خواص در تله تاریخ
به همین دلیل هم در گذشته اساطیری خود همواره در جا زدهایم. در منظومههای اسطورهای زمان و مکان هیچ نسبتی با علوم جدید هندسی و ریاضی پیدا نمیکنند. ما هیچگاه نتوانستهایم با مفهوم خطی زمان کنار بیاییم، زمانی که از یک گذشته تاریخی آغاز میشود، در حال استمرار مییابد و به آینده نیز امتداد مییابد. در زمان اساطیری به قول ارنست کاسیرر، فیلسوف آلمانی نیمه اول قرن بیستم گذشته هیچ وقت تمام نمیشود، ماضی همیشه مضارع است و به همین دلیل ما همواره با مفهوم ابدیت و جاودانگی درگیری ذهنی مییابیم و دقیقا همین اتفاق درباره جایگاه و مکانیت ایران نیز قابلیت اشاعه مییابد. در واقع آنچه مکانیت را مشخص میکند نه جایگاه جغرافیایی بلکه دوری و نزدیکی به مکان تقدیس شده است. از همین روست که واژگانی از قبیل قبله عالم و امالقرا مدام در تاریخ ایران بازتولید میشود. ما هیچگاه نتوانستهایم با این نکته بنیادین کنار بیاییم که واقعیات تاریخی به گذشته تعلق دارند؛ گذشته برگشتناپذیر است و به همین دلیل قادر نیستیم گذشته را دوباره بازسازی کنیم و به معنای واقعی دوباره به آن جان ببخشیم. آنچه در ید اختیار ماست این است که صرفا دوباره گذشته را بهخاطر بیاوریم و از این طریق به گذشته وجود ذهنی -نه عینی- ببخشیم. شاید به همین دلیل هم باشد که سیاست مدرن ما از مشروطه با یک سوءتفاهم بزرگ آغاز میشود؛ آنجا که حسن پیرنیا به قول خودش میخواهد میخ خیمه ناسیونالیسم ایرانی و سیاست مدرن را نه در زمان مضارع بلکه در زمان ماضی یا عصر ساسانی بکوبد. البته با در نظر گرفتن زمان دایرهای عرفانی و نه خطی نمیتوان به مشیرالدوله خرده گرفت؛ آنچنان که محمدعلی فروغی را هم نمیتوان بهدلیل خطابهاش در مراسم تاجگذاری رضاشاه در اردیبهشت ١٣٠٥ مورد سرزنش قرار داد. او در این سخنرانیاش رضاشاه را دقیقا در جایگاه پادشاهان اسطورهای ایران قرار میدهد. در ذهن خواص و عوام ایرانی، گذشته هیچ وقت تمام نمیشود. پس میتوان چشمها را بست و گذشته را در زمان حال احضار کرد. این چنین است که ما هیچگاه نتوانستهایم در سیاست خارجی و داخلی خود به این شعر حافظ جامه عمل بپوشانیم که تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف، مگر اسباب بزرگی همه آماده کنیم. سیاست ما در طول دو قرن گذشته فرسنگها از مفهوم عقلانیت فاصله داشته است، هرگز نتوانستهایم میان ابزارها و توان خود با اهداف مدنظرمان تجانس و همسنگی ایجاد کنیم؛ به همین دلیل است که در دهه ١٨٥٠ میلادی درحالیکه انگلیسیها جنوب ایران را تحت اشغال درآوردهاند، سیاستگذاران ما از میرزا فرخ خان امینالملک ایلچی کبیر ایران میخواهند که از ناپلئون سوم بخواهد با میانجیگری سرزمینهای جداشده از سرزمین مادری در اوایل قرن نوزدهم را از روسها بستاند. پس از مشروطه هم اتفاق خاصی از این جهت نمیافتد و درحالیکه بریتانیا و روسیه با قرارداد ١٩٠٧ ایران را میان خود تقسیم کردهاند، ناسیونالیستها و پان ایرانیستها تصور میکنند با کشاندن پای آمریکاییها به تحولات ایران استقلال کامل قابل دسترس خواهد بود یا در دوره رضاشاه درحالیکه متفقین پشت دروازههای ایران ایستادهاند، رضاشاه به ارتش نوپای ایران دستور آمادهباش میدهد. هنوز کسی نمیداند که در لحظه این تصمیمگیری رضاشاه پیش خود چه فکر میکرده است.شاید امر بر او مشتبه شده بود که او میتواند یک تنه در برابر خیل عظیمی از نیروهای نظامی متفقین ایستادگی کند یا خطابه فروغی در اردیبهشت ١٣٠٥ او را فریب داده بود که او واقعا بر ایران جمشید و کیکاووس و کیخسرو حکمرانی میکند. پس از انقلاب ایران نیز شاهد بازتولید این ذهنیت اسطورهای هستیم. وقتی در اواخر دهه ٦٠ شمسی محمد جواد لاریجانی بدون توجه به آوارهها و خرابیهای برآمده از جنگ ٨ ساله با عراق تز و دکترین امالقرایش را مینوشت، احتمالا در چارچوب همین منظومه ذهنی به تکاپوی فکری دست زده بود. واقعیت این است که در طول ٢٠٠سال گذشته بخش بزرگی از امکانات و توانمندیهای داخلی ما صرف عینیسازی تاریخ، جاودانه پنداشتن گذشته و این تصور باطل شده است که میتوان گذشته را با تمامیتش احیا کرد. علت بنیادی و اساسی که سیاست خارجی ما نتوانسته جیبهای اقتصاد ما را پرپول کند و مدام این جیبها را تهی از درآمد کرده است، به همین ذهنیت اسطورهای حاکم بر ذهن خواص و عوام بازمیگردد. در چنین بستری هم فرصتها در سیاست خارجی از کف میروند، تهدیدات افزون میشوند و مقدوراتمان با گذشت زمان آب میروند. اکنون زمان تامل در تاریخ است و نه قدم گذاشتن در گذشته؛ برای اینکه بتوان ایران را عزتمند کرد، باید پا به دنیای جدید گذاشت با پذیرش همه لوازم و اقتضائات آن. یعنی اول باید پذیرفت که گذشته تمام شده است و دوم اینکه ایران دیگر قبله عالم نیست. با عبور از این دو مرحله تازه میتوان برای حال و آینده برنامه عقلانی نوشت.