پاییز در کرمانشاه
حتی با عصا، سفر کنید!
عبور از کوهساران
برای آنکه بتوانیم از ساعات روشنایی بیشترین استفاده را داشته باشیم، باید شبرو میرفتیم. نزدیک به نیمه شب و بعد از جمع شدن تمام مسافران به سمت جاده حرکت کردیم. کمی تا صبح مانده بود که از شهر همدان گذشتیم. از آنجا مسیرمان را ادامه دادیم و اوایل صبح به اولین محل یعنی «بیستون» کوه افسانهای و زیبایی که حدود بیست کیلومتر با کرمانشاه فاصله داشت، رسیدیم. مسافرانم را یکی یکی بیدار کردم. تقریبا تمامشان معتقد بودند که خواب را به دیدن این کوه ترجیح میدهند. اما وقتی با اصرار من از ماشین پیاده شدند، اوضاع فرق کرد.
کتیبه هخامنشی شگفتانگیزی که به دستور پادشاه مقتدر یعنی «داریوش» روی کوه کنده شده بود و داستانی که در آن شرح داده بودند، مجسمه هرکول و بعد هم خود کوه که فرسایش خاص آن بسیار معروف است. دریاچه زیبا روبهروی کوه و درختان تنومند کنار آن، خواب را حسابی از سر همه برده بودند؛ تا جایی که وقتی میخواستیم برای صبحانه دور هم جمع شویم، بعضی دوستانمان بهجای ماندن در رستوران لیوانهای چایشان را برداشتند و دوباره کنار دریاچه و روبهروی کوه بازگشتند.
در زمان صرف صبحانه برای همسفرانم از کتیبه داریوش گفتم که به سه زبان نوشته شده درنتیجه با کمک زبانهای دیگر، از بخشهای مهم آن رمز گشایی شده است. برایشان از اهمیت منطقهای که در آن بودیم، گفتم و اینکه نه تنها در زمان حاضر بلکه از دوران کهن، این منطقه بسیار مهم و استراتژیک بوده و به همین دلیل سلسلههای گوناگون به نوعی اثری از خودشان بهجا گذاشتهاند. بعد از صبحانه به ماشین بازگشتیم تا مسیرمان را ادامه بدهیم.
نقش دستت روی دیوار است هنوز!
بعد از صبحانه همسفرانم کاملا سرحال و قبراق بودند. کمی بعد از بیستون جاذبه دیگری بود که به دلیل کوتاهی زمان سفرمان امکان از نزدیک دیدنش را نداشتیم با این حال تصمیم گرفتم هر چند کوتاه، برای مسافرانم از این جاذبه هم بگویم. «معبد آناهیتا» که برخی از کاوشهای جدید احتمال میدهند این بنا یک کاخ ساسانی باشد، جاذبهای بود که از پنجرههای ماشین نگاهش کردیم. برای مسافرانم گفتم که با گذر این قرنها هنوز جای دست معماری که دیوارها را ساخته، روی آنها مانده! از کوره ذوب آهنی که در این محوطه باستانی کشف شده برایشان گفتم و از نقش و نگارهای رمزآلودی که باستانشناسان را شگفتزده کرده است.
کمی بعد وارد شهر زیبای کرمانشاه شدیم. قبل از هر چیز نامهای اصیل ایرانی و تمیزی کوچه و خیابانها توجه بیشتر مسافرانم را به خودش جلب کرده بود. زنان کرد با لباسهای زیبا و رنگارنگشان در شهر تردد میکردند و در کنار رنگ و بوی پاییزی، جلوهای دیگر به شهر داده بودند. قبل از هر چیز به هتل محل اقامتمان رفتیم. بعد از تحویل گرفتن اتاقها وسایلمان را در هتل گذاشتیم و برای گشت و گذار آماده شدیم.
از مردمشناسی تا بوی خوش ادویه
اولین مقصد ما «تکیه معاون الملک» بود. این محل که برای عزاداریهای سنتی ایجاد شده بیش از صد سال قدمت دارد. کاشیکاریها و شیشههای رنگی بینظیر بودند. رنگهای بهکار رفته، شیوه معماری و ایجاد شرایطی برای رفت و آمد راحت مردم، از ویژگیهای این تکیه است که بیش از صد سال قدمت دارد. در قسمت جنوبی تکیه که به آن بخش عباسیه میگویند یک موزه مردمشناسی ایجاد شده؛ لباسهای محلی مردم پاوه، گیلانغرب، قصر شیرین و بسیاری دیگر از جزئیات زندگی آنها در این موزه به نمایش گذاشته شده بود. دیدن این اشیا فرصت خوبی بود تا با بخش مهمی از فرهنگ و تاریخ ایران آشنا شویم. بازار، این قلب تپنده و شاهرگ شهرها که همیشه من را به وجد میآورد، مقصد بعدی بود.
هرگز نشده که از دیدن آن همه اسرار و زیبایی در معماری، چیدمان وسایل، اشیا و خوراکیهای بینظیری که هر شهر در بازارش ارائه میکند، سیراب شوم. همراه مسافرانم از کنار حجرههای بازار کرمانشاه گذشتیم. ادویهها و چیزهایی عجیب که خاص این منطقه بودند در کنار شیرینیهای برنجی و خرمایی مخصوص کرمانشاه حالمان را حسابی خوب کرده بود؛ درمیان آن همه هیاهو حجرههایی قدیمی بودندکه هنوز هم گیوههای نفیس و رنگارنگ میبافتند که برای چند دقیقهای ما را مجذوب خود کردند. با دستهایی پر، از بازار به سمت هتل بازگشتیم تا هم ناهار بخوریم و هم کمی استراحت کنیم. بخش مهمی از دیدنیهای کرمانشاه مخصوص شب بود و باید تا غروب آفتاب صبر میکردیم.
طاق فرهنگ
کمی از غروب گذشته بود که مسافرانم در لابی هتل جمع شدند. بهخاطر آنکه شبرو آمده بودیم بیشترشان به این استراحت عصرانه نیاز داشتند و حالا دیگر کاملا آماده بودند که به جاذبه بعدی سر بزنیم. از هتل بیرون آمدیم و بدون اینکه من چیزی بگویم توجه همه به نورپردازی زیبایی جلب شد که با نورهای رنگارنگ به صخرهای میتابیدند. کمی بعد ما به سمت آن صخره حرکت کردیم؛ «طاق بستان» محل زیبایی بود که برای گشت شبانه درنظر گرفته شده بود. این محوطه باستانی که از دوره ساسانی تا به امروز چون نگینی روی انگشتر فرهنگ و تمدن کرمانشاه میدرخشد، برای مسافرانم بسیار عجیب و زیبا بود. شیوه معماری طاقبستان باعث شده است تا کتیبهها و سنگنگارهها از آسیبها و فرسایشهای طبیعی بسیاری مصون بمانند.
برای همین ما میتوانستیم ببینیم که پادشاهان آن دوره لباسهایشان چه شکلی و چه رنگی بوده. تجربهای که شاید در کمتر بنای باستانی پیش بیاید و این نظریه را قوت میبخشد که احتمالا بیشتر آثاری که امروز آنها را یک رنگ میبینیم روزی رنگارنگ بودهاند. وقتی با مسافرانم تخت جمشید و دیگر بناهای باستانی را رنگارنگ تصور کردیم، بیشتر از قبل به ضرورت حفاظت و پاسداشت آثارمان پی بردیم. در کنار طاق بستان آبگیر کوچک و زیبایی هم بود و آثاری را هم از محوطههای باستانی دیگر به آنجا آورده بودند که متاسفانه در شرایط خوبی نبودند و نیاز به حفاظت بیشتر داشتند. بیرون از طاق بستان هم دستفروشان خوراکیها و اشیای زیبایی میفروختند و در کنار وزش نسیمهای پاییزی تا موقع شام ما را در همان جا نگه داشتند. برای صرف شام یکی از رستورانهای نزدیک طاق بستان را انتخاب کردیم و بعد از آن هم برای استراحت به هتل بازگشتیم.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق!
برنامه سفر ما برای یک شب و دو روز تعریف شده بود و برای همین صبح روز بعد، پس از صرف صبحانه، باید از هتل خداحافظی میکردیم. وسایلمان را در ماشین گذاشتیم و به سمت مقصد بعدیمان یعنی «صحنه» حرکت کردیم. دربند صحنه که با آبشارها و طبیعت بینظیرش احتمالا تفرجگاه پادشاهان بسیاری بوده، امروز هم محلی برای لذت بردن از طبیعت و دیدن مواهب آن است.
حدود دو ساعت بعد از ترک هتل ما در مسیری قرار داشتیم که بسیار زیبا بود؛ جادهای باریک که دو طرفش را درختان تنومندی پوشانده بودند و برگهای رنگارنگشان نمیگذاشت حتی یک لحظه از جاده چشم برداریم. در انتهای جاده به منطقه توریستی دربند صحنه رسیدیم. از ماشین پیاده شدیم و از کنار رودخانه زیبایی به مسیرمان ادامه دادیم. کمی بعد در دل کوه، به دریاچهای زیبا رسیدیم که اطرافش تقریبا تمام امکانات برای رفاه گردشگران مهیا شده بود. اما به جز طبیعت زیبا، روی کوه، آن بالای بالا دو حفره بود؛ حفرههایی که به باور مردم محلی آرامگاهی برای شیرین و فرهاد است. اگر در شعر وحشی بافقی این دو عاشق به هم نرسیده بودند، آرامگاهشان در کنار هم نشان میداد که در اندیشه مردم دو عاشق به هم رسیده بودند.
بسیار سفر باید...
سفر ما به کرمانشاه بهخاطر شرایط همسفرانم کوتاه بود. ما نمیتوانستیم به غارهای نزدیک کرمانشاه برویم یا در پارک کوهستان قدم بزنیم یا برای کوهنوردی و صخرهنوردی با هم مسابقه بدهیم. اما با تمام اینها، این سفر برای من رنگ و بوی دیگری داشت. مادربزرگها و پدربزرگهای مهربان بیشتر از من نگران سلامتیام بودند. اتفاقات ناخوشایند سفر را با مهربانی میپذیرفتند و اگر مجبور میشدم چیزی را تغییر دهم، کاملا شرایط را درک میکردند. آنها با صبوری برای گرفتن اتاقهایشان، رسیدن غذایشان یا انتظار در صف ورودی جاذبهها کنارم بودند و اصلا نگذاشتند که دوری از خانه را احساس کنم.
اگر فکر میکنید بهخاطر گذر سالها دیگر مثل گذشته نخواهید بود و باید دست از سفر کردن بردارید، سخت در اشتباهید. ما راهنمایان داستانهای بسیاری از همراهی با گردشگرانی داریم که با موی سپید و دستانی لرزان در سفرهای گوناگون کنارمان بودند و دعای خیرشان تا همیشه در توشه خاطراتمان باقی مانده. اگر دلتان برای سفر کردن تنگ شده، همین حالا دست به کار شوید، ما منتظرتان هستیم.
ارسال نظر