دریافت ارزش‌‌های دیگران را در سطح جمعی و نهادی هم می‌توان مشاهده کرد. تا مدتی پیش، دانشکده‌‌های حقوق ایالات متحده، سیستم رده‌‌بندی مدونی نداشتند و هریک از آنها ماموریت‌‌ها و تخصص‌‌هایی مشخص برای خود تعیین کرده بودند. به عنوان مثال، یک دانشکده بر نظریات حقوقی متمرکز شده بود و دانشکده دیگری دادخواهی شرکتی را در اولویت قرار داده بود. دانشجویان نیز هنگام انتخاب دانشکده خود، بر اساس ارزش‌‌ها و نیازهایشان تصمیم می‌‌گرفتند. زمانی که گزارش اخبار ایالات متحده و جهان (US News & World Report)، شروع به رتبه‌‌بندی موسسات آموزشی کرد و دانشکده‌‌های حقوق را هم با یکدیگر مقایسه کرد، وضعیت تغییر کرد.

اکنون دانشکده‌‌های حقوق بر اساس معیارهای تحمیلی و غیرشخصی به رقابت با یکدیگر می‌‌پردازند. طی ۱۴ سال، دو استاد دانشگاه به نام‌‌های وندی نلسون اسپلاند و مایکل ساودر به بررسی اثر رده‌‌بندی دانشکده‌‌های حقوق بر عملکرد آنها پرداختند. یافته‌‌های آنها نشان داده که این رده‌‌بندی‌‌ها، تبدیل به «موتور اضطراب» شده است. آنها در گزارش خود توضیح دادند که چگونه دانشگاه‌‌ها استانداردهای پذیرش دانشجو و اولویت‌‌های آموزشی خود را تغییر داده‌‌اند. در حالی که در گذشته، معیارهای کیفی و ارزش‌‌های اختصاصی برای آنها اهمیت داشت، اکنون امتیازات آزمون‌‌های فراگیر مانند «جی‌‌پی‌‌ای» و «ال‌‌اس‌‌ای‌‌تی» و نرخ استخدام فارغ‌‌التحصیلان را ملاک تصمیم‌گیری‌‌هایشان قرار می‌دهند. بیشتر دانشکده‌‌های حقوق، تخصص‌‌ها و ماموریت‌‌های اختصاصی خود را کنار گذاشته‌‌اند تا در رتبه‌‌بندی‌‌ها صعود کنند. اسپلاند و ساودر پی بردند که رتبه‌‌بندی دانشکده‌‌ها بر دانشجویان نیز اثر گذاشته است و امروزه مهم‌ترین معیار تصمیم‌گیری آنها برای انتخاب دانشگاه است. اکنون «بهترین» دانشکده در رده‌‌بندی، مترادف با بهترین دانشکده در نگاه دانشجویان شده است.

مشکل لزوما این نیست که گزارش اخبار ایالات متحده و جهان یک استاندارد تعالی ایجاد کرده است. مشکل این است که دانشجویان و موسسات آموزشی این استاندارد را به طور تمام و کمال پذیرفته‌‌اند و آن را جایگزین ارزش‌‌ها و علایق خود کرده‌‌اند. شاید بخشی از دلیل این پدیده، سادگی آن باشد. زمانی که فردی دیگر موفقیت را برای شما تعریف کند، لازم نیست که خودتان این کار را انجام دهید. ممکن است ترس و فشار همتایان (Peer pressure) نیز در این فرآیند نقش داشته باشد. به هر حال، ما به طور ناخودآگاه تلاش می‌‌کنیم که همرنگ اطرافیان (از دوستان و خانواده گرفته تا جامعه) شویم و شانس مقبولیت و بقای خود را افزایش دهیم.

من هم در ابتدای مسیر شغلی‌‌ام این نوع تاثیرپذیری از اطرافیان را تجربه کردم. پس از آنکه نیم دهه به کار در حوزه فناوری پرداختم، از نمایش‌‌های شرکتی و کمپین‌‌های بازاریابی دلزده شدم. در آن زمان، بیشتر وقت خود را صرف نوشتن تبلیغات و متن‌‌های روابط عمومی شرکت می‌‌کردم، ولی دلم می‌‌خواست یک نویسنده واقعی باشم. بنابراین تصمیم گرفتم به دنبال یک مدرک دانشگاهی برای موجه‌‌سازی و رسمیت بخشیدن به هدف خود بروم. برای دانشگاه‌‌های کلمبیا، برکلی و استنفورد درخواست دادم. این دانشگاه‌‌ها، معتبرترین و معروف‌‌ترین دوره‌‌های آموزشی روزنامه‌‌نگاری را داشتند.

ارسال درخواست پذیرش برای این دانشگاه‌‌ها، این احساس را به من می‌‌داد که در مسیر هدف خود در حرکت هستم. باید گام‌‌های مشخصی را برمی‌‌داشتم، اقدامات روشنی انجام می‌‌دادم و چند مقاله برای آنها می‌‌نوشتم. بازی بسیار روشن بود و من هم به خوبی این بازی را انجام می‌‌دادم. در عمر خود، بارها مانند سیرک از حلقه‌‌های مختلف آکادمیک پریده بودم. به راحتی می‌توانستم مانور دهم و هر چه از من می‌‌خواهند، با مهارت انجام دهم.

نکته این بود که برخلاف حوزه حقوق یا پزشکی، برای ورود به روزنامه‌‌نگاری، داشتن یک مدرک دانشگاهی ضرورت نداشت. اما رفتن به دانشگاه، کاری بود که در خانواده ما رواج داشت و انگار من هم ناخودآگاه طبق قانون آنها عمل می‌‌کردم. همین موضوع باعث شد که اندکی بعد دچار تردید شوم. آیا واقعا خودم می‌‌خواستم در رشته روزنامه‌‌نگاری تحصیل کنم یا تحت‌تاثیر خانواده خود بودم؟

برای رفع تردید خود از یک مرشد و نویسنده به نام رابین اسلوان مشورت گرفتم که رمانی به نام «کتابفروشی ۲۴ساعته آقای پنامبرا» از او منتشر شده است. ما یک صبح بارانی در کافه‌‌ای زیر پل هوایی بزرگراه اوکلند با هم قهوه خوردیم. پس از آنکه مدتی به پرحرفی‌‌های من و فهرست طولانی مزایا/معایبی که در ذهنم چیده بودم، گوش داد، یک سوال از من پرسید که ذهنم را به سکوت واداشت: «اگر می‌توانستی به دانشگاه بروی ولی نمی‌توانستی کسی را خبردار کنی، باز هم این کار را می‌‌کردی؟»

بسیار قدردان آن سوال هستم. برای نخستین بار، باعث شد که سراغ انگیزه‌‌های شخصی و درونی خود بروم. آیا واقعا مشتاق یادگیری بودم یا فقط می‌‌خواستم فردی با یک مدرک دانشگاهی باشم؟ در نهایت تصمیم گرفتم به دانشگاه بروم و از این تصمیم هم خوشحال هستم. اما اگر سوال رابین نبود، هیچ‌گاه وقت نمی‌‌گذاشتم تا بی‌‌توجه به ادراک دیگران، آنچه را که برای خودم مهم است، کشف کنم.

برگرفته از کتاب: شغل کافی/ نوشته: سیمون استالزوف