پنج روش برای کنار گذاشتن ذهنیت روتین در کسبوکار
زمینهچینی برای تفکر خلاق در آینده
تحقیق پروفسور جورج لند در سال ۱۹۶۸ در مورد خلاقیت، تایید میکند که «رفتار غیرخلاقانه آموختنی است.» او دریافته که خلاقیت از حدود ۹۸ درصد در سنین چهار تا پنج سالگی یک انسان، به تنها ۱۲ درصد در سن ۱۵ سالگی افت میکند. موضوع نگرانکنندهتر این است که وقتی وارد دنیای کار میشویم، فقط ۲ درصد ما آن میزان خلاقیتی را که در بیشتر بچههای پنج ساله وجود دارد، به نمایش میگذاریم. چه اتفاقی میافتد؟ چرا تحصیلات، تربیت و محیط، تخیل را در ما از بین میبرد و چه کاری میتوانیم انجام دهیم تا خلاقیتی را که در وجود همه ما هست، متبلور کنیم؟ مشکل این است که ما مغزمان را مجبور میکنیم همزمان هم واگرا باشد و هم همگرا. وقتی سنمان بیشتر میشود، هر زمان که از تخیلمان استفاده میکنیم، خود منطقی ما به قضاوت مینشیند و هر حرکت خلاقانه را با جملاتی مثل «نمیتوانم»، «نمیشود» و «این کار احمقانه است» به چالش میکشد. این واکنشها اغلب بر افکار ما غلبه میکنند.
تفکر واگرا تفکر همگرا
تصویرسازی کردن آزمایش کردن
ایجاد کردن قضاوت کردن
به چالش کشیدن تصمیم گرفتن
رویاپردازی کردن ارزیابی کردن
در کسبوکارها که تصمیمگیری کردن یک محرک اولیه است، بازوی تفکر همگرا بسیار ارزشمند است. اما یاد گرفتن اینکه چه زمان نباید از این تفکر همگرا استفاده کرد و نیز ایجاد شرایط مساعد برای تفکر واگرا یا خلاقانه، به همان اندازه ارزشمند است. در زمانی که دنیا سریعتر از هر موقع دیگری در حال تغییر است، روحیه آزمایش کردن – و تقویت نقشی برای خلاقیت که از این روحیه پشتیبانی کند – باید در قلب هر سازمان آیندهمحوری قرار گیرد. اگر واقعا میخواهید آتش خلاقیت را در خودتان و در کارمندانتان، دوباره شعلهور کنید، فکر میکنید رویکرد درستی که باید اتخاذ کنید چیست؟
۱- بدگمان باشید
زمان و تجربه با خودش تخصص به همراه میآورد و خیلی زود به خاطر ماهیت جریانات کاری روزمره، ما اغلب به یک حس رضایت از خودمان میرسیم. در یک رویکرد تکرارشونده که همه چیز در آن به خوبی پیش میرود، احساس راحتی میکنیم و در را به روی دنیای متغیر اطرافمان میبندیم. شرکتهایی که موفقند، موفقیت خود را جار میزنند و بعد نوآوری خود را متوقف میکنند. به همین دلیل است که لیست شرکتهایی که زمانی جزو نوآورترینها بودند، اما حالا به داستانهای عبرتآموزی تبدیل شدهاند که مدارس کسبوکار در موردکاویهای تاریخی خود مثال میزنند، هر روز بزرگتر و بزرگتر میشود. آتاری، کداک، نوکیا، سان مایکروسیستمز همگی شرکتهایی هستند که زمانی پرچمداران صنعت خود بودند و بعد از مدتی به خاطر نیازهای متغیر و نوآوریهای رقبای اطرافشان، از پا درآمدند. خیلی از شرکتهای مطرح مثل Airbnb، اوبر، نتفلیکس و اپل که طی ۱۰ سال گذشته، در عرصه تکنولوژی اختلال ایجاد کردهاند، محصول تکنولوژی پیشرفته نبودند. آنها در نتیجه غفلت شرکتهای پیشکسوتی به وجود آمدند که از وضعیت موجود خود راضی بودند و اجازه دادند مشکلات بزرگ مصرفکنندهها حل نشده باقی بماند تا تازهواردها با ایدههای تازه و راه حلهایی با محوریت انسان از راه برسند و آنها را پشت سر بگذارند.
نتفلیکس باعث مرگ بلاکباستر نشد – عدم بهروزرسانی سیستم کرایه فیلم، این اتفاق را رقم زد.
اپل باعث مرگ صنعت موسیقی نشد – مجبور کردن مصرفکننده به خرید کل یک آلبوم موسیقی عامل آن بود.
اوبر عامل مرگ صنعت تاکسیرانی نیست – سختی دسترسی به تاکسی و سایر وسایل حمل و نقل عمومی و نیز عدم کنترل و نظارت درست نرخ تاکسی، عامل آن است.
Airbnb عامل مرگ صنعت هتلداری نیست – دسترسپذیری محدود و قیمتگذاریها دلیل اصلی هستند.
کسبوکارها برای اینکه از خودراضی نباشند و به وضعیت موجودشان رضایت ندهند، باید کمی بدگمانی سالم را در خود نهادینه کنند تا مطمئن شوند که همواره دلیل، هدف و ارتباط با چیزی که میفروشند، به چه کسی میفروشند و چگونه این کار را انجام میدهند را به چالش بکشند. نمونه قدرتمند شرکتی که همیشه بدگمانی را در خود حفظ میکند، آمازون است. با اینکه ۲۴ سال از تاسیس این شرکت میگذرد و بیش از یک تریلیون دلار ارزش دارد، شعار «همیشه همان روز اول است» را درون همه افرادی که در این شرکت کار میکنند، زنده نگه داشته است. بدگمانی خوب است، چون به معنی پذیرا بودن در برابر هر چیز ممکن است. موفقیتهای خود را جشن بگیرید، از اول بودن لذت ببرید، اما هیچ وقت تصور نکنید که دیگر کاری نمانده انجام دهید. برخی افراد تلاش میکنند رشد مستمر را هدف خود قرار دهند و با این هدفگذاری همواره حس بدگمانی را داشته باشند. اما برای رسیدن به راهحلهای خلاقانه این کافی نیست؛ همانطور که خود حس بدگمانی هم به تنهایی کمکی نمیکند. این نقطه شروع هر کاری است و باعث میشود به دنبال راه حلهای خلاقانه بروید.
بدگمان بودن در عمل:
فرضیات را در هرگونه فرآیند و اجرای کسبوکار به چالش بکشید. قوانین را بشناسید و سعی کنید آنها را زیر پا بگذارید و به این ترتیب، بدگمان باقی بمانید.
برخی قوانین یا قراردادها را در مورد چالشی که ایجاد کردهاید، در نظر بگیرید. سپس روشهایی را پیدا کنید تا یک قانون را بردارید – مثلا در مورد آن مبالغه کنید، آن را دور بزنید و روندی را دنبال کنید که مبنای اصلی یک ایده خلاقانه را در اختیارتان قرار میدهد.
یک طرح کسبوکار از چشمانداز بنگاهی نوپا در صنعت خودتان بنویسید و خودتان را به چالش بکشید تا ببینید چطور اگر جای رقیب بودید، میتوانستید باعث ضعیف شدن خودتان شوید.
۲- عصبانی باشید
ما در دنیایی زندگی میکنیم که تفکراتمان باید فراتر از یک گروه، یک حوزه یا یک بخش را تحت تاثیر قرار دهد. روش برخورد ما با امور، نتیجه تصمیمگیریها و ورودیهای بسیار مختلف است. بهعنوان مثال، شغلی را که در حال حاضر دارید در نظر بگیرید. این شغل ممکن است تحت تاثیر این باشد که والدین شما چه کسانی هستند، مکان آن شغل کجاست، آیا وقتی کودک بودید تجربهای با آن برند داشتید، یا بیشمار موضوع دیگر. اما وقتی به افرادی نگاه میکنیم که چیزهایی را تولید میکنند و میفروشند، ترجیح میدهیم روی یک بخش خاص متمرکز شویم. بنابراین کالاهای خودمان را با محصولات دیگر در همان بخش مقایسه میکنیم، زبانی را به کار میگیریم که از گذشته کسبوکار ما را تعریف میکند و باعث محدودیت ما میشود و همچنان با افرادی ارتباط داریم که محصولات ما را دوست دارند. اگر بخواهیم چشم و گوشمان را نسبت به اتفاقهای بیرون باز کنیم، دردسرها و درگیریهایی پیش میآیند که ترجیح میدهیم از آنها دوری کنیم و خودمان را در یک محفظه خودطراحیشده که ایجاد کردهایم محبوس کنیم.
اما این دیدگاهی نیست که مشتریان نسبت به شما دارند. محصولی که شما عرضه میکنید، تنها یک قطعه از اکوسیستم چندبخشی آنها است. اگر بانکی که در آن حساب دارند مطابق میلشان رفتار نکند، اثر آن باعث میشود از شرکت هواپیمایی که همیشه از آن بلیت میخرند هم عصبانی شوند یا ناامیدی از کارکرد خودروشان ممکن است باعث شود در تصمیم خود برای خرید گوشی موبایل، تجدید نظر کنند. خبر خوب این است که هیچ چیز ارزشمندتر از عصبانی شدن مشتری نیست. برخی از قویترین نوآوریها به خاطر عصبانی شدن یا ناامید شدن از حل یک مشکل به وجود آمدهاند یا به دست افرادی ایجاد شدند که قوانین مرسومی را که کمتر کسی آنها را زیر سوال برده، زیر پا گذاشتهاند. جکما، موسس شرکت علیبابا میگوید: «فرصت در جایی نهفته که شکایتهای زیادی در آنجا وجود دارد.» پس، چطور میتوانیم ناامیدیها را به نتایج معنادار پیوند بزنیم؟
باید با ایجاد خودآگاهی و فروتنی، از عصبانیت مشتری استقبال کنیم و خودمان را در موقعیتی قرار دهیم تا مسائلی را که کسبوکارمان را به چالش میکشند، شناسایی کنیم. باید از درگیر شدن با رقبا و هنجارهای صنعتی که در آن کار میکنیم بیرون بیاییم و در معرض ناکامیها و ضربههایی قرار بگیریم که یک نیاز واقعی را نشان میدهند. با جمعآوری نشانههای مبهم به روشهای غیرمتداول میتوان این کار را انجام داد؛ مثلا خودمان را جای مشتری بگذاریم یا از کارشناسان معمولی که ممکن است کسبوکار ما را نشناسند، اما در مورد چالشی که با آن مواجهیم اطلاعات خوبی دارند، الهام بگیریم. برای انجام این کار، باید این سوال را مطرح کنیم: «چه چیزی باعث عصبانیت مشتری من میشود و آیا من هم باید بابت آن عصبانی باشم؟»
عصبانی بودن در عمل:
در چالش بعدی خودتان، از کارشناسی معمولی که هیچ وقت از محصول شما استفاده نکرده کمک بگیرید. برخی فاکتورها را در چشماندازی که این کارشناسها دارند شناسایی کنید و از آن برای تغییر چارچوب چالش خود استفاده کنید.
۳- سارق باشید
ایدههای خلاقانه از هیچ جا سرازیر نمیشوند. دانستن این موضوع باعث میشود از فشار این فکر که باید ایده بزرگ بعدی را خودتان از اول اختراع کنید، خلاص شوید. اینطور نیست که همه چیز با یک کاغذ سفید جلوی رویتان شروع شود، بلکه باید خودتان را قوی کنید تا ارتباطاتی که شما را به مقصد میرساند، ایجاد کنید. دانش فقط ما را تا جایی که هستیم میرساند، چون بیشتر ما مخلوق عادت هستیم و یکسری کارهای روتین را روز به روز دنبال میکنیم. برای اینکه مطمئن شویم مغزمان هر روز با محرکهای تازهای تامین میشود، باید چشمهایمان را در برابر منابع تازه الهامبخشی باز نگه داریم. این منابع به ما امکان میدهند از الگوهای فکری متداول رها شویم و ارتباطات جدید بسازیم. سام والتون، موسس شرکت والمارت جمله معروفی دارد که میگوید: «ایدههای بزرگ از در و دیوار میآیند؛ به شرطی که فقط گوش کنید و به دنبالشان بگردید. هیچ وقت نمیفهمید چه کسی قرار است یک ایده بزرگ داشته باشد.»
سارق بودن در عمل:
از قدرت قیاس استفاده کنید تا خودتان را در معرض چیزهای جدید قرار دهید. برای الهام گرفتن، اتفاقهای بیرون صنعت خودتان را رصد کنید. اول از خودتان بپرسید: «قرار است چه چیزی به دست آورم؟» سپس، «این چالش در چه جای دیگری از دنیا ایجاد شده است؟» خودتان را درگیر آن کنید. ببینید دیگران چه ذهنیتی داشتهاند و چگونه از پس این چالش برآمدهاند. در نهایت، با بهکارگیری این اصول در مورد چالش خودتان و استفاده از این قیاسها برای تولید ایدههای جدید، خلاق شوید. فرصتهایی برای کارکنان خود ایجاد کنید تا از ذهنیت کار روتین خود بیرون بیایند؛ مثلا با هم به تئاتر بروید.
۴- در ارتباط باشید
بیشتر ما یک نقش یا شغل جدید را با اشتیاق فوقالعاده و لبریز از ایدههای مختلف شروع میکنیم. اما آن اشتیاق اولیه اغلب دوامی ندارد و به سختی میتوان با همان شدت انرژیای که روز اول وجود دارد، کار را ادامه داد. اما هدف نداشتن برای کاری که انجام میدهید، یک مشکل واقعی است و به راکد ماندن ایدهها و ادامه انجام کارها بهصورت روتین، منجر میشود. برای اینکه خلاقیت رشد کند، باید انرژی داشته باشید تا اشتیاقتان را بالا نگه دارید. برای آنکه اشتیاق اولیه فروکش کرده را بعد از مدتی که در شغلتان جا افتادید بازیابید، باید یک ارتباط مهم را پیدا کنید. یعنی مثلا بخواهید با مشکلی که قصد حل کردن آن را دارید، ارتباط مجدد برقرار کنید و بدانید تاثیر کاری که انجام میدهید چیست تا مغزتان را دوباره فعال کنید. این کار کمک میکند از الگوهای فکری همیشگی خود بیرون بیایید و با نگاهی تازه مسائل را ببینید و دوباره درگیر هدفی شوید که برای کارتان دارید.
در ارتباط بودن در عمل:
خودتان را جای مصرفکننده یا کاربر نهایی قرار دهید. در ذهنتان با آنها در خانه یا محل کارشان وقت صرف کنید. این کار باعث میشود الگوهای ذهنی همیشگی خود را کنار بگذارید و در ذهن و قلب افرادی که به آنها محصول یا خدمتی میفروشید، رسوخ کنید.
۵- واقعی باشید
تقریبا آخر کار هستید. ابتدا بدگمان شدهاید، بعد عصبانی شدهاید، ایدهها را ربودهاید و با اشتیاق اولیهای که برای حل مشکلات داشتید، ارتباط مجدد برقرار کردید. اما به تنهایی نمیتوانید تاثیرگذار باشید. همراه کردن دیگران با خودتان بزرگترین جنگ ممکن است. حالا نیاز دارید دیگران بدانند چه مسیری را طی کردهاید و ایدههای شما را بدون پیش قضاوت ببینند و آنها را امتحان کنند. چگونه؟ با واقعی کردن آنها. جو رود، مغز متفکر برخی از بلندپروازانهترین شهربازیهای دیزنی است؛ از جمله پارک «قلمرو حیوانات.» اشتیاق او برای ساختن این پارک از یک سفر ماجراجویانه و تجربه از نزدیک دیدن حیوانات، ایجاد شد. اما نمیتوانست این تجربه قدرتمند را به مدیران ارشد شرکت منتقل کند، چون آنها ناخودآگاه یک باغ وحش معمولی را تصور میکردند. او در آخرین تلاش خود یک ببر بنگال ۱۸۰ کیلویی را به جلسه آورد و نتیجه کارش را گرفت.
واقعی بودن در عمل:
روشهایی را امتحان کنید تا دیگران قدرت چیزی را که عرضه میکنید، تجربه و تصویرسازی کنند. از نقل قولها، عکسها یا فیلمهایی از دنیای بیرون استفاده کنید. ایدههای خود را با کشیدن تصویر آنها (نیازی نیست حتما یک هنرمند باشید!)، مدلسازی کردن یا ساختن فیلمی در مورد مشکلی که قرار است حل کنید، واقعی کنید. خلاقیت مثل یک ماهیچه است. هر چقدر بیشتر آن را تمرین بدهیم، ورزیدهتر و قویتر میشود. بنابراین، به جای اینکه قربانی ذهنیت «انجام روتین یک کسبوکار» شوید، سعی کنید خلاقیت درونی خود را در کارهای روزمرهتان رهاسازی کنید و ببینید چه اتفاقی میافتد. با بهکارگیری رفتارهای خلاقانه که باعث میشود کارها را جسورانهتر، سریعتر و چابکتر انجام دهید، برای آیندهای تضمینشده زمینهچینی میکنید.
ارسال نظر