زلزله اجتماعی - اقتصادی در ایالات متحده جهان را تغییر میدهد
انقلاب سوم در آمریکا
با توجه به اینکه آمریکاییها میکوشند تا مجموعهای از تغییرات اقتصادی ناخوشایند و تحولات سیاسی نگرانکننده را معنا کنند، یک تصویر نگرانکننده دیگر ظاهر میشود: تصویری از سیاستمداران ناکارآمد، رسواییهای مکرر، اخبار رسانهای قطبی ساز و غیرمسوول، فوران پوپولیستها که درمانهای اقتصادی را به لرزه میاندازند، سوءظن روزافزون نخبگان و کارشناسان، شروع دهشت آور خشونت، از دست رفتن چشمگیر مشاغل، حملات تروریستی گسترده، سراسیمگی علیه مهاجران، افول تحرک اجتماعی، تسلط شرکتهای بزرگ بر اقتصاد، افزایش نابرابری و ظهور طبقه جدیدی از میلیاردرهای «ابر توانمند» در زمینههای مالی و صنایع سنگین تکنولوژیک. «والتر راسل مید»، محقق موسسه هودسون و سردبیر مجله امریکن اینترست، در شماره می/ ژوئن ۲۰۱۸ فارن افرز، با اشاره به اینکه چگونه دموکراسی آمریکایی در مسیر ناکامی قرار دارد، مینویسد: ظهور این تصویر نگرانکننده البته توصیفی است از زندگی آمریکایی در ۳۵ سال پس از جنگ سرد. سالهای حد فاصل میان ترور پرزیدنت آبراهام لینکلن در ۱۸۶۵ و ترور ویلیام مک کینلی در ۱۹۰۱ در زمره سالهایی بود که در تاریخ سیاست آمریکا به دورانی معروف است که «حداقلیترین دوران الهامبخشی» نام گرفته است. وقتی بازسازی ناموفق جلوه کرد و مجموعهای از رکودها و ترسهای ویرانگر اقتصاد را آشفته کرد، واشنگتن متاسفانه نتوانست به چالشهای آن زمان بپردازد و با آنها دست و پنجه نرم کند. آمریکاییهای معدودی [در آن سالها] میتوانستند روسایجمهوری بیرمق و بیارادهای را به یاد آورند که بیهوده در راهروهای کاخ سفید طی آن سالها قدم میزدند؛ حتی تعداد اندک تری نام سناتورها و نمایندگانی را که با آنها کار میکردند میدانستند. تقریبا تمام کسانی که به شکلی حرفهای درگیر مطالعه سیاست خارجی آمریکا بودند نمیتوانستند یک موفقیت دیپلماتیک در فاصله خرید آلاسکا و ساخت کانال پاناما را به یاد آورند. وقتی سیاستمداران آن روزها در پستوی ذهنها به یاد آورده میشوند عمدتا بهخاطر رسواییهایشان است («مامان، بابام کجاست؟» کمپینی بود که اشاره داشت به فرزند نامشروع «گروور کلولند» [بیست و دومین (۱۸۸۹-۱۸۸۵) و بیست و چهارمین (۱۸۹۷-۱۸۹۳) رئیسجمهور آمریکا بود. او تنها رئیسجمهور در تاریخ معاصر آمریکا است که دو دوره غیرپیاپی رئیسجمهور شد.]) تا دستاوردهای اساسیشان. اما اگر این سالها در تقویم حکمرانی آمریکا سالهای ناامیدکننده بود اما در تاریخ آمریکا سالهایی فوقالعاده مهم بود. این دوران، دورانی بود که آمریکا به بزرگترین و پیشرفتهترین اقتصاد در دنیا تبدیل شد. وقتی راهآهنهای بین قارهای یک بازار ملی خلق کرد و توسعه عظیم صنعتی، صنایع و فناوریهای جدیدی بهوجود آورد، ابداعات و اختراعات شگفتانگیز از کارگاههای توماس ادیسون و مقلدان و رقبایش به تدریج بیرون آمد و عمومیتر شد. «جان دی. راکفلر» نفت را از یک ماده بیاهمیت تجاری به مادهای حیاتی برای توسعه اقتصادی جهان تبدیل کرد. نظام مالی آمریکا همچون نظام مالی انگلستان پیچیده و قدرتمند شد.
با نگاه به عقب، آن دوران، دورانی است که در آن ایالاتمتحده در مسیر خود به سوی موفقیت ناکام ماند چراکه عواقب انقلاب صنعتی رخ نمود. انقلاب صنعتی البته پیش از جنگ داخلی شروع شد اما تاثیر کامل آن بعدها احساس شد، وقتی آمریکا جای بریتانیا بهعنوان بزرگترین قدرت تولیدی در جهان را گرفت و از این کشور پیشی گرفت. تغییرات سریع تکنولوژیک، اجتماعی و اقتصادی که انقلاب صنعتی بهدنبال آورد نهادهایی را در هم شکست که هدایت ایالاتمتحده را از زمان انقلاب آمریکا در دست داشت. این فقط «جنوب» نبود که ساختارهای سیاسی کهن و ایدههای خود را در سایه جنگ غیرمرتبط یافت؛ در «شمال» هم ایدهآلهای سیاسی و نهادهای حاکم دنیای پیش از جنگ دیگر کافی نبود. ایالاتمتحده امروز هم درحال عبور از شرایطی مشابه است. انقلاب اطلاعاتی [اطلاعرسانی] درحال مختل کردن نظم اجتماعی و اقتصادی کشور به همان سرعت انقلاب صنعتی است. ایدئولوژیها و سیاستهایی که یک نسل قبل مناسب جامعه آمریکا بود امروز به تدریج برای مشکلاتی که این جامعه با آن مواجه است غیرقابل کاربرد میشود. احزاب سیاسی آمریکا و بیشتر رهبران سیاسیاش فاقد نگرش و ایدههایی هستند که بتواند فوریترین مشکلات این کشور را حل کند. نخبگان فکری و سیاسی – تا حد زیادی- در قباله پارادایمهایی هستند که دیگر کار نمیکنند اما پوپولیستهایی که در جست و جوی جانشینی بهجای آنها هستند هم پاسخی واقعی ندارند. این- به شیوههای بسیار- زمانی پراسترس و مضطرب برای زنده ماندن است و آن اضطراب موجب احساسی فراگیر از ناامیدی و سرخوردگی در مورد دموکراسی آمریکایی شده است؛ ترسی که به نقطهای از کژکارکردی و ناتوانی و فرسایش رسیده که بهبودی از آن هرگز رخ نخواهد داد.
تاثیرات تغییر سریع سیاسی اغلب مورد استقبال نیستند اما فرآیند تحول و دگرگونی باید در مسیر رشد و توسعه باشد نه افول و سقوط. در واقع، توانایی همراهی با تغییر همچنان یکی از بزرگترین منابع توانمندی در آمریکاست. در قرن نوزدهم، مردم غالبا آمریکا را به شکلی نامطلوب با امپراتوری منظم آلمان به رهبری پروس مقایسه میکردند. مقایسهای که امروز صورت میگیرد با نوسازی کارآمد چین است. با این حال، انعطافپذیری و سازگاری در بینظمی خلاقانه یک جامعه آزاد وجود دارد. دلایلی برای این باور وجود دارد که – بار دیگر- ایالاتمتحده میتواند راهی به سوی یک جامعه باز و انسانی بیابد که بر ثروتهایی سرمایهگذاری میکند که اقتصاد جدید خلق خواهد کرد.
زندگی به سرعت به سوی شما میآید
گذارها دردناک هستند. در سالهای پساجنگ سرد، ناکامیهای سیاسی عواقبی سخت برای زندگی آمریکاییها داشته است. این سالها، سالهای شهری شدن گسترده در آمریکا بود و حکومت در تمام سطوح نتوانست به مشکلات متعاقب آن بپردازد. مسکن نامناسب، کیفیت غذایی فوقالعاده بد، آلودگی فراوان، جرائم بالا، خدمات بهداشتی و عمومی شرم آور، آموزش مدرسهای ناکافی همگی زندگی شهری در ایالاتمتحده را مبتلا و آلوده کرده است. سیاستهای کشاورزی هم فاجعه بوده است. دولت فدرال پیشگامان کشاورزی را دعوت کرد تا در مورد زمینهای به شدت حاشیهای غرب نصف النهار ۱۰۰ درجه راهکاری بیندیشند؛ بسیاری هر آنچه داشتند را از دست دادند. استفاده از ماشینآلات و کودهای مصنوعی موجب افزایش بهرهوری کشاورزی شد اما مزارع کوچک خانوادگی آنقدر ضعیف شدند که دیگر توان رقابت نداشتند. نه دادن زمینهای عاریهای به دانشکدهها برای انجام کشت و زرع علمی، نه توزیع زمین آزاد پس از تصویب قانون Homestead، نه دادن یارانه به راهآهن نتوانست نیروهای اقتصادی را که درحال تضعیف امنیت آن چیزی بودند که برای قرنها شالوده جامعه آمریکایی را تشکیل میداد تغییر دهند: مزرعه خانوادگی. انقلاب صنعتی – در کنار چیزهای دیگر- انقلابی بود در مورد اینکه چگونه مردم گذران زندگی میکردند. در سال ۱۸۵۰، ۶۴ درصد از جمعیت آمریکا از طریق مزرعه و کشاورزی امرار معاش میکرد. تا سال ۱۹۰۰، این رقم به ۳۸ درصد افت کرد و امروز به ۲ درصد رسیده است.
انقلاب صنعتی نیز موجب افول در تحرک/ بسیج اجتماعی شد. پیش از جنگ داخلی، خط [حد فاصل] میان کارگر و کارفرما رسوخپذیرتر از آن چیزی بود که بعدها شد. جوانان بدون سرمایه در نهایت بهعنوان صنعتگر/ افزارمند در کارگاهها وارد کار شدند اما بسیاری از آنها بهزودی تجارت خود را شروع کردند. وقتی کارخانههای بزرگ جایگزین کارگاههای کوچک شدند، این امر دیگر میسر نشد. «هوراتیگو آلجر»، داستانهایی در مورد پسران «واکسزن» دلیری نوشت که با کار سخت و شخصیت خوب و استوار از فقر بیرون آمدند اما جامعه- بهطور روزافزونی- میان کارگران و مالکان تقسیم شده بود. وقتی عبور از این خطوط تقسیم دشوارتر شد، طبقات هم بیشتر دچار جدایی شدند. در سال ۱۸۰۰ آمریکاییهای فقیر و غنی وجود داشتند – و تقریبا یک میلیون آمریکایی هم برده بودند- اما در مجموع، در آن زمان فقر بسیار کمتری در آمریکا نسبت به بیشتر نقاط دنیا وجود داشت. پس از جنگ داخلی، این وضعیت تغییر کرد. طبقهای از کارآفرینان «ابرپولدار» و مالکان کارخانهها ظهور کردند. آنها از آتلانتیک [اقیانوس اطلس] عبور کردند تا در جستوجوی گنجینههای هنری وارد اروپا شوند. کارگران صنعتی با بازگشت به خانه [آمریکا] برای دستمزدهای بخور و نمیر سخت کار کردند؛ اغلب ۱۲ تا ۱۴ ساعت در روز، هفت روز در هفته آن هم در کارخانههای شلوغ و خطرناک. بازارهای مالی آنقدر بینظم و قانون بودند که ترس و درگیری بهصورت دورهای بهخاطر سبعیت شگفتیآور [کار و مالکان] فوران میکرد، تجارتی که روزگاری موفق بود را ویران کرد، خانوادههایی که روزگاری در خانه و زمین خویش موفق بودند به خانوادههایی بیچیز و خیابانی تبدیل شدند، اندوختههای زندگی از میان رفت و میزان بیکاری هم فوران کرد آن هم در زمانی که هیچ شبکه امنیتی اجتماعی برای کاهش دلهرههای ناشی از بیکاری وجود نداشت.
در پایان قرن نوزدهم، بسیاری از آمریکاییها بهخاطر نگرشهای «ویران شهری»شان [Dystopia: را در برابر «آرمان شهر» قرار دادم. برخی به آن «کابوسآباد» یا «خیالآباد» هم میگویند.] از آیندهای که غیرقابل کنترل است دچار دلهره بودند. افول مزارع خانوادگی و ظهور شهرهای بزرگ که مملو از تودههای مهاجران بود باعث شد بسیاری در مورد پایان دموکراسی در آمریکا پیشگویی کنند. سوسیالیستها و آنارشیستها خواستار تسریع در تغییرات انقلابی شدند؛ محافظهکاران از آینده میترسیدند و میدیدند که با ورود مهاجران و ایدهها و باورهای غریبه ارزشها و فرهنگ آمریکایی بلعیده میشود. با این حال، با آغاز قرن بیستم، آمریکا از [دل] بحران صنعتیسازی برای ساخت نوع جدیدی از اقتصاد سر بر آورد که این اقتصاد در نهایت رفاه، پیشرفت و آزادی را برای اکثریت قریب به اتفاق جمعیت به ارمغان آورد. نسل پساجنگ شاهد مرگ [death throes] تجربه آمریکایی نبود (چنانکه بسیاری در آن زمان از آن میترسیدند) بلکه شاهد تقلای پروانهای بود که از پیله خود بیرون میآمد.
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
این سازگاری طی سه مرحله بهوجود آمد. در مرحله اول، از ۱۸۶۵ تا ۱۹۰۱آمریکاییها تلاش میکردند تا با نیروهایی که در حال شکل بخشی دوباره به جامعهشان بودند گلاویز شوند. اغلب، دولت ضعیفتر از آن بود یا سازماندهیای اندکتر از آن داشت که بتواند وظیفه دشواری که آن روزگار میطلبید را انجام دهد. ایدههای جدیدی که انسانهای خوش نیت به میدان میآوردند به آنچه میخواست دست نمییافت. استاندارد «دوگانه پولی»[ bimetal monetary standard] سیاستمداری به نام «ویلیام جنینگز برایان» [William Jennings Bryan] و «مالیات واحد» [single tax] اقتصاددانی به نام «هنری جورج» [HenryGeorge]نتوانست مشکلات آن روز را حل کند اما پیامبران راست کیشی [prophets of orthodoxy] هم نتوانستند مشکلات مربوط به افول کشاورزی، نابرابری رادیکال و فقر شهری را حل کنند. با این حال، آمریکاییها درحال آموختن از شکستهایشان هستند و درک خود از شرایط جدید را تعمیق بخشیدهاند. اقتصاددانان آمارهای بهتری را بسط دادهاند و تحلیل خود از این مشکلات را بهخاطر چرخه تجارت و بیثباتیهای نظام بانکداری تیزتر و دقیقتر کردهاند. اصلاح خدمات کشوری کیفیت پرسنل دولتی را بهبود بخشید. کنشگران اجتماعی و خیرخواهان بخشخصوصی روشها و ایدههای جدید را تجربه کردند. «دین پژوهان» [Theologian] ارتباط میان مشکلات اجتماعی با انجیل را مورد بازنگری و بازاندیشی قرار دادند. ائتلافهای جدید و آینده نگرتری شروع به شکلگیری در سیاست آمریکا کرد. نسل پساجنگ مشکلات جدیدی را که برای مقابله با آنها [یعنی مقابله با این نسل] شکل گرفته حل نکردند بلکه مبنایی برای موفقیت آینده بنیان نهادند. یک ساختار فکری، اجتماعی و سیاسی به تدریج شکل گرفت که از مجموعهای موفقیتآمیزتر از سیاستهایی که «عصر مترقی» [Progressive era] نامیده میشد حمایت میکرد. بنابراین، مرحله دوم سازگاری آغاز شد.
نظام فدرال رزرو، نهادهای تنظیمی مانند اداره غذا و دارو و اصلاحاتی مانند ممنوعیت[Prohibition: «ممنوعیت در ایالاتمتحده» یک منع قانونی فراگیر در مورد تولید، واردات، حملونقل و فروش نوشیدنیهای الکلی بود که از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۳ اجرا میشد. طی قرن ۱۹، «الکلیسم»، خشونت خانوادگی و فساد سیاسی آنقدر متداول شد که کنشگران را واداشت تا ترتیبی برای منع نوشیدنیهای الکلی به اجرا در آورند تا جامعه بیمار را درمان کنند.]، حق رای زنان، وضع مالیات بر در آمد و انتخاب سناتورهای آمریکایی از سوی مردم شاهدی بود بر اعتماد روزافزون نسل جدید که به شکل بهتری برای تعامل با صنعتیسازی تجهیز شده بود. با این حال، به خاطر تمام این موفقیتها، نه «عصر مترقی» و نه «نیو دیل»[ New Deal: «نیو دیل» به برنامه اقتصادی و اجتماعی فرانکلین روزولت رئیس جمهور ایالاتمتحده آمریکا بعد از بروز رکود بزرگ در ایالاتمتحده در سال ۱۹۲۹ گفته میشود. نیو دیل، دخالت دولت در اقتصاد برای خروج از بحران وخیم سرمایهداری و دمیدن جان تاره به زیرساختهای این نظام بود. به همین دلیل بلافاصله پس از پیروزی روزولت در انتخابات سال ۱۹۳۲، دولت فدرال برنامههای اصلاحی خود را آغاز کرد که به تحولات عظیم اقتصادی و اجتماعی در جامعه ایالاتمتحده آمریکا انجامید.] رادیکالتر و دور از دسترستری که پس از آن آمد مشکل جامعه صنعتی را حل نکرد. تا جنگ جهانی دوم طول کشید که مرحله سوم و نهایی سازگاری شروع شود. توسعه سریع اقتصاد دوران جنگ و برنامهریزی وسیع که برای پیروزی در جنگ لازم بود به آمریکاییها الگو و قالبی برای سازماندهی جامعه خود به شکلی فراگیرتر از گذشته به دست داد. فقط در آن زمان بود که ایالاتمتحده توانست پتانسیل بالقوه کامل بهره وری صنعتیاش را کنترل و جامعهای باثبات و موفق بهوجود آورد که بهنظر میرسید توانسته اساسیترین مشکلات زندگی اقتصادی و اجتماعی در جهان مدرن را حل کند.
با نگاه به گذشته، این الگوها روشن به نظر میرسند: سالهای پساجنگ سرد ایالاتمتحده را به مهمترین اقتصاد صنعتی در دنیا تبدیل کرد و در دهههای آینده آمریکاییها یاد گرفتند که چگونه از ثروت عظیمی که صنعتیسازی بهوجود آورد برای پرداختن به مشکلاتی استفاده کنند که برایشان بهوجود آمده بود. در پایان جنگ سرد، یک کشور روستایی عمدتا دارای کشاورزان کوچک اما موفق به کشوری شهری و نیمه شهری با کارگران عمدتا موفق یقه سفید و یقه آبی تبدیل شد. کودکان به مدرسه رفتند نه به کارخانهها یا معادن. دشواریهای مالی اعصار اولیه تا حد زیادی مهار شد. چرخه تجارت – اگر نگوییم منسوخ اما – متعادل و ملایم شد تا حدی که رکودهایی که جهان صنعتی را به لرزه در آورد به امری متعلق به گذشته تبدیل شد. شبکههای ایمنی اجتماعی به حامی کارگران و کهنسالان و ناتوانانی که از فراز و فرودهای زندگی در جامعهای بازاری تاثیر گرفته بودند تبدیل شدند. شهرها منابع قابل اعتمادی از آب، گاز و برق داشتند. تا دهه ۷۰، بدترین لطمه زیستمحیطی انقلاب صنعتی در مسیر حلوفصل شدن قرار گرفته بود؛ به تدریج، آب شرب و هوا پاکیزه شدند و کار تدریجی ارزیابی و بازسازی و تعمیر لطمات زیستمحیطی گذشته درحال شروع شدن بود.
سالهای اوج جامعه صنعتی از ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۰ شاهد توسعه بسیاری از کشورها در قالب ثباتی نامعمول از کاپیتالیسم هدفمند بود که ارتباط نزدیکی با دولت داشت. انحصارهای تحت نظارت و انحصارهای چندقطبی [oligopolies]بر بسیاری از صنایع استیلا داشت. در ایالاتمتحده، AT&T سیستم تلفن را در قالب انحصار در اختیار داشت و نفت، اتومبیل، خطوط هوایی و صنایع فولادی و ... انحصارهای چندجانبهای بودند که استیلایشان بهخاطر معدود تولیدکنندگان بزرگ بود. در صنایع دیگر، مانند بانکداری، تعداد زیادی از شرکتها طبق قوانینی عمل میکردند که رقابت را محدود میکرد. این کارفرمایان به کارگران خود مشاغلی باثبات با مزایایی خوب پیشنهاد میدادند؛ تعداد روزافزون کارگران از برنامههای خوب مستمری در کنار امنیت اجتماعی برخوردار بودند. درآمدها و مزایا به تدریج به شکلی واقعی افزایش یافت. فرصتهای تحصیلی فزونی یافت. در مجموع، هر نسلی از معیارهای بالاتری از زندگی نسبت به پیشینیانش برخوردار میشد. این دگرگونی محدود به آمریکا نبود.
در تمام جهان صنعتی هر چه ستیز طبقاتی دهههای اول صنعتی شدن تلختر و بدتر بود، در قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ به تدریج این ستیزها آرامتر شد و فروکش کرد. پس از جنگ جهانی دوم، هم سرمایه داران و هم کارگران در مورد کشمکشهای خود به یک مصالحه دست یافتند. احزاب سوسیالیست رویکردی تدریجیگرایانه در پیش گرفتند و احزاب بازارمحور به لحاظ اجتماعی متفقالقولتر شدند. زندگی بینالمللی در میان دموکراسیهای صنعتی باثباتتر شد. جاهطلبیهای بیپایان آلمان و ژاپن دیگر مخل صلح نبود. ظهور اتحادیه اروپا و ناتو نشان از عصر جدیدی از صلح عمیق در چارچوب اروپا و بهطور گستردهتر در جهان آتلانتیک داشت. فراسوی مرزهای غرب صنعتی شده، تنشهای بینالمللی ادامه داشت آن هم با بلوک شوروی و در جهان در حال توسعه. اما با توجه به رکوردی که دموکراسیهای صنعتی در صلح بر جا گذاشتند، به نظر میرسید که توسعه سیاسی انسانی مسیری قابل پیشبینی را دنبال میکرد.
وقتی جوامع کشاورزی، صنعتی شدند از مسیر نوعی بلوغ گذر کردند اما به مرور زمان به بلوغ رسیدند. شور و هیجان جوانی فرو نشست و فانتزیهای توهمی از فاشیسم تا کمونیسم جذابیت خود را از دست دادند. در آخر، همچون بسیاری از جوانان بلوغ یافته این جوامع به جوامعی مسوولیتپذیر در جهان پیشرو تبدیل شدند. کار بسیاری مانده که باید انجام شود و زندگی در آمریکا و سایر جوامع صنعتی بلوغ یافته اواخر قرن بیستم راه درازی تا کامل شدن داشت. اما دستاوردهایش آنقدر کافی و تاثیرگذار بود که الهامبخش عالمان سیاسی برای تمجید سرمایهداری لیبرال صنعتی شود و آن را بالاترین و نهاییترین شکل جامعه بشری برشمارند.
این ایده که توسعه صنعتی بیوقفه صلح اجتماعی در داخل و صلح بینالمللی را در خارج هدایت میکند، نشانهای از فرا رسیدن عصری بود که [برخی عناصرش] تلاش داشت تا به تسلیحات هستهای و موشکهای بالستیک میانقارهای دست یابد. مشیت الهی برنامههای دیگری هم داشت. لیبرال دموکراسی در جهان اقتصادهای صنعتی بالغ به معنای پایان تاریخ نبود؛ چراکه رقبای ژئوپلیتیک و ایدئولوژیک مبانی نظم جهانی لیبرال را در سالهای اخیر تضعیف کردهاند. وقتی مقامهای به وحشت افتاده اتحادیه اروپا در بروکسل، تبعات انتخابات در بریتانیا، مجارستان، لهستان و ایتالیا را دنبال میکردند و وقتی دولت ترامپ در پی این برآمد که سیاست آمریکا را در مسیرهای جدیدی قرار دهد، شالودههای این ساختمان بهنظر میرسید که درحال فروریختن است؛ زیرا معماران نظم جهانی بهدنبال مهر پایانی بر ساختمان صلح بودند. دیگر دموکراسیهای لیبرال محافظان یا قیمهای جهان توسعهیافته و نظام اجتماعی باثبات نبودند. مهمتر اینکه، تودهها دیگر باور نداشتند که تکنوکراتها میتوانند با دنبال کردن رویههای مشخص پاسخی درست به سوالات اقتصادی و اجتماعیشان بدهند. در بسیاری از موارد، امروز شهروندان دموکراسیها در اطراف و اکناف جهان خود را در موقعیت نامناسب نسل پساجنگ مییابند: آنها با مشکلاتی مواجهند که ریشههایش را نمیتوان بهطور کامل درک کرد و راهحلهایش در نهایت مستلزم معماری فکری و سیاسیای است که هنوز وجود ندارد.
انقلاب اطلاعاتی
«انقلاب صنعتی» و «انقلاب اطلاعاتی» عباراتی هستند که میزان و وسعت تغییری را که روزگاری برجسته بود، پنهان میسازند. این فرآیندها حتی جامعه را عمیقتر از انقلابهای سیاسی دستخوش تغییر میسازند. از خانواده تا دولت، از شرکتها تا کلاسهای درس، از محراب تا تخت سلطنت، از جنسیت تا مسائل مالی هیچ موسسه اجتماعی دست نخورده باقی نمانده است. احزاب سیاسی متلاشی شده و در امتداد خطوط جدید از نو ساخته میشوند؛ ایدئولوژیهای سیاسی جدید که برخی از آنها افراطی هستند، از هرجومرج سر بر میآورند تا حمایتهای گسترده را رقم زنند. این نوع از تغییر است که طی انقلاب صنعتی جهان را در نوردید و اکنون هم درحال در نوردیدن جهان است. برای آمریکاییها، این هم یک ناخوشی بدبینانه است و هم یک ناخوشی خوشبینانه. از یکسو، کشور میتواند آبستن سالها دشواری و بدکارکردی شود؛ زیرا آمریکاییها میکوشند تا ابتدا درک کنند و سپس قواعد جامعه اطلاعاتی درحال ظهور را بچینند. از سوی دیگر، مسیری که این کشور شروع کرده نه به افول که به پیشرفت منتهی میشود. درست همان طور که جامعه صنعتی بلوغ یافته نیمه دوم قرن بیستم به اکثریت آمریکاییها رفاه، بهداشت و آزادی بیشتری نسبت به هرکس دیگری از زمانی که بشر از غبارهای پیش از تاریخ بیرون آمد ارائه داد، میتوان امید داشت که نیروهای خلاق که بهواسطه انقلاب اطلاعاتی رها شدهاند، نوع جدیدی از جامعه را خلق خواهند کرد که برای کرامت بشری و آزادیای که تاکنون بشر میشناخته سودمندتر خواهد بود.
محمدحسین باقی
ارسال نظر