چگونه از روابط انگیزهبخش برای داشتن کار مستقل استفاده کنیم؟
تعریف متفاوت موفقیت در اقتصاد گیگی
مارتا یکی از میلیونها نیروی کاری است که در اقتصادی موسوم به «اقتصاد گیگی» کار میکنند. حدودا ۱۵۰ میلیون نیروی کار در آمریکا و اروپای غربی، مشاغل سازمانی و ثبات نسبی شغلی را خواه به میل خود و خواه به اجبار ترک کردهاند و به کارهای قراردادی و مستقل روی آوردهاند. این رقم رو به افزایش است. بخشی از این افزایش جمعیت بهدلیل پیدایش اپلیکیشنهای مسافربری و خدمات وظیفهمحور است، اما گزارش اخیر مککینزی حاکی از آن است که افزایش جمعیت کارکنان مستقل در صنایع دانشبر و مشاغل خلاق از سایر صنایع بیشتر است (سازمانهای دانشبر یا knowledge-intensive سازمانهایی که هدفشان استخدام افراد نیست، بلکه استخدام دانش است).
برای آنکه ببینیم چطور میتوانیم در کار مستقل موفق شویم، روی ۶۵ کارمند مستقل به دقت مطالعه کردیم. پس از مطالعات معلوم شد که میان نسلها و مشاغل مختلف، احساسات مشابهی وجود دارد: تمام این افراد اقرار میکردند بهدلیل آنکه در اقتصاد گیگی، از حمایتهای کارفرمایان سنتی، از جمله بیمه و مزایا خبری نیست، به شدت دچار اضطراب فردی، اجتماعی و اقتصادی هستند اما در عین حال ادعا میکردند که کار مستقل را خودشان انتخاب کردند و این شیوه کار کردن، آنقدر مزیت دارد که هرگز حاضر نیستند از آن دست بکشند. آنها نگرانیهایی هم داشتند؛ مثل مسائل مالی غیرمنتظره. آنها احساس شهامت میکردند و میگفتند به نسبت کسانی که کار ثابت سازمانی دارند، وضعیت مالی بهتری دارند.
ما فهمیدیم که کارکنان مستقل موفق، برای رفع این فشار و استرس از استراتژیهای ساده و رایج استفاده میکنند. آنها برای غلبه بر نوسانات احساسی و کسب انرژی و به دست آوردن انگیزه، چهار نوع رابطه را تقویت میکردند: رابطه با مکان، کارهای روزمره، هدف و افراد. همزمان با گسترش اقتصاد گیگی در سراسر جهان، این استراتژیها نیز کاربرد بیشتری پیدا کردهاند. در واقع، ما معتقدیم این استراتژیها میتوانند حتی برای بسیاری از کارکنان سازمانی نیز مفید باشند؛ بهویژه آن دسته از کارکنانی که آزادی عمل بیشتری دارند یا دورکاری میکنند یا قصد دارند در آینده بهکار مستقل روی آورند.
محیط تسهیلکننده
در مراحل اولیه مصاحبه با مشاوران و هنرمندان مستقل، به این نکته پی بردیم که ریسک کار مستقل نه تنها از نظر مالی، بلکه از نظر وجودی بسیار بالاست. مردم وقتی از قید و بندها و محدودیتهای مدیران و هنجارهای سازمانی آزاد میشوند، میتوانند به کاری بپردازند که واقعا به آن علاقه دارند و از تمام استعدادهایشان استفاده کنند. آنها نسبتبه زندگی حرفهایشان و کاری که انجام میدهند احساس مسوولیت میکنند. یکی از شرکتکنندگان تحقیقات به ما گفت: «من بیشتر از هر زمانی احساس میکنم خود واقعیام هستم.»
اما بهای این آزادی، یک احساس بلاتکلیفی است که از قرار معلوم با گذر زمان کمرنگ نمیشود. حتی موفقترین افرادی که با ما مصاحبه کردند، هنوز هم نگران پول و وجهه خود هستند و احساس میکنند هویتشان در خطر است. به عنوان مثال، وقتی یک مشتری همکاری خود را با شما قطع میکند، دیگر نمیتوانید به خودتان بگویید مشاور. نویسندهای که کتابهای بسیاری از او منتشر شده است به ما میگفت: «شما به کارتان تبدیل میشوید. اگر یک کتاب خوب بنویسید، خوش به حالتان است اما وقتی شکست میخورید، باید بپذیرید که تعریف شما از خودتان تا حد زیادی به این شکست بستگی دارد.»
به همین علت، تمام فکر و ذکر کسانی که با ما مصاحبه کردند این بود که «بازدهی» داشته باشند. بازدهی کمک میکند خود را مطرح کنند و بر بلاتکلیفی غلبه کنند. اما جالب اینجاست که شرکتکنندگان مصاحبه فقط روی انجام کارها یا به فروش رساندن محصول تمرکز نمیکردند. برای آنها مهم بود که «سر کار» باشند، یعنی نظمی برقرار باشد تا بتوانند بهطور منظم محصول تولید کنند یا خدمات ارائه کنند و خود را وقف کار کنند؛ یعنی اراده کافی داشته باشند تا تمام (انرژی و تمرکز) خود را صرف اجرای یک فرآیند و نتیجه کنند.
حفظ بازدهی یک چالش دائمی است. استرس و حواسپرتی بازدهی را کاهش میدهد و ما در زندگی شغلیمان بارها و بارها این دو احساس را تجربه میکنیم. یک مربی اجرایی، یک روز کاری غیرمفید را اینگونه توصیف میکند: «روزی است که کارهای زیادی باید انجام دهم، همه برنامههایم درهم و برهم است و نمیتوانم کارهایم را سر و سامان دهم. غروب که میشود، تمام ایمیلهایی که صبح باز کردم هنوز باز هستند. حواسم جمع نیست و احساس میکنم وقتم هدر رفته.» چنین روزهایی باعث میشوند او به خودش شک کند.
وقتی از شرکتکنندگان پرسیدیم چگونه بر این احساس غلبه میکنند و دوباره بازدهی قبل را به دست میآورند، در عمق پاسخ آنها متوجه یک تناقض شدیم. همه آنها میخواهند استقلال خود را حفظ کنند، حتی با بیثباتی مشکلی ندارند (یکی از آنها میگفت که بیثباتی، کلید موفقیت او در یادگیری بوده)، اما در عین حال بخش اعظمی از زمان خود را صرف ایجاد یک «محیط تسهیلکننده» کردهاند؛ یک فضای فیزیکی، اجتماعی و روانشناختی برای انجام کارهایشان.
مفهوم «محیط تسهیلکننده» نخستینبار از سوی دونالد وینیکات، روانشناس بریتانیایی، مطرح شد تا توضیح دهد چگونه پرستارانی که تمام توجه خود را به کودکان معطوف میکنند، با کمک به آنها در کاهش استرس و ایجاد فضایی برای تجربه و آزمایش، رشد و پیشرفت آنها را تسهیل میکنند. این عبارت حالا در مورد بزرگسالان نیز بهکار میرود. در محیط سازمانی، وجود یک رئیس خوب میتواند سازمان را به یک محیط تسهیلکننده تبدیل کند. اما برای کارکنان مستقل، محیط تسهیلکننده نیز همانند دستاوردها و موفقیتهایشان، ناپایدار است، یعنی به دست میآید و به راحتی نیز از دست میرود.
آنها با برقراری چهار نوع ارتباط که ما نامش را «ارتباطات آزادیبخش» مینامیم، برای خودشان یک محیط تسهیلکننده ایجاد میکنند. این محیطها هم به شما آزادی عمل میدهند و هم شما را به کارتان متصل میکنند تا از نتیجه دلخواهتان دور نشوید.
چهار نوع ارتباط
• ارتباط با مکان
شرکتکنندگان مصاحبه که ارتباطشان با محیط سازمانی قطع شده بود، باید محیطی پیدا میکردند که از استرس و تنش به دور باشند، حواسشان پرت نشود و کمک کند احساس بطالت نکنند. گرچه بسیاری از آنها میتوانستند کار خود را در هر جایی انجام دهند اما همه آنها یک خلوتگاه دنج برای خودشان داشتند.
ما به بسیاری از این مکانها سر زدیم و متوجه شدیم که میان همه آنها شباهتهایی وجود دارد. این محیطها دربسته و محدود بودند، مکررا مورد استفاده قرار میگرفتند، تمامی ابزارهای مورد نیازشان در این محیطها وجود داشت و نهایتا اینکه این محیطها فقط و فقط جایی برای انجام کار هستند. وقتی فرد کارهای روزانهاش را انجام میدهد، آنجا را ترک میکند. یک مهندس نرمافزار که اتاق کارش، هر سه ویژگی را داشت، اتاقش را به «اتاقک خلبان جنگنده» تشبیه کرد، که به همه چیز دسترسی دارد. کافی است دستش را دراز کند و وسیله مورد نظرش را بردارد. او میگفت: «گاهی احساس زندانی بودن میکنم اما وقتی در اتاقم هستم، ذهنم باز است.»
صرفنظر از شباهتها، هر اتاق از نظر موقعیت مکانی، چیدمان وسایل، تجهیزات و طراحی داخلی منحصربهفرد است که منعکسکننده ویژگیهای کاری است که در آن انجام میشود. این اتاقها فقط در نقش یک پیله نیستند که از فرد محافظت کنند، بلکه در او انگیزه نیز ایجاد میکنند. کارلا یک مشاور مستقل است که ابتدا از اینکه «میتوانست کارش را در هر جایی که دوست دارد انجام دهد» هیجانزده بود. او پس از مدتی اعتراف کرد که در نهایت برای انجام کارهایش به اتاق کارش میرود که تمام پروژههایش جلوی چشمش هستند و کوهی از کاغذها در برابرش قرار دارند. او میگوید: «وقتی در را باز میکنم، انگار وارد محیطی میشوم که تمام جنبههای من را منعکس میکند. احساس راحتی میکنم. اگر این اتاق نبود، احتمالا حواسم پرت عوامل خارجی میشد و تمرکز و آزادی عمل نداشتم.»
• کارهای روزمره
در محیط سازمانی، کارهای روزمره معمولا همان تشریفات اداری کسلکننده هستند. اما تحقیقات گسترده نشان میدهد که ورزشکاران، دانشمندان، هنرمندان مشهور و حتی بعضی از کارکنان عادی از روتینها و کارهای روزمره به عنوان اهرمی برای افزایش تمرکز و عملکردشان استفاده میکنند. شرکتکنندگان مصاحبه ما نیز از همین روش استفاده میکردند.
بعضی از روتینها کمک میکنند کارها روی روال بیفتد: مثل برنامهریزی، تهیه لیست کارهای انجام دادنی، انجام کارهای سخت در ابتدای روز یا جارو کشیدن کف اتاق هنگام فکر کردن به پروژه جدید. سایر روزمرگیها جنبه سلامتی دارند، مثل خواب، مدیتیشن، تغذیه یا ورزش. هر دو گروه باعث میشوند نظم و کنترل بیشتری داشته باشید.
هر کسی برنامهریزی خاص خودش را دارد، یکی هر روز صبح دوش میگیرد و کارهایی را که باید انجام دهد، تجسم میکند. یکی دیگر صبحها ساعت ۶ بیدار میشود، ورزش میکند و ساعت ۸ وارد اتاق کارش میشود و کارهای مهمتر را صبحها انجام میدهد. بعضیها پا را فراتر گذاشته و پیش از ورود به اتاق کارشان، لباس رسمیتر میپوشند، درست مثل کسی که هر روز از خانه به شرکت میرود.
این روشها هرچند سختگیرانه به نظر میرسند، اما به شرکتکنندگان ما کمک کردند که در کار خود غرق شوند.
• ارتباط با هدف
تمام شرکتکنندگان ما وقتی تصمیم گرفتند از محیط سازمان خداحافظی کنند و مستقل شوند، در ابتدای کار مجبور بودند هر کاری انجام دهند تا جای خود را در بازار کار پیدا کنند. اما همه آنها ایمان داشتند که موفقیت یعنی انجام کاری که شما را به یک هدف متصل میکند. همه آنها میگفتند که کارشان فراتر از بازاریابی یا کمک به رهبران سازمانی است.
به باور آنها، کار تنها یک راه برای کسب درآمد و امرار معاش نیست. هدف، میان علایق و انگیزههای آنها و یک نیاز جهانی ارتباط برقرار میکند. یکی از آنها میگفت: «به مرور زمان، دیدگاهم نسبت به موفقیت تغییر کرد. حالا معتقدم که موفقیت یعنی خدمت به مردم و زیباتر کردن سیاره زمین.»
یکی از مربیان اجرایی به ما گفت که هدفمند بودن به او کمک میکند ثابت قدم باشد، انگیزه بگیرد و انگیزه بدهد. او میگوید: «یکی از مهمترین تفاوتهای کارکنان مستقل موفق و کسانی که پس از مدتی دلسرد میشوند و به سازمانها بازمیگردند این است که کارکنان موفق میدانند برای انجام چه کاری ساخته شدهاند. این کمک میکند تا از فراز و نشیبها به راحتی عبور کنم و اگر کاری غیرمرتبط با هدفم به من پیشنهاد شد، جسورانه آن را رد کنم. کمک میکند تا کسبوکارم را بسازم و به کسانی خدمت کنم که برای خدمت به آنها به دنیا آمدهام.»
ما دریافتیم که مولفه هدف نیز مثل سه مولفه دیگر، هم فرد را بهکار متصل میکند و هم به او آزادی عمل میبخشد.
• ارتباط با مردم
انسان یک موجود اجتماعی است. تحقیقات همواره نشان داده است که دیگران تا چه حد در زندگی شغلی ما تاثیر دارند، چه به عنوان الگو و چه بهعنوان شریک راه. محققان درباره پیدایش «اپیدمی تنهایی» در محیط کار هشدار دادهاند. کارکنان مستقل بیشتر از کارکنان سازمانی در معرض این خطر قرار دارند.
اما شرکتکنندگان مصاحبه ما کاملا از خطرات انزوای اجتماعی خبردار بودند و سعی میکردند منزوی نباشند. هرچند بعضی از آنها نسبت به گروه همسالان خود، احساس دوگانهای دارند و به نظرشان ارتباط با همکاران در سازمانها فرقی ندارد. اما همه شرکتکنندگان ما کسانی را دارند که برای گرفتن انگیزه و قوت قلب به آنها رجوع میکنند. بعضی از این افراد در نقش الگو یا شریک کاری هستند که از کارمند مستقل حمایت میکنند. بعضی از کارکنان مستقل نیز به خانواده، دوستان یا آشنایان خود رجوع میکنند که شاید نتوانند در زمینه کار به آنها کمک کنند، اما تحقیقات ما نشان داده که در شرایط بحرانی، حامی آنها هستند.
متیو، یکی از شرکتکنندگان مصاحبه ما میگوید که وقتی دچار استرس میشود، به نزدیکانش پناه میبرد. کارلا میگوید: «تمام کاری که در اقتصاد گیگی انجام میدهم را مدیون ارتباطاتم هستم. اگر رشد و پیشرفت کردهام، به خاطر گفتوگوهایم با نزدیکانم بوده است. آنها کمک کردهاند که بدانم برای چه کاری ساخته شدهام.»
اقتصاد گیگی و تعریف جدید موفقیت
از قدیم گفتهاند که در عرصه مدیریت، موفقیت به دو عامل «امنیت» و «تعادل فکری» وابسته است. برای کارکنان مستقل اما، رسیدن به امنیت و تعادل به هیچ وجه آسان نیست. با وجود این، بسیاری از شرکتکنندگان ما میگفتند که احساس موفقیت میکنند.نتیجهگیری ما این بود که در اقتصاد گیگی، موفقیت تعریف دیگری دارد. موفقیت یعنی ایجاد توازن، میان قابلیت پیشبینی و احتمال و میان ثبات و پویایی (منظور از ثبات، احساس امنیت شغلی برای ادامه کار است. منظور از پویایی، احساس سرزندگی، اعتبار و تکاپو در انجام کار است). کلید برقراری این توازن، ایجاد یک محیط تسهیلکننده است. این محیط به افزایش بازدهی و کاهش استرس کمک میکند. این احساسات میتوانند منشا خلاقیت و رشد باشند. مارتا میگوید نسبت به زمانی که در محیط سازمانی کار میکرد احساس موفقیت بیشتری دارد. احساس میکند هویت دارد. او نهتنها دیگر بهکار ثابت نیازی ندارد بلکه از نظر او ثبات، محدودکننده است.
ارسال نظر