نفرین کار مشتاقانه
پترسون این جمله را در کتاب «ناتوان از متوازنسازی» (این کتاب ترجمه نشده است) آورده است. پترسون بحث میکند که چگونه نسل جدید کارکنان، فرسوده شدهاند.
یک شغل، مهمتر و قبل از هر چیز، یک رابطه اقتصادی است. زمانی که با شغل مانند چیز دیگری (از جمله یک اشتیاق و علاقه فردی یا یک وظیفه مقدس) برخورد کنیم، توانایی کارکنان برای بیان خواستهها و ایجاد تغییرات لازم کاهش مییابد. این مساله بهویژه در نیم قرن اخیر مصداق دارد که کارکنان، نگاه فردیتر به شغل خود یافتهاند.
افراد همچنین انتظار دارند که شغلشان کاری پرشور و اشتیاقآفرین باشد. آنها میخواهند از طریق شغل خود به رضایت درونی برسند. این تغییر انتظارات و فاصله گرفتن از ایده شغل برای گذران زندگی، نتیجه روندهای گستردهتری در بازار نیز هست.
ایالات متحده را در نظر بگیرید. تولید ناخالص داخلی این کشور در ۵۰ سال گذشته افزایش یافته و سطح حقوق و دستمزد به نسبت راکد مانده است. نتیجه این است که بیشتر درآمدهای به دست آمده به جیب مدیران عامل (و سهامداران) رفته است.
در سال ۱۹۶۵، مدیران عامل ۲۰ برابر بیش از میانگین کارکنان خود دریافتی داشتند. نسبت دریافتی مدیران عامل به میانگین حقوق کارکنان تا سال ۲۰۱۵ به بیش از ۲۰۰برابر رسید.
دیوید رابنشتاین، مدیرعامل مشترک کارلایل گروپ (Carlyle Group)، یکی از بزرگترین شرکتهای خصوصی سرمایهگذاری جهان، در مصاحبه با سیانبیسی عنوان کرده: «اگر عاشق کار خود باشید، آن کار نیست.» جای تعجب ندارد که از آن بالا این پیام مخابره میشود که کارکنان باید به دنبال اهدافی فراتر از پول باشند؛ در حالی که مدیران بزرگ بیشترِ پول را برای خود نگه میدارند.
علاوه بر آن، مشاغل در حوزههای اقتصادی اتحادیهمحور مانند کارخانههای تولیدی کاهش یافته است و مشاغل جدید در حوزههایی مانند فناوری هستند که هیچگاه اتحادیهها در آنها رواجی نداشتهاند. کارفرمایان از ادبیات رضایت شغلی استفاده میکنند («جهان را تغییر بده!»، «بهترین کار عمر خود را بکن!») تا کارکنان را جذب این قواعد کنند. اما همچنان این سوال دشوار باقی میماند: آیا جستوجوی شغلی که عاشقش باشیم، آنقدر بد است؟ واضح است که بسیاری از مردم، عاشق شغل خود هستند و همچنان زندگیهایی شاد، متوازن و پایدار دارند. با این حال، زمانی که عشق و اشتیاق جایگزین حقوق منصفانه، ساعات کاری منصفانه و مزایای منصفانه شود، کارکنان رنج خواهند برد. این موضوع بهویژه در آن دسته از حوزههای اقتصادی به چشم میخورد که فرهنگ رضایت و اعتبار در آنها به چشم میخورد؛ از جمله حوزه نشر و مد. این حوزهها متکی بر این شعار معروف هستند که: «افراد بسیاری بیرونِ در به صف ایستادهاند تا با خوشحالی شغل تو را بگیرند.» کارآموزهای بدون حقوق و اساتید کمکی دانشگاه که رویای شغل ثابت دارند، فقط نمونهای از افرادی هستند که با جستوجوی اشتیاق، بر شکنندگی خود افزودهاند. این وضعیت، برای اقشار کمبهره و گروههای در حاشیه، وخیمتر میشود.
ارین چک، جامعهشناسی است که در مورد رضایت شغلی پژوهش میکند. او برایم چنین توضیح داد: «همه مردم، سکوی پرتاب و حفاظ و پشتوانههای کافی برای سودآوری از علایق و اشتیاقات خود ندارند. اگر به چنین افرادی بگوییم که دنبال اشتیاق بروند ولی یک زمین هموار و قواعد بازی برابر برایشان فراهم نیاوریم، تشویق ما منجر به افزایش نابرابریها خواهد شد.»
در حرفههای اشتیاقمحور مانند تدریس و پرستاری، از کارکنان انتظار میرود که به خاطر پول کار نکنند. در همین مشاغل، نابرابریهای درآمدی بیشتر به چشم میخورند و بهویژه نابرابریهای درآمدی جنسیتی و نژادی ملموستر است.
ارزش ذکر دارد که بسیاری از همین مشاغل اشتیاقمحور، زنانه شدهاند و از ارزش (مالی) کار افراد کاسته شده است.
در سال ۲۰۲۱، زنان به ازای هر دلار دریافتی همتایان مرد خود، ۸۳ سنت دریافت کردند. این شکاف برای رنگینپوستان عمیقتر بود. به عنوان مثال، زنان سیاهپوست فقط ۶۳سنت دریافت کردند.
چک اعتقاد دارد که جستوجوی مشاغل رویایی را هم باید در این وضعیت مقصر دانست. اگر اعتقاد داشته باشیم که مردم طبق علایق و اشتیاق خود شغلشان را انتخاب میکنند، نابرابریهای درآمدی را میتوانیم گردن انتخاب افراد بیندازیم و نه واقعیت ناعدالتیهای ساختاری. این نوع «انتخابشویی» راهکار عبور از نابرابریهای درآمدی را سختکوشی نشان میدهد و نه اصلاحات سیستمی.
علاوه بر آن، کسب درآمد از علایق برای همگان ممکن نیست. به عنوان مثال، کارآموزی و همکاری اولیه با بسیاری از موسسات اشتیاقمحور، کفاف زندگی را نمیدهد. به این صورت، فقط افرادی میتوانند شغلی مانند روزنامهنگاری را شروع کنند که پدر و مادرشان توان پرداخت اجاره مسکن آنها را داشته باشد. اشتیاق به کار، حتی برای شغلهای خستهکنندهای مانند سرو قهوه، ضروری شده است. به این صورت، کارکنان نه تنها مجبور میشوند نسبت به کارشان اشتیاق داشته باشند، بلکه باید این اشتیاق اجباری را نیز با لبخند، به جهان نشان دهند.
برگرفته از کتاب: شغل کافی
نوشته سیمون استالزوف