تراژدی اجتناب‌ناپذیر: کیسینجر و جهان او

نزد مورگنتا، این کتاب بر اساس رشته دانشگاهی‌اش کتابی سراسر اشتباه بود و در مقاله‌ای با عنوان «وضعیت علوم سیاسی» (شاید با تایید ضمنی و تأسی از مقاله پیشگامانه مریام در سال ۱۹۲۱ با عنوان «وضعیت فعلی مطالعه سیاست») چنان اسلحه را به روی آن کشید تا اثری از آن باقی نگذارد. گویی خون یک دانشمند ریخته شد.

لاسول و کاپلان تعاریفی از اصطلاحات اساسی مانند «دموکراسی»، «استبداد» و «جمهوری» ارائه دادند. مورگنتا می‌گفت، اینها «کارهای مبتذل، پیش‌پا افتاده و زائد بود و در بهترین حالت، اطلاعاتی را منتقل می‌کرد که ارسطو در نظر داشت. این کتاب «یک سوءتفاهم گسترده از ماهیت نظریه سیاسی» و «قضاوت فراگیرنده»اش را به نمایش می‌گذاشت که «چندان با شواهد و ادله حمایت نمی‌شدند». این کتاب حتی واقعیات ساده را هم اشتباه گرفته بود مانند قرنی که در آن یک فیلسوف سیاسی آلمانی می‌زیست. و ظاهرا یک مشکل آشنا باشد. مورگنتا می‌گفت مشکل لاسول این بود که او نسبت به فلسفه سیاسی خصومت داشت یا در بهترین حالت «بی‌توجه» بود و در نتیجه، این کتاب نشان‌دهنده «عقیم بودن فکری ... بی‌هدفی منطقی و درازگویی و مهمل‌بافی است.» تلاش لاسول برای محصور کردن علوم سیاسی در هیچ چیز جز چارچوب تجربی «تناقضی در اصل و بس اشتباه بود». این در مورد عالمی است که درخصوص او گفته شده است: «تعداد معدودی این مساله را زیر سوال می‌بردند که او در روزگار خودش اصیل‌ترین و سازنده‌ترین دانشمند سیاست به شمار می‌رفت.»

فرد دیگری که در برابر تندخویی مورگنتا موضع گرفت «نورمان پودوریتس» بود؛ سردبیر مجله «Commentary». مورگنتا در اوایل دهه ۱۹۶۰ یکی از همکاران منظم در این نشریه بود و می‌گفت که قالب یهودی- لیبرالش دارای تجانس است. پس از انتشار مقاله‌اش با عنوان «گولدواتر: پسرفت رمانتیک» در سپتامبر ۱۹۶۴ همه‌چیز تغییر کرد. مورگنتای خشمگین ۳۷ تغییر را در محتوا و ۶۵ تغییر را در سبک مقاله‌اش در این مجله شمارش کرد. او گفت، این یک «حمله روزنامه‌ای» بود که «مبتذل و وحشیانه» و حتی «غیراخلاقی» بود. مورگنتا وعده داد که دیگر هرگز برای این مجله نخواهد نوشت. حمله مورگنتا باعث سردرگمی پودوریتس شد. پودوریتس می‌گفت حداقل ۱۵ مقاله از مورگنتا را در ۵ سال گذشته اصلاح و ویرایش کرده و فقط نکات دستوری و اصلاحات املایی را اعمال کرده است. در آخرین کلماتی که میان آنها مبادله شد، مورگنتا میلی به بخشش نداشت و پودوریتس را با پاسخی سرد از خود راند: «من به سبک مشابهی برای تعدادی از نشریات برجسته نوشته ام.» مورگنتا به قول خود پایبند بود. او دیگر هرگز در Commentary مطلبی ننوشت. اگر مورگنتای مبارز یا اشتراوس عقب‌نشینی‌کننده راهی برای تماس متقابل با یکدیگر می‌یافتند، یک همدلی مبتنی بر وضعیت مشترک زندگی‌شان احتمالا بر تفاوت‌های فکری‌شان فائق می‌آمد و به بحثی دامن می‌زد که به نفع هر دوی آنها بود، چنانکه همین مساله در روزهای اولیه ارتباطشان رخ داد. اما به محض وخیم‌تر شدن وضعیت روابط شان، هیچ‌کدام نه میل داشتند و نه آمادگی تغییر مسیر را داشتند.

آن کیفیت اساسی همدلی هرگز از روابط مورگنتا با آرنت غایب نبود؛ روابطی که باید گفت با عناصری از عشق شهوانی رنگ‌آمیزی شده بود. این دو در اوایل دهه ۱۹۵۰ با یکدیگر دیدار کردند و یک دوستی تزلزل‌ناپذیری را شکل دادند که تا زمان مرگ آرنت در سال ۱۹۷۵ ادامه یافت. «هانس یوناس» [Jonas: پیش‌تر اشاره شد که نام میانی هانس، یوآخیم بود. اما در اینجا «یوناس» یا «یونس» هم ذکر شده است] که آرنت را از روزهای دانشجویی در آلمان طی دهه ۱۹۲۰ می‌شناخت و هر روز یعنی زمانی که هر دو در دانشگاه ماربورگ حضور می‌یافتند آرنت را می‌دید، به یاد می‌آورد که «تقریبا باید پذیرفت که انسان‌های دارای هوش و حساسیت بالا مسحور هانا می‌شدند.» مورگنتا هم مسحور شده بود. او به یاد می‌آورد: «آنچه در دیدار اول با هانا آرنت جلب توجه می‌کرد سرزندگی و نشاط ذهنی او بود، خیلی سریع - گاهی بسیار سریع - می‌گرفت، ذهنی درخشان داشت و سعی می‌کرد معنا و ارتباطات پنهان زیر سطح انسان و اشیا را دریابد.» عمق دانش او در ترکیب با شور فکری نادرش فوق‌العاده بود. «زمانی که افراد از کارت‌بازی یا سوارکاری لذت می‌بردند، هانا آرنت از اندیشیدن لذت می‌برد.» در موقعیتی دیگر، مورگنتا طرز فکر آرنت را به شعر تشبیه کرد. «اگر شما دلالت گسترده بینش او را در امور سیاسی در نظر بگیرید ... درمی‌یابید که ذهن او به شیوه‌ای کار می‌کرد که بی‌شباهت به ذهن شاعرانه نبود، که موجب قرابت می‌شد، که روابطی را کشف می‌کند که زمانی آشکار می‌شود که فرمول بندی شده اما هیچ کس تا پیش از اینکه شاعر آنها را قالب‌بندی کند تصوری از آنها نداشت.» مورگنتا در ابراز ناراحتی سخت از مرگ آرنت گفت: «با حسرتی غیرقابل جبران رها شده ام.»

آرنت به‌عنوان «همدم فکری» مورگنتا توصیف شده است و در گذر دهه‌ها دوستی، هر یک از دیگری در دوره‌های خوب و بد حمایت می‌کرد. برای آرنت هیچ دوره‌ای پرتلاطم‌تر از نیمه دهه ۱۹۶۰ نبود یعنی همان دوره‌ای که بازار مناقشه «آیشمن در اورشلیم» داغ بود. مورگنتا در کنار ماری مک‌کارتی و کارل یاسپرس همواره وفادار بود. مورگنتا با آرنت در کلوب دانشکده‌ای در دانشگاه شیکاگو ناهار خورد؛ در حالی‌که دیگر اعضای هیات علمی از آرنت اجتناب می‌کردند و زمانی که آرنت در نیویورک‌تایمز مورد حمله قرار گرفت، مورگنتا نامه‌ای به سردبیر آن در دفاع از آرنت نوشت. مورگنتا از نیویورک می‌نوشت، جایی که یک نشست عمومی برای بحث در مورد ایده‌های مربوط به آیشمن به سرعت به یک مسابقه «فریادزنی» تبدیل شد. در آنجا مورگنتا نوشت: «آغوش جامعه یهودی باز است» و در ادامه افزود: «واقعیت به زره حفاظتی توهم تبدیل شده و نتیجه، آشفتگی و ویرانی روان شناختی است.» آرنت هم به نوبه خود پشت مورگنتا در می‌آمد. زمانی که مورگنتا از مجموعه‌ای از بیماری‌ها رنج می‌برد، آرنت به مثابه یک پرستار، یک خواهر و یک مادر ظاهر می‌شد. زمانی که مورگنتا در معرض خطر آسیب زدن به اعتبار شغلی خود به دلیل مخالفتش با جنگ ویتنام بود، آرنت در کنار او ایستاد.