهر، متاثر از محصولات کشاورزی مرتبط در تامین مواد اولیه است که با کیفیت مرغوب در استان تولید و به سهولت فراهم میشود. در واقع این مساله موجب شده تا تبریز در صنعت غذایی کشور حرفی برای گفتن داشته باشد.
آیا از این مسیری که طی کردهاید راضی هستید؟ آرزوی شما در این مقطع زمانی چیست؟
کار و تولید آغشته به جسم و روح من است. عشق من است. وقتی ورود و خروج هزاران کارگر در صبح و عصر را نظاره میکنم، انرژی و شعفی وصف ناشدنی برایم دارد که لذت آن را با هیچ چیز دیگری معاوضه نمیکنم. خدای بزرگ و مهربانم را برای این توفیق سپاسگزارم. آرزو دارم تا توان و نفس دارم برای توسعه تولید و ایجاد اشتغال برای جوانان کشورم تلاش کنم.
و حرف آخر؟
اشارتی کوتاه از آنچه در مدت بیش از هشتاد سال بر من و مجموعه تولیدی آناتا گذشته، از راهی که طی کردم و مرا از نوجوانی تا به حال رهنمون بوده است گرچه کوتاه و مجمل بود، اما امیدوارم رسا باشد. آناتایی که حاصل این همه تلاش بوده، از روزی با تعداد انگشت شماری کارگر کار خود را شروع کرده و امروز با بیش از 3هزار نفر پرسنل حرکت رو به جلو دارد. گرچه کرانهای آغازش پیداست؛ ولی تا بیکرانها و بهدست جوانان که سرمایههای اصلی این مجموعهاند راه را خواهد پیمود. این دگردیسی با فراز و نشیبها و رخدادها و عوارض مطلوب و نامطلوب میتواند درسی آموزنده برای جوانان و آیندگانی باشد که آستین بالا میزنند و به کار در عرصه تولید پای میگذارند. آنها باید بدانند که در مقابله با بلایا و راههای بسته یأس به خود راه ندهند و برای گذر از هر مانعی راهی بجویند یا خود راهی بسازند. امیدوارم پیکاری پر دوام نه در پی تامین معاش خود بلکه با هدف ایجاد اشتغال برای هزاران جوینده زندگی، کاری افتخارآمیز و متعالی و خدایی برای آنها باشد.
ارسال نظر