من در رشته حقوق بینالملل و برای دکترای دانشگاهی اسم نوشتم. مدت دوره یک سال بود بعد هم چند تا امتحان شفاهی از ما گرفتند و بعد هم گفتند حالا بروید یک تز بنویسید. خیلی هم به تز اهمیت نمیدادند.
همه به هزار و یک دلیل اداری و غیر اداری، خارج از کار خودشان یا میخواهند به کارهای دیگر هم برسند یا اینکه میخواهند از زیر کار در بروند، فرقی نمیکند. برای همین همیشه موج آدم در خیابانها هست. در اروپا هم جز در شهرهای بزرگ و آن هم در محلهای خرید شما آنطور شلوغی را نمیبینید. فرض بفرمایید در لندن، وقتی میروید آکسفورد استریت شلوغ است آن هم به خاطر اینکه در این خیابان فروشگاه زیاد است، اما یک کوچه آن طرفتر بروید هیچکس نیست. پاریس هم همینطور بود. این بود که در مرحله اول نظم و ترتیب در سوئیس…
اصلا تصور چنین چیزی را در ایران نمیکردم، در ایتالیا هم یا نبود، یا من دقت نکردم چون یک شب بیشتر ایتالیا نبودم یا مثلا در سوئیس دیدم این پیادهروها چقدر تمیز است و هیچ کس هیچ چیزی روی زمین نمیاندازد؛ البته فهمیدم که در پاریس این طوری نیست، اما خب سوئیس این طوری بود. مردم سوئیس فوقالعاده مراعات همهچیز را میکردند. همهچیز تمیز و مرتب بود و اینها برایم تازگی داشت. در ضمن اینکه میدیدم این تمیزی و نظم شهر همراه با ادب، ادب خیلی زیاد سوئیسیها همراه است. شمار آدمهایی که در خیابانها بودند خیلی…
خب در آن شرایط، یک عدهای تحتتاثیر حزب توده قرار گرفتند و رفتند تودهای شدند. درست هم نمیفهمیدند چه میخواهند بگویند. نمیخواهم بگویم ما خیلی خوب میفهمیدیم [با خنده] ولی خب آنها هم درست نمیفهمیدند اما چون حرفهای گندهتری میزنند و صحبت از کارل مارکس و فردریش انگلس میکردند، حرفهایشان دهان پُرکن بود یک عدهای هم برعکس، مثل من و رفقایم، میگفتیم «خب اینکه روشن است دنبالهاش روسها هستند» و بنابراین برایمان قابل قبول نبود. اعتقادمان این بود که باید به دنبال تفکری باشیم که روی…
این خیلی مطرح نبود، نه؛ البته تبلیغاتی در مورد آریایی بودنشان میشد، ولی ما متوجه نبودیم که هیتلر نه تنها ما را خیلی مخلوط میدانست بلکه حتی فرانسویان را (هم به عنوان) آریایی قبول نداشت، چه برسد به ایرانیها (با خنده) ولی خب، این تصورات باطل آن زمان بود. اما نکته مهمی که واقعا با آن روبهرو بودیم این بود که هیتلر داشت با روسیه و انگلیس میجنگید و آنها هم دشمنان ما بودند و (این تفکر) درستی هم بود. بعد هم که آمدند ایران را اشغال کردند.
[با خنده] ماها که [سواد] داشتیم. داشتیم درس میخواندیم. این هم که میگویید مردم سواد نداشتند، این طور نبود که همه بیسواد باشند، به هر حال یک طبقه باسواد هم بود. در خانواده خود من، همه روزنامه میخواندند، خب من هم میخواندم. با همان روزنامه و البته با چیزهایی که به چشممان میدیدیم تغییر را احساس میکردیم. هرکس به نوعی این تغییر را مشاهده میکرد؛ مثلا همین که در شهرستانها امنیت ایجاد شده بود و مردم میتوانستند بدون ترس در راهها سفر کنند، چیزی بود که خب قبلا نبود. شما دوره قاجاریه را در نظر…
اشخاصی که آن زمان روی نسل ما اثر میگذاشتند، یکیشان حتما احمد کسروی بود. نه به خاطر حرفهایی که درباره {مذهب میزد} -چون این اواخر یک عدهای را جمع کرده بود و یک گروه {درست کرده بود} که نوعی مذهب {را پیروی میکردند} ولی {به این چیزها} وارد نبود- اما بهعنوان کسی که تاریخ نوشته بود و بهعنوان یک ایرانی که تعصب شدیدی داشت و کتابهایی مثل تاریخ ۲۵ساله آذربایجان و تاریخ مشروطیت را نوشته بود، به او توجه داشتیم. یک نفر دیگر روزنامهنگاری بود به اسم محمد مسعود که روزنامه مرد امروز را منتشر میکرد.…
بهشدت، بهشدت مخالف جدایی آذربایجان بودند چون خودشان را ایرانی میدانستند؛ این خیلی طبیعی بود. به زبان ترکی حرف میزدند، اما ترک نبودند، ایرانی بودند. خود من هم پنجاه درصد آن طرفیام. از طرف مادر، مادربزرگم زنجانی و پدربزرگم قفقازی بود {با خنده} اما واضح است که ایرانیام. یادم میآید روزی که ارتش رفت آذربایجان و در واقع آزادی آذربایجان تسجیل شد، نخستین کسی که در دانشکده حقوق صحبت کرد یکی از دانشجویان آذری سال سوم بود که اسمش را هم خوب یادم است زرینهباف. او بود که بلند شد، صحبت کرد و با…