مارکسیستهای اروپایی ناسیونالیست شدهاند
پوپولیستها متحد شوید!
این کیک خانم واگن کنخت را بهخاطر مواضع صریح وی علیه سیاست مرزهای باز برای آلمان مورد هدف قرار داد. واگن کنخت یکی از معدود نمایندگان چپگرای طرفدار سیاستهای ضدمهاجرتی است. اوایل همان سال، وی تصمیم آنگلا مرکل برای پذیرش یک میلیون آواره را به چالش کشید و استدلال کرد که آلمان باید محدودیتهایی را بر ورود مهاجران و آوارگان وضع کرده و کسانی را که از «میهماننوازی» آلمانیها سوءاستفاده میکنند، دیپورت کند. حمله با کیک- که با حملهای مشابه علیه یک عضو راست افراطی از حزب «آلترناتیو برای آلمان» همراه بود- واگنکنخت را در حزب متبوعش منزوی کرد.
با این حال، تقریبا سه سال بعد واگنکنخت و دیدگاههایش در مورد مهاجرت به آلمان و کل اروپا تسری یافت. در سپتامبر ۲۰۱۸، واگنکنخت و همسرش «اوسکار لافونتین» حزب «Aufstehen» (= برخیزید) را تاسیس کردند؛ این حزب در حقیقت یک نهضت یا جنبش سیاسی بود که سیاست اقتصادی چپگرایانه را با حمایتهای اجتماعی انحصاری در هم میآمیخت. این نهضت یا جنبش از بدو تاسیس رسمی خود تاکنون موفق به جذب بیش از ۱۷۰ هزار عضو شده است؛ براساس یک نظرسنجی اخیر، بیش از یکسوم رایدهندگان آلمانی حامی ابتکار واگن کنخت هستند. او در مراسم تاسیس حزب گفت: «از تسلیم شدن خیابانها به جنبش ضداسلامی پگیدا و آلترناتیو برای آلمان خسته شدهام.» [«پگیدا» به معنی «اروپاییان میهنپرست علیه اسلامی شدن غرب» است که جنبشی سیاسی در درسدن آلمان است. این جنبش از اکتبر ۲۰۱۴ بهطور پیگیر درحال سازماندهی تظاهرات عمومی در برابر آنچه آن را اسلامی شدن جهان غرب مینامند، است. «آلترناتیو برای آلمان» هم (AfD) یک حزب محافظهکار در آلمان است که در سال ۲۰۱۳ تاسیس شد. این حزب از سیستم واحد مشترک پولی یورو انتقاد میکند. این حزب همچنین خواهان افزایش نقش سنتی خانوادهها در تربیت کودکان، سختگیری در طلاق، سختگیری یا ممنوعیت سقط جنین، جلوگیری از ورود مهاجران به شیوههای قبلی، محدود کردن فعالیت مسلمانان، جلوگیری از ختنه دختران، راهاندازی نیروگاههای اتمی و عدم سرمایهگذاری در رابطه با گرمایش زمین، سربازی اجباری برای مردان، ایجاد رسانههای دولتی و حق نگهداری و حمل اسلحه است.] وقتی واگن کنخت روی استیج بود، متحدانش در «حزب سبزهای آلمان» و «حزب سوسیال دموکرات» هم به او پیوستند. چند نفر از سیاستمداران سوسیال دموکرات در بیانیهای مشترک نوشتند: «پیروان چپ سیاسی به هر تعداد که میتوانند باید به این جریان ملحق شوند.»
واگن کنخت با تاسیس «Aufstehen» به عضو جدید و پیشقراول سیاست چپ در اروپا تبدیل شد. در فرانسه، ژان لوک ملانشون حزب «فرانسه تسلیمناپذیر» را رهبری میکند که یک جنبش چپ پوپولیستی است که منتقد مهاجرت جمعی است. ملانشون با این ادعا که مهاجران «درحال ربودن نان» کارگران فرانسوی هستند میگوید: «هرگز مدافع آزادی ورود نبودهام.» ملانشون اکنون محبوبترین سیاستمدار پوپولیست در جناح چپ فرانسه است که بهطور گستردهای چهرهای مخالف با امانوئل مکرون و قهرمان جنبش جلیقهزردها تلقی میشود. در بریتانیا، جرمی کوربین رهبر حزب کارگر است و برداشت رادیکالی از دگرگونیها و تحولات سوسیالیستی ارائه میدهد. با وجود این، اگرچه کوربین حامی صریح حقوق مهاجران در دوران تصدیاش در وست مینستر بود اما بدبینی عمیق خود در مورد مرزهای باز را بهعنوان یک رهبر حزبی بیان کرده است.
کوربین گفته بود: «حزب کارگر طرفدار آزادی جابهجایی و تحرک برای شهروندان اروپا بهعنوان یک اصل نیست» بلکه کوربین حزب کارگر را به سیاست «مدیریت معقول» براساس «نیازهای اقتصادیمان» متعهد ساخت. ظهور این رهبران چپ- ناسیونالیست به نوبه خود مشخصکننده چرخشی مهم علیه آزادی تحرک در اروپاست یعنی همان جایی که این مساله مدتها بهعنوان حق اساسی شهروندی پذیرفته شده است. این عبارت «مانیفست کمونیست» را فراموش کنید که «کارگران، کشوری ندارند»؛ چهره جدید چپ اروپایی نگرش کاملا متفاوتی دارد. آزادی تحرک – به تعبیر واگن کنخت- «در نقطه مقابل چپگرایی قرار دارد»: یعنی مشوق سوءاستفاده/ استثمار است، اجتماع را میفرساید و حاکمیت مردمی را انکار میکند. در این نگرش، حمایت از مرزهای باز مخالفت با منافع طبقه کارگر است. با تعمیم این استدلال، این جنبشهای جدید نهتنها فقط سیاست مهاجرتی را در اروپا به چالش نمیکشند بلکه درحال بازتعریف مرزهای سیاست چپ در مسیری خطرناک و نامناسب هستند. طی چند دهه آینده، مهاجرت جهانی به مرحله انفجار خواهد رسید: تا سال ۲۱۰۰، حدود یک میلیون مهاجر هر سال درخواست ورود به اروپا خواهند داد. پوپولیستهای راستگرا از قبل یورش خود به مهاجران را شروع کردهاند: در ایتالیا، ماتئو سالوینی، معاون نخستوزیر، خواستار «پاکسازی گسترده» شده درحالیکه ویکتور اوربان، نخستوزیر مجارستان، پیشنهاد کرده که مهاجرانی که به تازگی وارد این کشور شدهاند باید «به آفریقا فرستاده شوند». با وجود اینکه جنبشهای چپ- ناسیونالیستی در نظرسنجیها پیش هستند اما کاملا روشن نیست که چه کسی نگرش بدبینانه آنها به مهاجرت و مبارزه برای حق آزادی تحرک را به چالش خواهد کشید.
در آوریل ۱۸۷۰، کارل مارکس نامهای به دو مهاجر آلمانی در شهر نیویورک نوشت و از آنها خواست تا «توجه ویژهای» به آن چیزی که «مساله ایرلند» نامیده میشد، معطوف سازند. مارکس نوشت: «من به این نتیجه رسیدهام که ضربه جدی علیه طبقات حاکم انگلیسی نه در انگلیس بلکه در ایرلند میتواند وارد شود.» نزد مارکس، ایرلند نقش مهمی بهدلیل مهاجرت گسترده و تودهایاش ایفا خواهد کرد (گویی ایرلند، مکزیک آن زمان بود). مارکس ادامه داد: «ایرلند بهطور مداوم نیروی مازاد خود را به بازار کار انگلیس میفرستد و از این رو دستمزدها را کاهش و موقعیت اخلاقی و مادی طبقه کارگر انگلیس را پایین میآورد. این رازی است که با آن طبقه سرمایهدار قدرت خود را حفظ کرده است.» یک و نیم قرن پس از آن زمان، نامه مارکس به منبع و مرجعی مهم برای انتقاد چپ از آزادی تحرک تبدیل شده است. این متن بهعنوان شاهدی از تنش اساسی میان اهداف سنتی چپها- برابری، همبستگی، قدرت طبقه کارگر- و سیاست مرزهای باز مورد اشاره قرار میگیرد. «لن مک کلاسکی» دبیرکل «اتحادیهها متحد شویدِ» بریتانیا و متحد نزدیک جرمی کوربین در سال ۲۰۱۶ اعلام کرد: «کارل مارکس مدتها پیش این حقیقت را شناسایی کرده بود.»
اما منتقدان آزادی تحرک اغلب اشارهای به نتیجهگیریهای مارکس نمیکنند. او نوشت: «با توجه به این وضعیت، اگر طبقه کارگر بخواهد به مبارزه خود با رگههایی از موفقیت ادامه دهد، سازمانهای ملی باید بینالمللی شوند.» تحلیل مارکس از مهاجرت جمعی موجب حمایت او از مرزهای سفت و سختتر نشد. در عوض، موجب حمایت او از بسیج بینالمللی برای حمایت از حقوق کارگران در دنیایی شد که در آن جابهجایی و تحرک آزادانه وجود دارد. در مجموع، خود مارکس هم یک مهاجر سهگانه یا سه بعدی بود: از پروس به پاریس گریخت، از پاریس به بروکسل تبعید شد و – پس از زندانی کوتاه مدت از سوی مقامهای بلژیک- راه به سوی لندن برد. شاید او را نتوان یک «مهاجر الگو» (model immigrant) نامید: فقیر، بیمار و یک تک روی انگشتنما. مارکس بیشتر یک فرد «آویزان» بود تا فردی تلاشگر و همچون انگل خون فریدریش انگلس را میمکید و از دست و دل بازی او سوء استفاده میکرد.
به این ترتیب، مارکس همدردی اندکی با «کارگر معمولی انگلیسی» داشت که «از کارگر ایرلندی بهعنوان رقیبی که استاندارد زندگی او را پایین میآورد نفرت داشت.» استدلال او این بود که راهحل مساله ایرلند سر فرود آوردن در برابر این پیشداوریها و تعصبات نیست، بلکه از بین بردن خصومت میان اردوگاههای مختلف طبقه کارگر بود. او میگفت: «ائتلاف کارگران آلمانی با کارگران ایرلندی- و البته با کارگران انگلیسی و آمریکایی که آماده پذیرش آن هستند- بزرگترین دستاوردی است که میتوانید به آن دست یابید.» پس از مارکس، مفهوم «بینالمللگرایی چپ» با حمایت از تحرک آزاد بر مبنای اخلاقی و استراتژیک ارتباط یافت. به لحاظ اخلاقی، مرزهای باز فرصتهای برابری به کارگرانِ تمام ملیتها میدهد. مهمتر اینکه، تحرک و جابهجایی مردم در میان مرزها فرصتهای جدیدی برای چالشی هماهنگ در برابر سرمایهداری بهوجود آورد. بینالمللگرایانی مانند مارکس به همان دلیل که از تجارت آزاد حمایت میکردند از تحرک آزاد هم حمایت میکردند: این آهنگ تاریخ را سریعتر کرد و بر تضادهای سرمایهداری افزود.
ولادیمیر لنین در سال ۱۹۱۳ نوشت: «تردیدی نیست که فقر شدید مردم را وامیدارد تا سرزمین بومی و آبا و اجدادی خود را ترک کنند و سرمایهداران از این کارگران مهاجر به شرمآورترین شکلی سوءاستفاده میکنند. اما فقط مرتجعان میتوانند چشم بر اهمیت مترقیانه این مهاجرت و جابهجایی مدرن ملل ببندند... سرمایهداری درحال جذب تودههای کارگر از تمام جهان است...مرزها و پیشداوریهای ملی را از هم میگسلند و کارگران تمام کشورها را متحد میسازند.» اگر به دوران لنین بازگردیم، بحثهای بسیار مشابهی در مورد شایستگیها و مزایای مهاجرت که در چپ اروپایی قیل و قال بهراه انداخته بود، میبینیم. اما درحالیکه دیدگاه بدبینانه واگن کنخت و دیگر ناسیونالیستهای چپ در بسیاری از بخشهای این قاره مستولی شده اما دیدگاه لنین در آن زمان غالب بود.
در کنگره بینالملل دوم در سال ۱۹۰۷ در اشتوتگارت، آلمان، رهبران حزب سوسیالیست آمریکا قطعنامهای را برای پایان دادن به «واردات خودسرانه نیروی کار ارزان» مطرح کردند. «موریس هیلکیت» (Morris Hillquit)، یکی از پایهگذاران حزب، استدلال کرد که مهاجران آسیایی - «نژادهای زرد» برخلاف نژادهای اروپایی- به «اقیانوس اعتصابشکنان ناآگاه» تبدیل شدهاند. [strikebreaker: این عبارت معنای مثبتی در دل ندارد. اعتصابشکن به معنای فرد یا افرادی است که بهجای کسانی استخدام شده یا بهکار گرفته میشوند که دست به اعتصاب زدهاند. این عبارت در اینجا به معنای نیروی کار آسیایی است که جایگزین نیروی کار اروپایی شده است]. این نشست، قطعنامه را رد کرد. لنین هرگز این حادثه را فراموش نکرد. در نامهای در سال ۱۹۱۵ به «اتحادیه تبلیغات سوسیالیستی آمریکا» او از سوسیالیستهای آمریکایی خواست تلاش کنند تا مهاجرت چینیها و ژاپنیها را محدود سازند. او نوشت: «ما فکر میکنیم که نمیشود هم بینالمللگرا بود و هم همزمان مدافع محدودیت. این سوسیالیستها در واقع میهنپرستان افراطی [jingoes] هستند.»
البته در زمانی که نامه لنین نوشته شد، قدرتهای بزرگ اروپایی زیر تازیانه هیجان ناشی از خشونت ناسیونالیستی بودند. در جنگ جهانی اول، سربازان بریتانیایی سرود «بریتانیا،حکمبران» را سر میدادند، آلمانیها سرود « Deutschlandlied» را سر میدادند و همگی بهسوی مرگ میشتافتند. حتی حزب سوسیال دموکرات آلمان – بازیگری مهم در بینالملل دوم- به نفع جنگ رای داد. با اشاره به ضرورت دفاع ملی، بخش بزرگی از چپ اروپایی مساله مرزهای باز را کنار گذاشت. اما در پایان جنگجهانی دوم- که ۸۰ میلیون کشته دیگر و بیش از ۶۰ میلیون آواره بر جا گذاشت- حمایت از تحرک آزاد از حواشی چپ به بطن تشکیلات سیاسی پساجنگ حرکت کرد. وقتی سازمان ملل در پاریس تشکیل جلسه داد تا اعلامیه حقوقبشر را در نوامبر ۱۹۴۸ اعلام کند، کمیته مربوطه «تحرک» را مسالهای «با اهمیت فراوان» تلقی کرد. نماینده شیلی گفت: «آزادی تحرک حقمقدس آحاد بشر است. جهان به تمام انسانها تعلق دارد.» معماران اتحادیه اروپا نیز این نگرش را در پروژه ادغام اروپایی بس مهم میدانستند و آن را به یک اصل اساسی تبدیل کردند. در «معاهده روم» در سال ۱۹۵۷- که مبانی وحدت در اروپا را پیریخت- دیپلماتها و وزرا «آزادی تحرک برای کارگران» را بهعنوان یکی از چهار آزادی - در کنار کالاها، خدمات و سرمایه- گنجاندند که بر جامعه اقتصادی اروپا حاکم بود. این تصمیم برای این بود که بازسازی اروپا را با مهاجرت کارگران به هر جایی که میخواهند ممکن سازد. طی سه دهه بعد، این آزادی چهارم از یک اقدام موقت اقتصادی به یک حق شهروندی اروپایی تبدیل شد. توافق ۱۹۸۵ شنگن مرزها و کنترلهای گمرکی داخلی را حذف کرد؛ معاهده ۱۹۹۲ ماستریخت که شهروندی اتحادیه اروپا را ایجاد کرد، آزادی تحرک را بر مبنای شخص محوری (personhood) و نه مشارکت در نیروی کار تضمین کرد. تحول آزادی تحرک از یک درخواست رادیکال به ستون حکمرانی اتحادیه اروپا در ظهور ناسیونالیسم چپ در اروپا مهم بود. از زمان امضای معاهده ماستریخت تا امروز امید برای بازار واحد اروپایی بهعنوان نیروی انسجام بخش تا حد زیادی شکست خورده است. امروز اتحادیه اروپا کمتر شبیه به «اتوپیای کارگران» و بیشتر شبیه به «دژنولیبرالی» است: خواستار یک نظم بازار آزاد، اجرای آن و نظارت بر آن است. بانکها، شرکتها و سرمایهگذاران ممکن است در انتقال سرمایه خود در این قاره آزاد باشند اما دولتهای ملی در اجرای سیاستهایی که به نیازهای محلیشان میپردازد، آزاد نیستند. از دل این تناقض است – و نگرش ملانشون که اتحادیه اروپا یک «پروژه توتالیتری» است- که پیشگامی چپ جدید شکل گرفته است. بهطور خلاصه، شرایط رادیکالیسم تغییر کرده است. یک قرن پیش، جنبشهای چپ مدافع ادغام بینالمللی بهعنوان پاسخی به «شوونیسم بورژوایی زیر نقاب وطنپرستی» بودند، چنانکه لنین چنین میگفت. امروز آنها مدافع تفویض اختیارات ملی بهعنوان پاسخی به قدرت بیحد و مرز سرمایه جهانیشده هستند. هدف هر دو رویکرد به چالشکشیدن سرمایهداری و حمایت از توزیع عادلانهتر منابع است. این دومی نهادهای بینالمللی را به مثابه ابزار سرمایهداری مینگرد تا ابزار بالقوهای برای قدرت کارگران.
هدفش-چنانکه به بهترین شکلی از سوی حامیان چپگرای برگزیت بیانشده- پسگرفتن کنترل از این نهادهاست.
بیشتر ناسیونالیستهای چپ نابودی تحرک آزاد را فینفسه هدفی ارزشمند مینگرند. انتقادات را میتوان به سه دسته تقسیم کرد: اقتصادی، فرهنگی و سیاسی و هدف همه آنها توجیه کاربرد کنترلهای مرزی جدید است. برجستهترین این انتقادات، براساس نامه ۱۸۷۰ مارکس، تحرک آزاد را بر مبنای استثمار کارگران رد میکند. اوسکار لافونتین، در دفاع از کنترل مرزی در سال ۲۰۰۵ گفت: «دولت وظیفه دفاع از مردان و زنان در برابر کارگران خارجی را دارد که کارشان را با دریافتهای پایین میدزدند.» اولیویه تونو، مدرس کمبریج، در حمایت از ملانشون در سرمقالهای در گاردین در سال ۲۰۱۷ نوشت که «اصل مقدس آزادی تحرک به مهاجرت اجباری اقتصادی منحرف شده که باعث کاهش دستمزد و برانگیختن تنش میان مردم شده است. جرمی کوربین هم بحث مشابهی را مطرح میکند. پس از همهپرسی برگزیت، کوربین مخالفت خود را با آزادی تحرک در اتحادیه اروپا اعلام کرد. او نوشت: «اگر آزادی تحرک به معنی آزادی سوءاستفاده از نیروی کار ارزان است، در روابط آینده با اروپا هرگز پذیرفته نخواهد شد.»
مساله این است که تقریبا شاهدی برای حمایت از این ادعا وجود ندارد که کارگران خارجی موجب کاهش دستمزد و بیکاری کارگران بومی میشوند. در گزارش «کمیته مشورتی مهاجرت» بریتانیا در سپتامبر ۲۰۱۸ آمده که «مهاجران تاثیر اندکی بر اشتغال یا بیکاری نیروی کار بومی بریتانیا دارند یا اصلا تاثیری ندارند.» این گزارش میافزاید شواهد اندکی وجود دارد که میگوید کارگران ماهر تاثیر مثبتی بر کمیت آموزشی دارند که در دسترس نیروی کار بریتانیایی است. اکنون بحث مهاجرت و تحرک آزاد درحال تبدیل شدن به محور سیاستها و تصمیمگیریها در میان احزاب اروپایی است. سارا واگنکنخت سیاست آزادی تحرک را «سادهلوحانه» مینامد اما شواهد نشان میدهد که مرزهای سفت و سخت تهدیدی است بر انسجام بینالمللی نه تقویتکننده آن؛ تقویتکننده نابرابری است نه کاهشدهنده آن؛ موجب تقویت بیگانههراسی است، نه کاهشدهنده آن. ناسیونالیستهای چپ جدید اروپا نتایج احتمالی تلاششان برای کاهش یا مهار آزادی تحرک را نمیفهمند: مرگ و میرها در دریا، فوران زاغهنشینی در مناطق مرزی، سوءاستفاده دائمی اقتصادی از مهاجران ناامید و سیستم بهشدت آپارتایدگونه در صدور پاسپورت. کوربین و امثال او در دیگر نقاط اروپا اگرچه ممکن است در کوتاه مدت آرایی بهدست آورند اما در بلندمدت این کنترلها میتواند به علتالعلل ستیز، آزار و اذیت و نابرابری تبدیل شود. اکنون کنشگران- و نه احزاب سیاسی- در حمایت از مرزهای آزاد ندا سر میدهند.
ارسال نظر