بنیانگذاران کامبیز از تولید صنعتی و پاستوریزه کردن کشک میگویند
نیم قرن شراکت
حکایت شراکت پنجاه ساله بنیانگذاران صنایع غذایی کامبیز حکایت رفاقت و اعتمادی دوستانه است که پایهگذار حرکتی خلاقانه و نو در زمان خود شده است. محمد فروزانفرد و محمد پیروز حمیدی، کشک سنتی بهصورت صنعتی و پاستوریزه را برای نخستین بار در ایران تولید کردند. آنها میگویند که حتی طراحی خط تولید و ماشینآلات مورد نیازشان را هم خودشان انجام دادند. این دو نفر اگرچه پیش از شراکت، با افراد دیگری شریک بودند و شراکتشان با آنها به بنبست رسید و ورشکست شدند، اما باز هم دل را به دریا زدند و شراکت جدیدی را با یکدیگر آغاز کردند. شراکتی که عمری ۵۰ ساله دارد و امروز هم نسل دوم این دو شریک ادامه دهنده راهشان هستند. ازدواج فرزندان این دو نفر با یکدیگر هم مزید بر علت شده تا همچنان به ماندگاری کسبوکارشان امید داشته باشند. به آنها گفتم که دو برادر هم با هم به اختلاف میخورند، چطور شما دو نفر هنوز هم اینقدر از شراکتتان راضی هستید؟ گفتند: «برای شراکت نیاز به گذشت است. نه اینکه اختلاف نظر نداشتیم. نه؛ اما اختلاف نظرمان به دلیل یکی بودن هدفمان که همان ارتقای کامبیز بود، به پیشرفت ختم شد. حتی یک روز هم از یکدیگر دلخور نشدیم.» آری؛ این بود راز ماندگاری نیم قرن شراکت. چیزی که شاید در دنیای امروز کمتر دیده شود.
شراکتهای بلندمدت در ایران چندان جا نیفتاده و حتی دیدهایم که گاهی دو برادر هم نتوانستهاند با هم کار کنند و شریک شوند. اما شراکت ۵۰ ساله شما این باور را که شریک خوب نیست، ویران میکند و ثابت میکند که نمیتوان در مورد چیزی به صورت مطلق و قاطع رای داد. احتمالا برای مخاطبان ما هم این سوال مطرح میشود که در این شراکت، شما دو نفر مکمل هم بودید یا شبیه به هم؟
حمیدی: سرنوشت ما به هم شبیه بود. ما هر دو از شرکای قبلی آسیب دیده بودیم. آقای فروزانفرد قبلا با کسی شراکت داشتند و از آسیب دیده بودند و من هم همینطور. موقعی که ما به هم رسیدیم گذشتهمان چراغ راه آیندهمان شد. موقعی که شروع کردیم، به همدیگر نیاز داشتیم. کار من فروش بود و کار ایشان تولید. ولی هر دو ما بهدلیل شراکتهای قبل، ورشکسته شده بودیم. دورادور همدیگر را میشناختیم. یک روز برای خرید کالا و فروش نزد آقای فروزانفرد رفتم و متوجه شدم که ایشان هم مانند من از شراکت با فردی ضربه خوردهاند.
فروزانفرد: ما دو تا سه سال قبل از شراکت با هم دوست شدیم. این دوستی هم در اثر همکاری بهوجود آمد. وقتی کار را شروع کردیم، بهدلیل تجربهام، مسوولیت قسمت تولید را من پذیرفتم و مسوولیت قسمت فروش را چون در تخصص آقای حمیدی بود ایشان متقبل شد. هر کدام هم در کارمان مستقلا عمل کردیم. تقسیم کار عادلانه بود. هیچ وقت هم بین ما ناراحتی بهوجود نیاورد. چون هدفمان مشخص بود. هدف ارتقا و پیشرفت بود. باید کامبیز را بالا میبردیم.
معمولا دو برادر هم که در یک خانه هستند امکان دارد با هم دچار مشکل شوند و امکان دارد با هم قهر کنند. شما چطور؟ رابطه شما دو شریک 50ساله چطور بود؟
فروزانفرد: من اصلا به خاطر ندارم که اتفاقی افتاده باشد که با هم اختلاف داشته باشیم یا اختلافمان ادامه دار بوده باشد. حتی حرف درشتی هم نزدیم و صدایمان را برای هم بلند نکردیم. البته اگر کسی بخواهد در کاری موفق باشد، حتی در زندگی زناشویی، باید گذشت داشته باشد. من و آقای حمیدی هر دو این گذشت را داشتیم. از طرفی اگر قرار باشد ما فقط نقاط ضعف همدیگر را ببینیم، حتی با شراکت با افراد دیگر هم کار درست نمیشود. به هر حال هر کسی نقاط ضعف و قوتی دارد. من و آقای حمیدی هم مستثنی نیستیم. امکان ندارد که تمام افکار دو نفر با هم یکسان باشد. اتفاقا اگر یکسان باشد، غلط است. باید تفاوتی در کار باشد که انسان پیشرفت کند. ما هم اختلاف نظر داشتیم ولی نه به آن شکل که در سایر شراکتها وجود دارد. همیشه هم از کنار این موضوعات گذشتهایم.
حمیدی: ما بیشتر در رفتار و اخلاق تشابه نظر داشتیم.
فروزانفرد: این پنجاه سال برای من 5 سال گذشته است. اگر قرار باشد مجددا یک کار را شروع کنم همین کار را شروع میکنم این بار با آموزش و تجربه بالا و با افق بالاتر. عاشق کار خودم هستم و شراکت را اگر آقای حمیدی بخواهد حاضرم 100 دیگر با ایشان ادامه بدهم.
در ابتدا با چقدر سرمایه استارت کار را زدید؟
فروزانفرد: ما هیچ سرمایهای نداشتیم. هر دو هم مثل هم بودیم. فقط بین مردم اعتبار داشتیم. حتی یک 5 تومانی هم برای این کار سرمایه نقدی نداشتیم.
حمیدی: بعضیها میگویند که از صفر شروع کرده اند؛ ولی ما از زیر صفر شروع کردیم. چون از قبل هم بدهی داشتیم و اول باید آنها را پرداخت میکردیم.
چرا در جامعه ما مشارکت دوام چندانی ندارد؟
حمیدی: مشارکت به یکسری پیششرطهایی نیاز دارد. علاوهبر صداقت، در مشارکت باید گذشت داشت. گذشت مالی و فیزیکی. فرض کنید آقای فروزانفرد کاری انجام داده که من فکر میکنم توهین بوده، در آن زمان باید به این فکر کنم که آقای فروزانفرد حسنهایی هم دارند. البته ما هیچ گاه مشکلی با هم نداشتیم و اگر هم گاه موضوعی مطرح بوده یا من یا ایشان کوتاه میآمدیم.
از میان این همه مواد غذایی چرا پاستوریزه کردن کشک به ذهنتان رسید؟
فروزانفرد: قبل از ما فردی به نام احمد مدنی پاستوریزه کردن کشک را انجام داده بود. البته نه به این شکل که الان ما انجام میدهیم. آن زمان که هنوز شراکت را با آقای حمیدی شروع نکرده بودم، خودم کشکی را با برند ساسان تولید و پاستوریزه و بسته بندی میکردم. وقتی با آقای حمیدی شریک شدیم و کامبیز را راهاندازی کردیم، بهدلیل آنکه سرمایهای نداشتیم، کشک را در تشت و روی اجاق میگذاشتیم و پاستوریزه میکردیم. پس از آن، آرام آرام با دستگاه این کار را انجام دادیم. ایده پاستوریزه کردن کشک از من بود چون از قبل هم من این کار را انجام میدادم.
حمیدی: با آقای فروزانفرد که آشنا شدم، ایشان آن زمان، هم تولیدکننده بودند و هم پخش کننده. تا اینکه متوجه شدم مانند من ورشکسته شدند و بدهی دارند. تصمیم گرفتیم با مشارکت هم تولید کشک را انجام دهیم. خودشان هم اشاره کردند که ایدهاش از ایشان بود. کامبیز را اینطور پایهگذاری کردیم. با لوازم خیلی ساده هم شروع بهکار کردیم. به تدریج متناسب با نیازهایمان دستگاهها را وارد کار کردیم. ایدههای چگونگی ساخت دستگاهها هم از خودمان بود. آن زمان حتی کارخانهای هم برای تولید شیشه وجود نداشت. اولین بار در ایران کارخانه شیشه مینا راهاندازی شد. قبل از آن ما شیشههای محصولاتی که از خارج از کشور میآمد را خریداری میکردیم و از آن برای محصولاتمان استفاده میکردیم. کسانی بودند که این شیشهها را میخریدند و به شرکتهای بسته بندی میفروختند.
پس از آنکه برند کامبیز را ثبت کردید و کارتان پیشرفت داشت، علاقه نداشتید که در حیطهها و بخشهای دیگر صنعتی به جز صنایع غذایی وارد شوید؟
فروزانفرد: خیر؛ صعود و سقوط هر کارخانه، قطعا دلایل مختلفی داشته است. مخصوصا کسانی که مانند ما بدون سرمایه کار را شروع کردهاند و توانستهاند آن را به سرانجام برسانند، مسلما دلایلی داشته است. بسیاری از همکاران ما وقتی کسب و کارشان رونق گرفت وارد حاشیه شدند. افکار خودشان را بهکار اصلیشان معطوف نکردند. بنابراین در کار اول نمیتوانستند موفق باشند. بعضی وارد کار ساخت و ساز شدند و بعضی دیگر زمین خریدند و فروختند. من عقیده دارم اگر کسی میخواهد در کسب و کار موفق باشد، باید مسیر اصلی و مستقیم را طی کند. کسانی که در کسب و کار شکست میخورند بهدلیل به حاشیه کشاندن فعالیتشان است. وقت و فکر و پول و کار و سرمایهشان را به حاشیه میبرند. مثل ماشینی که از جاده اصلی خارج شده و به جاده خاکی میرود. حالا ممکن است بتواند فرمان را درست بچرخاند و از خطر رها شود یا ممکن است به ته دره برود. ما هم از به حاشیه رفتن و هزینههای بیخود دوری کردیم و در کارهایی که در آن تخصص نداشتیم، وارد نشدیم.
برای صرفهجویی در هزینهها، آیا کیفیت را فدای سود بیشتر میکردید؟
فروزانفرد: برای ما داشتن کیفیت حرف اول را میزد. من بهدلیل اینکه در کارخانه بودم، از لحاظ صرفهجویی در هزینهها، خیلی مراقبت میکردم. حتی 50 تا 60 درصد کارها را تا همین چند سال پیش خودم انجام میدادم. خودم برای خرید به میدان تره بار میرفتم؛ تلفنی کارم را انجام نمیدادم. فاکتور میزدم؛ جای کارگر کار میکردم؛ حتی برای کارهایی که نیاز به نیرو داشتیم از بین کارگرانی که داشتیم، آنها که باهوش بودند را شناسایی میکردیم و برای کار جدید میگماردیم. در شرایط سخت، بیشترین بهرهوری را از نیروهایی که داشتم، بالا بردم. صرفهجویی را اینطور در پیش گرفتیم. برای حسابوکتابهایمان هم خود آقای حمیدی مسوولیت را در دفتر تهران برعهده گرفته بود. آن موقع حسابدار هم نداشتیم. همکاران ما همگی چندین دفتر در نقاط مختلف شهر داشتند. ولی ما همان یک دفتر را در یافتآباد داشتیم. من هر روز ساعت 6 صبح از تهران به سمت کارخانه که 60 کیلومتر با تهران فاصله داشت میرفتم؛ آقای حمیدی اما در دفتر تهران مستقر بودند ولی اعتراضی به این شرایط نداشتم. در طول سال دفتر تهران را شاید 10 بار میدیدم. تقریبا از این 50 سال شراکت، 35 سال با همین روش شرکت را اداره کردیم. بعد از آن چند حسابدار رسمی را استخدام کردیم و یک تلفنچی هم در دفتر گذاشتیم. ما با یک کارگر، کارمان را شروع کردیم و الان هم بیش از 100 نفر کارگر در کارخانه داریم. بیش از 30 نفر هم در دفتر مشغول بهکار هستند. هیچ وقت هم نیروها را تعدیل نکردیم. بلکه به مرور اضافه کردیم.
حمیدی: با وجود تعدیل نیروی سایر کارخانهها، سال گذشته از سازمان تامین اجتماعی برای ما لوح تقدیر آمده که شما نهتنها تعدیل نیرو نداشتید، بلکه کارگران و کارمندانتان را افزایش هم دادهاید. همانطور که آقای فروزانفرد گفتند داشتن کیفیت برای ما از هر مساله دیگری مهمتر بود. یک حکایت در مورد ملانصرالدین هست که یک روز ملا سر یک گذر ایستاده بود و قرص افزایش هوش میفروخت. یک نفر این قرص را خرید و خورد و دید شکر است. فردای آن روز نزد ملانصرالدین رفت و گفت تو شکر را به جای قرص به من فروختی. چرا این کار را کردی؟ ملانصرالدین گفت تو دیشب نفهمیدی ولی امروز متوجه شدی که این شکر است. پس هوش تو زیاد شده است. الان ماجرای ما با مصرفکنندگان همین است. متاسفانه هر کالایی که ارزانتر باشد را میخرند درحالیکه اگر یک حساب سرانگشتی داشتند میفهمیدند که این قیمت واقعی نیست و احتمالا کالا بیکیفیت است. تاکید ما بر کیفیت کالا بوده و هست. چون فکر میکردیم کیفیت است که برند را ماندگار میکند، نه تبلیغات صرف. ما از اول تبلیغات هم نداشتیم. در سالهای اخیر نیم نگاهی هم به تبلیغات کردیم. تبلیغات ما همان کیفیت کالایی بود که در اختیار مشتری قرار میگرفت.
مهمترین مسالهای که موجب پایداری کسب و کارتان شده، چیست؟
فروزانفرد: به نظرم یکی از مسائل مهم، سادهزیستی من و آقای حمیدی است. توقع ما خیلی کم بود. مثلا من در کارخانه هیچگاه غذایی جداگانه از پرسنل نخوردم. هیچ موقع این اجازه را به خودم ندادم که خودم را جدا از کارگرانم بدانم. ما الان همان محلهای زندگی میکنیم که از قبل هم بودیم. من در پاستور و آقای حمیدی هم در امیریه. از طرفی کلید و استارت کار را به دست هیچکس ندادیم. چون کیفیت برای من خیلی مهم است. من نظارت مستقیم بر کیفیت محصول دارم. بعضی از همکارانمان بلافاصله بعد از تولید محصول، به آن اتیکت میزنند و وارد بازار میکنند. اما من همه محصولات را 15 روز قرنطینه میکنم که بتوانم محصول را بدون مشکل به بازار بدهم. نتیجه این کار هم این است که به ندرت، کالاهای ما در تهران و شهرستانها مرجوع میشود.
همیشه همینقدر در کار دقت و وسواس داشتید؟
فروزانفرد: به هر حال من از سن 12 سالگی در این کار بودم و تا 22 سالگی هم شاگردی میکردم. در بازار شاگرد مغازهای بودم که آبلیموی شاداب تولید میکرد. بنابراین دقت من حاصل کار کردن در یک مغازه برند در آن سالهاست. این آبلیمو در زمان خودش خیلی معروف بود.
شما دو شریک از چه زمانی وارد بازار شدید؟ چطور راه بازار را در پیش گرفتید؟
فروزانفرد: قبل از کار کردن در شاداب، در یک خیاطی مشغول بهکار بودم. یک روز صاحب مغازه شاداب به خیاطی آمد. من هم خیلی زرنگ و فرز بودم. از صاحب خیاطی پرسید که این پسر کیست؟ وقتی اسم پدرم را شنید گفت که ما با آنها همشهری هستیم و بعد هم من را در مغازه خودش مشغول بهکار کرد و من به بازار کشیده شدم.
حمیدی: من قبلا با پدرم کار میکردم. پدرم بارفروشی میوه و عمدهفروشی کالاهای بستهبندی شده داشت. آن زمان من تحصیل میکردم. بعد از آن برای خودم کار کردم. وارد شراکت شدم و با بازار و تولید آشنا شدم. بستهبندی ادویهجات و نمک اولین کاری بود که به آن وارد شدم. آن موقع تشکیلاتی به این شکل نمیخواست. نه ماشینآلات نیاز داشت و نه دستگاه پیشرفتهای. اما این کار زیاد دوام نیاورد. من در آن کار با برادرم شریک شدم. ولی شراکتمان به هم خورد. پس از آن به صورت آزاد وارد کار پخش شدم. کالاها را با ماشین حمل میکردم و به مغازهها میفروختم. هم در شهرستانها و هم تهران. به همین دلیل هم وقتی شراکت را با آقای فروزانفرد شروع کردم مسوولیت پخش محصولاتمان را من برعهده گرفتم. به هر حال ما شروع بهکار کردیم. بهواسطه آشناییهایی که با بازار داشتم حتی در شهرستان توانستیم کار را پیش ببریم. بسیاری از مشتریهایی که الان داریم مربوط به زمانی است که من به صورت مستقل کار میکردم و هنوز برند کامبیز وارد بازار نشده بود.
اشاره کردید که در تهران تنها یک دفتر داشتید. در سایر شهرستانها، نمایندگی راهاندازی نکردید؟
فروزانفرد: ما نمایندگیهایی را در شهرستانها داشتیم و داریم و اگر آنها نبودند نمیتوانستیم پیشرفت کنیم. مزیت آقای حمیدی این بود که همانطور که خودشان هم گفتند، ایشان قبلا در کار فروش بودند و بازار را میشناختند. در نتیجه ما برای فروش محصولاتمان در ابتدا از همان مشتریها استفاده کردیم. ولی پس از آن توزیعکنندگان یا همان نمایندگان عمده محصولاتمان در شهرستان بسیار قوی عمل کردند. ما تولیدکننده بودیم. ولی توزیعکنندههای کامبیز در شهرستانها، بالهای ما برای پرواز بودند. پیش از این هم در تهران با شرکتهای پخش کار میکردیم؛ اما الان خودمان در این حیطه وارد شدهایم و کار پخش محصولاتمان را انجام میدهیم. به دیگران نمیشود چندان اعتماد کرد. آنهایی که قبلا در پخش با ما همکاری داشتند چندین بار به ما نارو زدند.
شما قبل از انقلاب شروع کردید و تجربه کار در دهههای ۴۰ و ۵۰ را هم دارید. در چه دورهای کسب و کار برایتان سختتر شد؟
حمیدی: ما از سال 46 شروع به فعالیت کردیم. یعنی اواسط دهه 40. این دهه دوران شکوفایی اقتصاد ایران بود که از دهه ۳۰ شروع شد و تا دهه ۵۰ ادامه داشت. دقیقا به یاد دارم که همه چیز برای پیشرفت در تولید فراهم بود. هزینههای تولید هم در آن زمان پایین بود. همه چیز بر مبنای اصول بود. در دهه ۵۰ به سمت رشد حرکت کردیم؛ هم از نظر مالی و هم از نظر تکنولوژی. دستگاههایی که مدرن بودند را به کسب و کارمان اضافه کردیم. یکی از دلایلی که بازار توانست در آن زمان برای پشتیبانی از انقلاب تعطیل کنند، همین پایین بودن هزینه تولید بود. اگر یک ماه هم تعطیل میکردند، اتفاقی نمیافتاد. ولی الان ببینید یک بازار را یک یا دو روز میبندند ضررهای هنگفتی میکنند. خیلی از تولیدیها در حال حاضر یا تعدیل نیرو میکنند یا تعطیل میشوند. حتی در برخی موارد سود هم به تولیدکننده نمیرسد. ما تا سال ۵۷ مشکلی نداشتیم و بعد از انقلاب هم به کارمان ادامه دادیم. تا زمانی که کالاهای مواد اولیه سهمیهبندی شد. آن زمان کسانی که با مقامات روابط خوبی داشتند، راحت میتوانستند این سهمیهها را دریافت کنند. ولی ما رانت نداشتیم. علاقهای هم نداشتیم که به سمت استفاده از رانت برویم. آن زمان شکر هم سهمیهبندی شده بود و ما برای تولید مربا نیاز به شکر داشتیم. آنها که در راس کار بودند ظرفیت کارخانهها را حساب میکردند و بخشی از این ظرفیت را تامین میکردند. اما میگفتند باید کالا را به ما تحویل دهید و با دستور ما کارهایتان را انجام دهید. به یاد دارم که یک گروه تشکیل شد که دستشان با کسانی که سهمیه میدادند، در یک کاسه بود. کالاهای سهمیهبندی شده را به آن گروه میدادند و آنها هم در بازار به صورت آزاد میفروختند. سهمیهای که به ما تعلق میگرفت ناچیز بود و ما هم مجبور بودیم مابقی را از بازار آزاد تهیه کنیم. ولی مشتریانمان را نگه داشتیم. به این ترتیب که همه مواد اولیه ما سهمیهبندی نبود. بر همین اساس افزایش قیمت ندادیم. ما بدون استفاده از رانت، نه تنها تولیدمان را در آن زمان کم نکردیم، بلکه قیمتها را هم با وجود سهمیهبندی بخشی از مواد اولیه، افزایش ندادیم. اگر این کار را میکردیم از رقابت عقب میماندیم. این سختترین دوران کاری ما بود. سال ۶۷ که جنگ تمام شد، بازار روال عادی خودش را طی کرد.
شما وارد کار صادراتی هم شدهاید. چه شد که به این فکر افتادید؟
حمیدی: ببینید الان ایرانیهایی که از خارج میآیند حتی پفک ایرانی را با خودشان میبرند. ایرانیها ذائقهشان به محصولات سنتی ما عادت کرده است. به همین دلیل هم به فکر افتادیم که فراسرزمینی فعالیت داشته باشیم. البته مشقتهای این روزهای صادرات بسیار زیاد است. محصولاتی که ایران صادر میکند، مصرفکنندههایش ایرانیها و عربها و ترکها هستند. ذائقههای اروپاییها با ما فرق دارد. مثلا در یک دوره کاناداییها از ما خواستند که رب انار را همانجا با ذائقه کاناداییها تولید کنیم. ولی ما قبول نکردیم چون به صرفه نبود. ولی به کشورهای کانادا، حوزه اتحادیه اروپا، انگلیس، استرالیا و حتی آمریکا هم صادرات داشتیم. به هر حال در حالحاضر با توجه به وضعیت کشور کار صادرات سخت و پرهزینه شده است. هزینه حمل و نقل زیاد شده؛ ما قبلا کانتینر را به بندرعباس میفرستادیم و از آنجا، کالاهایمان به کانادا میرفت ولی الان کالا باید اول به دبی برود و در آنجا اسناد عوض شود و به نام دبی ثبت شود و پس از آن به کانادا برود. خب طبیعی است که همزمان زیادی میبرد و هم هزینهاش زیادتر میشود.
کسب و کار شما حاشیههای سود کم و زحمت زیادی دارد. فراز و فرودها در تمام کسب و کارها وجود دارد. چه انگیزهای باعث میشود که کارتان را ادامه دهید؟
فروزانفرد: با قاطعیت میگویم که اگر بخواهیم یکسوم یا یکچهارم سرمایهای را که الان داریم بفروشیم و در بانک بگذاریم و سود 5 درصد هم بگیریم، سودش از آنچه در کار دریافت میکنیم، بیشتر است. اما فکر میکنیم آن کار غلط است. ما باید بتوانیم برای یک عده، اشتغال ایجاد کنیم. خود انسان لذت این اشتغالزایی را میبرد. وقتی میبیند میتواند چند نفر را مشغول بهکار کند، حالش خوب میشود.
حمیدی: فکر کنید عمری را برای کاری صرف کردهاید. آن کار سرمایه تمام عمر شماست. بالاجبار باید آن را حفظ کنید. ضمن اینکه ما نسبت به این کار علاقهمند شدیم. از طرفی هم همانطور که آقای فروزانفرد گفتند، یکسری کارگر دارند در کسب و کار ما نان میخورند. فرزند دارند و باید خرج آنها را بدهند. ما تا امروز توانستهایم کارمان را ادامه بدهیم و حقوقشان را پرداخت کنیم. در کشور ما جوانان زیادی هستند که از دانشگاه از رشتههای مختلف فارغ التحصیل میشوند و نیاز بهکار دارند.
فروزانفرد: ما هیچگاه بلندپروازی نکردیم. یک خاطرهای را برایتان در همین رابطه تعریف میکنم. قبل از انقلاب هر یک از دربهای فلزی محصولاتمان را که آلمانی بود 3 قران و 10 شاهی میخریدیم. بهدلیل اینکه پیشبینی میکردیم روابطمان با خارجیها کم شود، تعداد زیادی از این دربها را خریدیم و در انبار نگه داشتیم. همه هدف این بود که جنس کم نیاوریم. بعد از انقلاب قیمت این دربها به 3 تومان و 5 قران رسید. اگر آن موقع آن دربها را فروخته بودیم و زمین خریده بودیم، الان مالک بودیم. حتی اوایل انقلاب قیمت این دربها به 35 تومان هم رسید. ولی ما فقط به ارتقا و پیشرفت کامبیز فکر میکردیم و در این باره هم با آقای حمیدی کاملا نظرات یکسانی داشتیم. هر دوی ما کشکسابی را بیشتر از ساختمانسازی دوست داشتیم. (با خنده)
محمد پیروز حمیدی
متولد 1316 است و در روستایی به نام یل در شهرستان ساوه به دنیا آمده؛ پدرش تاجر و مالک بوده و او هم از سالهای 1332 وارد بازار میشود و به پدر کمک میکند. سالها بعد با برادرش شریک میشود؛ اما خیری از شراکت نمیبیند و ورشکستگی را تجربه میکند. اما در سال ۱۳۴۶ آشنایی با فروزانفرد، او را در مسیر یک شراکت ۵۰ ساله میاندازد. تخصص حمیدی در فروش کالا بوده و تخصص فروزانفرد در تولید. کارها را به همین ترتیب تقسیم میکنند و مسوولیت فروش محصولات، به گردن حمیدی میافتد. او در بازار مشتریانی داشت که میتوانست از آن طریق محصولاتش را بفروشد. میگوید هنوز هم بعضی از مشتریانم مربوط به آن دورانی هستند که کامبیز وجود نداشت.
محمد فروزانفرد
متولد ۱۳۱۵ است و در محله پانخل کاشان به دنیا آمده؛ به دلیل ورشکستگی پدرش از ۶ سالگی به تهران میآید و تجربه ورود به بازار را از دبستان کسب میکند. پایه کار مواد غذاییاش با شاگردی شخصی به نام مجدالدین مدنی که آبلیموی شاداب را تولید میکرد بنا نهاده میشود. اما شراکت او در کسبوکار با فردی به نام خرم در تولید استارت میخورد. ولی به گفته خودش، کار کردن با خرم برایش خستهکننده بوده؛ چون او زیاد اهل کار نبود. بعد از آن با فردی به نام کمالفر که فروشنده بود شراکت را از سر میگیرد و باز هم به تولید کالا مبادرت میورزد. اما کمالفر هم بعد از مدتی از او جدا شده و کسبوکار مستقل راه میاندازد. حال سومین شریک او هنوز هم کنارش است. او همان آقای حمیدی است که این روزها دهه هشتم زندگیاش را میگذراند.
ارسال نظر