چرا استراحت کردن از کار کردن سخت‏‏‌تر است؟

واقعیت آن است که از گره زدن ارزش خود به میزان بهره‌‌‌وری‌‌‌ام شرمگین هستم. با آنکه در حال نوشتن کتابی برای تعیین جایگاه درست کار در زندگی‌‌‌هایمان هستم، دروغ است که بگویم برای خود راهکاری آسان یافته‌‌‌ام. برای شروع، باید بگویم که این کتاب را به عنوان یک فعالیت جانبی در کنار شغل تمام وقت خود می‌‌‌نویسم. طی چند ماه گذشته، بین ۵۰ تا ۶۰ ساعت در هفته کار کرده‌‌‌ام تا نگارش کتاب به پایان برسد. به سادگی، ارزش خود را به میزان پیشرفت کار گره زده‌‌‌ام. هفته‌‌‌هایی که به هدف نوشتاری‌‌‌ام می‌‌‌رسیدم، به خود می‌‌‌بالیدم و هفته‌‌‌هایی که ناکام می‌‌‌ماندم، شرمگین می‌‌‌شدم.

بی‌‌‌آنکه متوجه باشم، نگارش این کتاب تبدیل به بخشی جدایی‌‌‌ناپذیر از هویت من شده است. با آنکه هنوز نمی‌توانم خود را نویسنده‌‌‌ای تمام و کمال بنامم، مانند دانشجویان و اساتیدشان با اندک اشاره‌‌‌ای، ساده‌‌‌ترین مکالمات روزمره‌‌‌ام را به بحث درباره این کتاب می‌‌‌کشانم. انگار آن را مانند یک سنجاق سینه، به نمایش گذاشته‌‌‌ام. در همین حال و برخلاف این حقیقت که درباره خطرات مختلف بزرگ‌‌‌نمایی اهمیت کار می‌‌‌نویسم، از شغل اصلی خود لذت می‌‌‌برم. درست است که نقدهای زیادی به شیوه رایج توسل به کار برای کسب رضایت درونی دارم ولی خودم عملا همین رویه را دنبال می‌‌‌کنم. خودم را بسیار خوش‌‌‌شانس می‌‌‌دانم که طراح هستم و در شرکت طراحی کار می‌‌‌کنم. این شغل، خلاقیتم را برمی‌‌‌انگیزد. از طرف دیگر، همچنان فرصت دارم که در کنار آن، به کاری بپردازم که مشتاقش هستم (خبرنگاری و نوشتن).

زمانی که پروژه نگارش این کتاب را شروع کردم، انگیزه‌‌‌ام یافتن پاسخ برای دو پرسش شخصی بود: چطور شغلم تا این حد نقش مهمی در تعریف هویت شخصی‌‌‌ام یافته است؟ چگونه می‌توانم ارزش‌‌‌بندی خود را از میزان خروجی کارم تفکیک کنم؟ دو سال از آن زمان گذشته است و هنوز پاسخ‌‌‌هایی ساده و قطعی به دست نیاورده‌‌‌ام. البته فکر نمی‌‌‌کنم که مشکل از شیوه مصاحبه من با افراد یا قدرت تحلیل و نوشتنم باشد. به نظر، نتیجه کار همین است. اگر چیزی از ده‌‌‌ها مصاحبه‌‌‌شونده این کتاب آموخته باشم، این است که تعریف و بهبود رابطه ما با کارمان بسیار پیچیده است. از این رو، با آنکه قصد دارم در مطالب آینده به بررسی راهکارهای تعادل‌‌‌بخشی شیوه کار (و زندگی) بپردازم، باید اذعان کرد که هیچ نوشدارویی برای این وضعیت وجود ندارد. نمی‌توان یک برنامه زمان‌بندی با گام‌‌‌هایی مشخص برای دستیابی به رابطه‌‌‌ای سالم‌‌‌تر با کار تعریف کرد. دلیلش آن است که هیچ قانون جهان‌‌‌شمولی نمی‌‌‌گوید که شغل باید چه نقشی در زندگی ما تعریف کند. رابطه ما با شغل، ثابت و قطعی نیست و نباید هم چنین باشد. اما با بررسی جایگاه شغل در زندگی خود، متوجه می‌‌‌شویم که چه چیزی برایمان مهم است. یکی از ایرادات کار بیش از حد، این است که بسیاری از ما فرهنگ عجله و شتاب پیرامون خود را نهادینه می‌‌‌کنیم. زمانی که این کتاب را می‌‌‌نوشتم، هیچ رئیسی وجود نداشت که به من بگوید چه زمانی باید کار کنم و چه زمانی باید توقف کنم. به خودم گفته بودم که اجازه نخواهم داد فرآیند نوشتن کتاب، بر زندگی‌‌‌ام مسلط شود و بازه‌‌‌هایی برای استراحت خود تعیین می‌‌‌کنم. اما به‌رغم تمام این برنامه‌‌‌های ذهنی، در مرز فرسودگی هستم. مشکل حد و مرزهایی که خودمان تعریف کرده‌‌‌ایم، قابلیت نادیده گرفتن آنهاست. به سادگی، زمانی که بازه استراحتم فرامی‌‌‌رسید، از تمام نشدن کتاب و دست نیافتن به اهدافم می‌‌‌هراسیدم و خود را شایسته استراحت نمی‌‌‌دیدم. بخشی از آن، به دلیل نهادینه کردن فرهنگ عجله و شتاب جامعه امروزی بوده است. انگار من به نمایندگی از جامعه، رئیس خودم شده‌‌‌ام و تا زمان اتمام کارهای روزانه و هفتگی و ماهانه اجازه استراحت کردن به خودم نمی‌‌‌دهم. اما موضوع دیگر، باورها و تصورات ریشه‌‌‌ای ماست.

طبق گفته جیمز کلیر، نویسنده کتاب‌‌‌هایی مانند عادت‌‌‌های اتمی، «تا زمانی که باورهای منجر به رفتارهای گذشته خود را تغییر نداده‌‌‌اید تغییر عادات، کار دشواری خواهد بود». طبق همین قاعده، تا زمانی که ارزش خود را ناشی از کمیت و کیفیت کارهایم بدانم، حس اجبار به ادامه کار بر تمایلم به استراحت چیره خواهد شد. از این رو، گام نخست، آگاه شدن از این باورها و تصورات ریشه‌‌‌ای است. پس از آن شاید بتوانیم حد و مرزی برای جایگاه کار در زندگی خود تعریف کنیم که البته آن هم چالش‌‌‌هایی دارد که در بخش‌‌‌های بعدی در موردشان توضیح خواهیم داد.

برگرفته از کتاب: شغل کافی/ نوشته: سیمون استالزوف