نقل است که در زمان شوروی سابق گروهی از مقامات حزب کمونیست برای ملاقات با همتایان بریتانیایی خود عازم لندن می‌شوند. در هنگام مذاکرات یکی از مقامات روسی پرسشی را مطرح کرد که در شهر بزرگی مانند لندن، مسوولیت توزیع نان را چه سازمانی برعهده دارد و در پاسخ مقام انگلیسی که جواب داد: «هیچ سازمانی»، به شدت شگفت‌زده شد و به همکار خود گفت: «انگلیسی‌ها همیشه به راز داری معروف بوده‌اند و این بار هم مایل نیستند مشت خود را باز کنند.»  با گذشت دهه‌ها موضوع توزیع کالاها در ایران همچنان پرسش بزرگی است که هم سیاست‌گذاران و هم مردم عادی در پاسخ به آن تردید دارند. هنوز سازمان آرد و نان داریم، سازمان چای داریم، سازمان قند و شکر داریم، شرکت دخانیات داریم و به هر حال هنوز شاکریم از اینکه سازمان تربچه و طالبی نداریم.

در زمانی که قیمت نان بسیار ارزان بود و نان خشکه‌ای‌ها با صدای گوش‌خراش خود در هر کوچه و برزنی دیده می‌شدند، تهاتر نمک و نان خشک رواج بسیاری داشت و خاطرم هست در یک برنامه زنده رادیویی یکی از شنوندگان از مسوولان دولتی خواست که خرید نان خشک را هم دولت برعهده بگیرد، تا از شر این دلالان که همه کوچه‌ها را به تسخیر خود درآورده‌اند، نجات یابیم. در‌حالی‌که سال‌ها بعد با واقعی شدن قیمت نان، هم حرمت نان که در مذهب و فرهنگ ما  جایگاه والایی دارد، نگاه داشته شد و هم نسل نان خشکه‌ای‌های حرفه‌ای به بایگانی راکد تاریخ فرستاده شد. در زمان جنگ تحمیلی نیز که دوران نوجوانی خود را در یکی از شهرهای مرزی می‌گذراندم، به عینه با بسیاری از مشکلات توزیع کالاهای دولتی آشنا شدم. معمولا صف نان بسیار طولانی بود و به لحاظ تعداد نیز محدودیت‌هایی در نظر گرفته شده بود، به قسمی که بسیاری از تکالیف مدرسه را در صف خرید نان یا نفت به انجام می‌رساندم. همسایه‌ای داشتیم که پس از مشرف شدن به حج تمتع برایم یک عدد موز به سوغات آورده بود که در آن زمان ارزشی غیرقابل‌قیمت‌گذاری داشت. پس از سه سال کره پاستوریزه را در میهمانی یکی از بستگان دیدم که به تازگی از آلمان آمده بود. صف دریافت روغن کوپنی نیز از آنچنان جایگاهی برخوردار بود که حتی شکست دیوار صوتی توسط میگ‌های عراقی نمی‌توانست در نوبت‌های ایجاد شده خللی وارد کند؛ روزهایی که آرزو و آمال دست نیافتنی‌ام دیدن یک بازی مستقیم فوتبال بود که لحظات حساس آن را دو روز بعد با خواندن مجله کیهان ورزشی در ذهن تجسم می‌کردم. بازار کوپن‌های اعلام شده و اعلام نشده هم تقریبا در هر کوی و برزنی برپا بود، جایی که عده‌ای با بهره‌گیری از اطلاعات نهانی، روی کوپن‌های اعلام نشده، همچون بلیت بخت‌آزمایی شرط‌بندی می‌کردند، تا بلکه بتوانند از این حیث درآمدی کسب کنند. مشقت‌های مردم و سوء‌استفاده‌‌های بسیار در توزیع کالاها در زمان جنگ جهانی دوم آنچنان در ذهن مردم بریتانیا نقش بسته است که هنوز به افراد تازه به دوران رسیده و نو کیسه، لقب «بقال زمان جنگ» را می‌دهند. اخیرا معاون اول محترم رئیس‌جمهور از کارشناسان و اصحاب رسانه درخواست کرده‌اند که راهکارهای خود را برای خروج از بحران فعلی و از جمله یکی از سناریوهای محتمل درخصوص ارائه کالابرگ کالاهای اساسی ارائه دهند. همان‌گونه که یک پزشک حاذق برای تشخیص بیماری و ارائه نسخه پیشنهادی، ابتدا باید شرح حال دقیقی از بیمار و سبک زندگی وی داشته باشد. در اقتصاد نیز بدون پاسخ به سوال «چه شده است؟» و «چرا این گونه شده است؟» نمی‌توان پاسخ دقیقی برای پرسش «چه باید کرد؟» تدارک دید. جالب آنکه عده‌ای مغرضانه یا جاهلانه طرفداران اقتصاد بازار را متهم ردیف یک مشکلات فعلی قلمداد کرده و خواستار دوربرگردان سیاستی در اولین خروجی ممکن شده‌اند. سخنانی که بی‌اختیار مرا به یاد «انورخوجه‌» دیکتاتور آلبانی می‌اندازد که علت مشکلات اقتصادی شوروی را پیروی از مشی کاپیتالیستی توسط استالین ارزیابی می‌کرد. اگر مشکلات سیاست خارجی کشور را مفروض (given) دانسته و سیاست‌گذاران کشور هم قادر یا مایل به تن دادن به اصول بنیادین علم اقتصاد نباشند، مجموعه فضای ممکن برای ارائه راهکارهای پیشنهادی تهی است و همچون دستگاه معادلاتی که دترمینان آن صفر است، هیچ پاسخی برای آن نمی‌توان یافت. مگر آنکه بخواهیم با پرداخت نقدی یارانه یا ارائه کالا برگ کالاهای اساسی، تا مدتی سر اقتصاد ایران را در بالای آب نگه داریم و در انتظار یک دست نامرئی برای از میان بردن محدودیت‌های موجود باشیم. دولتی که در خوش‌بینانه‌ترین حالت ممکن با یک خطای محاسباتی، بخش عمده‌ای از ذخایر ارزی و طلای خود را که در دوران جنگ و تحریم می‌تواند نقش چادر اکسیژن را ایفا کند، به ثمن بخس فروخته است، چگونه می‌تواند خود را در مسیر اقتصاد آزاد جا بزند؛ در‌حالی‌که ترامپ با وضع تحریم‌های بی‌سابقه نفتی، حتی صادرات بخش‌های معدنی و فلزی را نشانه رفته است، عده‌ای از مسوولان نیز صادرات رب گوجه فرنگی، سیب زمینی، پیاز و خرما را به منظور مسدود کردن راه‌های تنفس اقتصاد ایران هدف گرفته‌اند. سیاستی که حتی در دوران تحریم نفتی عراق، صدام نیز به آن متوسل نشد و در آن دوران یکی از منابع مهم درآمد ارزی این کشور بود.  کالاهایی هم که صادرات آن آزاد است، با انواع و اقسام ترافیک‌های بخشنامه‌ای روبه‌رو هستند و مجبورند ارز خود را به قیمتی بسیار پایین‌تر از بازار بفروشند و همین عامل باعث شده است مقدار کمی از ارز صادراتی به کشور بازگردد. آیا این طرح‌ها هم ریشه در تفکرات اقتصاد لیبرال دارد؟

قیمت بنزین نیز در ایران فقط با ونزوئلا قابل قیاس است، جایی که با هزینه یک بسته آدامس می‌توان یک باک بنزین را به‌طور کامل پر کرد. آیا زدن چوب حراج به ثروت نسل‌های فعلی و آتی و محروم کردن دولت هم از بودجه عمرانی و هم از وظایف ضرورتی حاکمیتی، از جمله آموزه‌های اقتصاد لیبرالی است؟ از این حیث مثال‌ها می‌توان به ده‌ها مورد اشاره کرد. متاسفانه دولت‌ها زمانی تن به تغییرات اساسی می‌دهند که دیگر نه کارت برنده‌ای در اختیار دارند و نه کارد برنده‌ای.  استدلال سیاست‌گذاران در شرایط فعلی همچون بیماری است که سال‌ها به نسخه‌های پزشک خود بی‌توجهی و گاه حتی او را تمسخر کرده است و حال که در شرایط بحرانی در اتاق سی.سی.یو به سر می‌برد، علم پزشکی را زیر سوال می‌برد و معتقد است این علم برای بیماران بد حال پاسخ درخوری ندارد و در این شرایط باید یا به سراغ معجون‌های گیاهی پزشکان سنتی رفت، یا به‌دنبال ورد و جادوهایی رفت که در گوش خوانده می‌شوند و آثار آن به سرعت در بدن نمایان می‌شوند.