انتخاب بین کار یا فراغت، انتخابی مضحک و بیمورد به نظر میرسد. در جهان امروز، بهرغم جذابیتهای فراغت، کار نه تنها عامل بقا بلکه مهمترین منبع وجهه اجتماعی و رضایت فردی شده است. شاید حتی بتوان گفت که نوعی اعتیاد به کار را شاهد هستیم و ما را بیش از همیشه با فراغت بیگانه کرده است.
شرکتهایی هستند که کارکنان خود را مانند اعضای خانواده و دوستانشان معرفی میکنند. صمیمیت در محیط کار، ایده جذابی به نظر میرسد و مزایایی نیز دارد. با این حال، نباید از معایب آن چشمپوشی کرد؛ بهویژه که چنین ادعاهایی اغلب به نفع کارفرماست نه کارکنان.
آماندا گورمن، شاعر و فعال اجتماعی اهل آمریکا، گفتهای تأملبرانگیز درباره هویت شغلی دارد: «اگر میتوانستم به عقب بازگردم و پیامی به خودم دهم، این بود که ارزش من به عنوان یک هنرمند، ناشی از میزان آثار خلقشدهام نیست. من فکر میکنم که چنین ذهنیتی از سرمایهداری برآمده است. آنچه در هنر اهمیت دارد، این است که در فرآیند خلق آثار خود چگونه و چرا بر زندگی مردم اثر میگذارید؛ حتی اگر فقط یک نفر باشد و حتی اگر آن یک نفر هم خودتان باشید.» این مطلب، داستان زندگی مگان گرینول، دختر ۱۶سالهای…
ما با هویتی ثابت و مشخص متولد نمیشویم. هویت، نام و نشانی است که در طول زندگی خود میسازیم. موضوعی که قصد بحث درباره آن را داریم، برگرفته از نظرات اریک اریکسون، روانکاو آلمانی و شاید برجستهترین روانشناس رشد در قرن بیستم باشد. اریکسون باور داشت که انسان، هویتهای خویش را در مراحل گوناگون زندگی میسازد و یکی از کلیدیترین مراحل، نوجوانی است.
هیچ چیز در هستی، معنایی ذاتی ندارد و انسان است که به هر چیزی معنا میدهد. مشکل آنجاست که این معنادهی، برای او بار روانی ایجاد میکند و دیگر نمیتواند به چیزهای معنایافته، چنان که هستند، بنگرد. این مشکل در رابطه ما با شغل هم به چشم میخورد. آنه هلن پترسون، روزنامهنگار مینویسد: «زمانی که درباره شغل از مفاهیمی مانند اشتیاق استفاده میکنیم، مانع از تفکر درباره آن به همان صورت که هست، میشویم. شغل تمام زندگی ما نیست.»
این ایده که همواره باید عاشق شغل خود باشیم، انتظاراتی سنگین از شغلمان ایجاد میکند. این ایده، ملالت موجود در تمام کارها را نادیده میگیرد، ما را نسبت به ضعفها و ایرادات شغل رویاییمان کور میکند و شرایطی میسازد که شاغلان، حاضر به دریافت حقوقی کمتر از استحقاقشان شوند. اما چنین انتظاراتی دانسته یا ندانسته توسط والدین یا گروههایی از جامعه به افراد تحمیل میشود.
«ریچارد بولز» را بابت نگارش کتاب پرفروش «چتر نجات شما چه رنگی است؟» میشناسند (این کتاب ترجمه شده است). او دو سال پیش از انتشار کتاب خود، به شغل دیگری مشغول بود: ۱۵ سال خدمت به عنوان کشیش کلیساهای انگلیکان. پس از آن بود که مانند بسیاری از شاغلان در رکود مالی دهه ۱۹۶۰، به بهانه کاهش بودجه از شغلش کنار گذاشته شد. پس از اخراج به جای آنکه طبق عادت و از سر استیصال دنبال شغل جدیدی بگردد، به دنبال وام یا کمکهزینهای رفت که بتواند به نقاط مختلف ایالات متحده سفر کرده و با مردم درباره…