گم کردن خود در محل کار
آنها دوشنبه هر هفته جلسه داشتند. دبیران روزنامه، ایدههای مختلف را با گچ روی تخته سیاه مینوشتند و هر نفر را مسوول یک ایده میکردند. یکی از موضوعاتی که بحث شد، خبر کوتاهی از مرگ با مونواکسید کربن دختری ۱۷ساله به نام سیتا ومیردی بود که در یک روزنامه محلی چاپ شده بود. از آنجا که قربانی، اهل شهر آنها بود، قرار شد که گزارش مفصلتری تهیه شود و مگان داوطلب این کار شد. نخستین اقدام، سر زدن به دفتر آموزش دبیرستان بود. به عنوان تنها دبیرستان دولتی شهر، بیشتر نوجوانان در دبیرستان برکلی تحصیل میکردند؛ بهویژه ساکنان محلههای اطراف.
با این حال، نامی از سیتا ومیردی در دفاتر ثبت نشده بود و این موضوع، مگان را مشکوک کرد. او با دبیر خبر روزنامه، شروع به کنکاش داستان کرد. آنها میدانستند که قربانی آنها، اصالتی هندی داشته است. پس با دانشآموزان اهل آسیای جنوبی و معلمان برای یافتن یک سرنخ به گفتوگو نشستند. هیچکس ومیردی را نمیشناخت ولی یکی از معلمان ایدهای داشت. او احتمال میداد که ومیردی مجبور به بیگاری به عنوان یک خدمتکار شده باشد. در آن زمان، چنین معضلی در بین جوامع آسیایی اهل آسیای جنوبی کالیفرنیا وجود داشت و برخی از آنها برای دریافت فرصت مهاجرت، تن به قراردادهای بیگاری میدادند. مگان پس از دو هفته گزارشگری میدانی، جستوجوی بیوقفه، مشورت با وکلای رسانهای و غیبت از کلاسهای درس برای پیگیری ماجرا، پرده از واقعیتی بسیار بزرگتر از تصوراتش برداشت. قربانی، مستأجر و نیروی کار یک بنگاهدار ۶۲ ساله مغول به نام ردی بود که سازمانی عریض و طویل برای بردهکشی مدرن و قاچاق جنسی راه انداخته بود. ردی زنان جوان هندی از پایینترین طبقات اجتماعی این کشور را با وعده بهبود زندگی، ترغیب به مهاجرت به آمریکا میکرد. اما زمانی که پای آنها به خاک آمریکا میرسید، آنها را به بیگاری میگرفت. جمعه، ۱۰ دسامبر ۱۹۹۹ گزارش مگان در روزنامه دبیرستان چاپ شد. یک ماه بعد، دادخواهان فدرال از ردی و پسرش شکایت کردند و در نهایت، حکم ۸ سال حبس در زندانهای فدرال را برایش بریدند.
مگان ۱۶ ساله در دومین مقالهای که مینوشت به آن نوع اثرگذاری اجتماعی دست یافت که بسیاری از روزنامهنگاران تمام دوران حرفهای خود به دنبالش میگردند. نشریات و مجلات درباره خود او نوشتند و برای حضور در برنامههای تلویزیونی از او دعوت کردند. دپارتمان محلی جامعه روزنامهنگاران حرفهای (Society of Professional Journalists) نیز به او جایزه روزنامهنگار سال را اعطا کرد. انتشار مقاله مگان، برای او فقط تحسین و اعتبار به همراه نداشت، بلکه یک هویت هم به او داد: او روزنامهنگار شده بود. او به تازگی در مصاحبهاش برای نگارش این کتاب گفت: «پس از آن احساس میکردم که هیچگاه قرار نیست کار دیگری بکنم. مجبور بودم که بهترین روزنامهنگار ممکن شوم.» در این مسیر، مگان به موفقیتهای بیشماری رسید. او در دوران دانشجویی، سردبیر روزنامه دانشگاه کلمبیا بود. سپس شغلی در واشنگتن پست به دست آورد که او را در ۲۰ سالگی برای پوشش جنگ عراق به بغداد فرستاد. او همچنین عضوی از تیم نشریه پست بود و در سال ۲۰۰۸ برای پوشش حادثه تیراندازی ویرجینیا جایزه پولیتزر گرفت.
او مدتی در یک رسانه دیجیتال مشغول به کار بود که پس از تغییر مالکیت، مدیران شرکت مادر برای کسب سود بیشتر تصمیم به تعدیل گسترده کارکنان گرفتند. اتفاقی ناامیدکننده برای مگان بود ولی او سال ۲۰۱۹ و به عنوان دبیر ارشد مجله اینترنتی وایرد (Wired) به کار بازگشت. این ششمین شغل رویایی او بود ولی اشتیاق گذشته را نداشت.
سال ۲۰۲۰ با خالی شدن کرسی سردبیری مجله، او را به عنوان سردبیر موقت برگزیدند. اما چند دغدغه بزرگ او را رها نمیکرد. نخست اینکه نمیتوانست در خانه، ذهن خود را خاموش کند. همسرش که پزشک و پژوهشگر سلامت عمومی بود، نگران حالش شده بود. پدرش به تازگی مبتلا به بیماری کلیوی شده بود و فراگیری کرونا ذهن او را مشوشتر و انگیزه کاری او را کمتر از همیشه کرد. بنابراین در آوریل ۲۰۲۱ و کمتر از یک سال از پذیرش شغل جدید، از ترس دائمی شدن شغل سردبیری مجله، برای همیشه از حرفه خود استعفا داد؛ در حالی که فقط ۳۷ سال داشت.
استعفا سادهترین بخش کار بود. او توضیح میدهد که هیچگاه نتوانسته است خود را خارج از شغلش بشناسد. او ۲۰ سال تمام همواره داستان و مقالهای را در پسزمینه ذهنش پرورش میداد. شغلش هویتی پرنور به او داده بود که هنوز هیچ چیز دیگری را نمیتواند ببیند. فشارهای کار، ددلاینهای رایج در حرفه پیشین او و آمیخته شدن با کاری که فقط ابزار زندگی نبود و تمام زندگی شده بود، لزوم هویت نگرفتن از شغل را گوشزد میکند. او یافتههای بسیاری داشت ولی خود را گم کرد.
برگرفته از کتاب: شغل کافی/نوشته: سیمون استالزوف