محمود امیری چگونه به سیستم اداری و بانکی کمک کرد؟
معجزهای برای اعداد
آقای امیری در ابتدا کمی برایمان از گذشتهتان بگویید. متولد چه سالی هستید؟ در کجا به دنیا آمدید و دوران کودکی و نوجوانیتان را چطور سپری کردید؟
من متولد ۱۳۱۸ هستم. پدر و مادرم آذربایجانی بودند. پدرم اهل رضاییه و مادرم اهل تبریز بود، ولی خودم در تهران به دنیا آمدم و بزرگ شدم. پدر و مادرم هر دو تحصیلکرده و ملاک بودند و در غائله پیشهوری خیلی از املاکشان از بین رفت. پدرم پس از دریافت دیپلم از مدرسه آمریکایی تبریز، در انگلستان حسابداری خواند و در بانک ملی که تازه افتتاح شده بود، استخدام شد و مدتی بعد هم رئیس شعبه بانک ملی در ارومیه شد.
دوران تحصیل خودتان چطور سپری شد؟
دوران ابتدایی به مدرسه منوچهری تهران رفتم، مدرسه دولتی خوبی بود. ما آنجا با مدرسه البرز همسایه بودیم که همه بچهها آرزو داشتند یک روز به البرز بروند. من کلا هیچ وقت درس خوان نبودم. بیشتر به کتاب خواندن و شعر علاقه داشتم. مادربزرگم مرا خیلی تشویق میکرد که کتابهای شعر بخوانم؛ به خصوص اشعار سعدی را. مرتبا از من میپرسید که مثلا سعدی راجع به صرفهجویی چه گفته؟ و من میگفتم «ابلهی کو روز روشن شمع کافوری نهد/ زود بینی کش به شب روغن نباشد در چراغ» و بعد مادربزرگ میگفت، خب! بارکالله. حالا برو یک شعر دیگر درباره صرفهجویی پیدا کن که سعدی گفته باشد. از ۹- ۸ سالگی هم جُنگ مینوشتم و شعرهایی را که خوشم میآمد جمع میکردم.
برای ادامه درس چه مسیری را طی کردید؟
من بار اول، به دلیل اینکه معدلم خوب نبود در مدرسه البرز قبول نشدم. بعد از منوچهری به مدرسه فیروز بهرام رفتم؛ ولی در سال دوم راهی البرز شدم و تا کلاس نهم در آنجا درس خواندم. بهطور کلی، آن زمان دوران بسیار شیرینی برایم بود. از آنجا که پدر و مادرم تحصیلکرده بودند و به انگلیسی خیلی مسلط بودند، دوست داشتند که من برای تحصیل به خارج از کشور بروم. من هم بعد از پایان کلاس نهم به انگلیس رفتم و دبیرستان را در شبانه روزی گذراندم و بعد هم دانشگاه را آنجا ادامه دادم. از دورانی که در شبانه روزی بودم چیزهای زیادی یاد گرفتم. نظم و دیسیپلین آنجا واقعا جالب توجه بود. موضوع مهمی را که در آنجا یاد گرفتم و از یاد نمیبرم این بود که هیچ وقت نباید از رقیب بد بگوییم. این اصل کاملا در وجودم نهادینه شده.
در دانشگاه چه رشتهای را انتخاب کردید؟
برای دانشگاه به لندن رفتم. اول قرار بود طب بخوانم ولی طب را خیلی دوست نداشتم. بعد تصمیم گرفتم در رشته مدیریت تجارت بینالملل ادامه تحصیل بدهم. در این رشته فارغ التحصیل شدم و اوایل دهه ۴۰ بود که به ایران برگشتم. وقتی که برگشتم وارد بازار کار شدم. پدرم از قبل گفته بود وقتی که تحصیلت تمام شد و به ایران برگشتی، یک سوپر مارکت درست میکنیم. البته زمانی که لندن بودم در سوپر مارکت «تسکو» سه ماه تمام دوره دیدم. آنجا قصابی، صندوقداری، زمین شوری و کارهای دیگر انجام میدادم. در مجموع متوجه شدم اداره یک سوپر مارکت چقدر کار سختی است.
تجربه خودتان در اداره آن سوپر مارکت چگونه بود؟
جلوی منزل قدیمیمان در تهران که در خیابان جمهوری فعلی واقع بود، یک حیاط بزرگ داشتیم. همان جا را تبدیل به سوپر مارکت کردیم. در سوپر مارکت محصولات متنوعی مثل سبزی، لبنیات، گوشت، کنسرو و... میفروختیم. کارمان بد پیش نمیرفت ولی خب رقابت کردن با بقالها سخت بود؛ چون بقالهای دیگر با یکسری ترفندها مشتری را میقاپیدند. در نهایت سه سال در این کار بودیم، آخر سر خیلی ضرر کردیم و سوپرمارکت را جمع کردیم. البته این طور هم نبود که اداره آن سوپرمارکت برایم هیچ دستاوردی نداشته باشد. در آنجا یاد گرفتم اعتبار و مشتریمداری چقدر مهم است و اینکه مردم خیلی خوب کالای با کیفیت را از کالای بیکیفیت تشخیص میدهند. آن زمان میدیدم که بازاریها چطور کار میکنند و اعتبار بهدست آوردن چگونه است.
پس اولین تجربه تان در اداره یک کسب و کار با شکست مواجه شد، گام بعدیتان چه بود؟
بعد از تعطیلی سوپرمارکت یکی از دوستانم پیشنهاد داد که یک کارخانه مدادسازی تاسیس کنیم. کارخانه مداد را با نام «ایران مداد» در محله یافتآباد راه انداختیم و صرفا هم مداد تولید میکردیم. ماشینآلات را از آلمان وارد کردیم و تجهیزات خوبی داشتیم اما مشکلاتمان هم زیاد بود. سرمایه زیادی نداشتیم، از طرف دیگر نمیتوانستیم با چینیها رقابت کنیم و بُنکداران از ما مداد نمیخریدند. در نهایت این کارمان هم دو سال بیشتر طول نکشید و کارخانه را واگذار کردیم. البته امروز همچنان این کارخانه وجود دارد و فعالیت میکند.
پس تا اینجای کار، شما دو تجربه ناموفق را پشت سرگذاشتید. از چه زمانی داستان آشنایی شما با ماشینهای اداری شروع شد؟
زمانی که در سوپرمارکت کار میکردم، با نحوه کار صندوق ثبت فروش که از سوئد خریده بودیم، آشنا شدم. طرز کارش خیلی برایم جالب بود. خرید مشتری را تفکیک میکرد و در آخر جمع کل را میداد. همان موقعها یک آگهی در مجله تایمز دیدم که یک ماشین حساب برقی را که ساخت شرکت توکیو الکتریک (Tokyo Electric) ژاپن بود، معرفی کرده بود، برای شرکت نامه نوشتم و درخواست کردم که نمایندگیشان را به من بدهند و ماشین حسابشان را وارد کنم. البته آن زمان جا انداختن یک کالای ژاپنی در بازار خیلی سخت بود؛ چون هنوز ژاپن یک کشور صنعتی مثل امروز محسوب نمیشد و نگاه خوبی به محصولاتش هم وجود نداشت. از طرف دیگر، پدرم کاملا با ورود من به تجارت مخالف بود. میگفت در سوپر مارکت شکست خوردی، در مدادسازی شکست خوردی، وارد تجارت نشو، تجارت کار ما نیست. پدرم خیلی دوست داشت که من در بانک کار کنم؛ ولی من زیر بار نمیرفتم و تصمیمم را گرفته بودم. در آخر پدرم هم گفت من هیچ کمکی به تو نمیکنم و جایی هم معرفیات نمیکنم که بخواهی اعتبار بگیری. خودت میدانی و خودت.
در نهایت ماشین حسابها را چطور وارد کردید؟
به تنهایی پیش یکی از روسای بانک رفتم که با پدرم آشنا بود. کل ماجرا را برایش تعریف کردم و گفتم میخواهم از ژاپن ماشین حساب وارد کنم. رئیس بانک گفت مطمئنم که تو پول مرا نمیخوری و قبول کرد که به من اعتبار بدهد. آن زمان ۵۰ هزار تومان از بانک اعتبار گرفتم و شروع به وارد کردن ماشین حساب کردم. تمامی مراحل کار را هم خودم باید انجام میدادم. به خرمشهر رفتم، اجناس را ترخیص کردم، داخل قطار گذاشتم و به تهران آوردم. در آن موقع بود که باید راهی را برای فروش ماشین حسابها پیدا میکردم. به بازار رفتم، با خودم گفتم بازار برای خودش یک مرکز تجارت است و احتمالش زیاد است که اجناسم را آنجا بفروشم. یک ادویه فروشی را آنجا دیدم که داشت با چرتکه انداختن حساب کتابش را انجام میداد که یک دفعه متوجه ماشین حسابی که همراه من بود شد. پرسید اینها چیست؟ گفتم ماشین حساب، نفهمید چیست! بعد روش کار کردنش را یاد دادم و گفتم این دستگاه به تو صورت حساب چاپ شده میدهد و خودش اعداد را جمع و تفریق میکند، کاری که از چرتکه بر نمیآید. پرسید چند میفروشی؟ گفتم ۶۰۰ تومان. گفت گران است اگر ۴۲۰ تومان میدهی میخرم. اول گفتم نه و از مغازه آمدم بیرون. بعدش با خودم گفتم اگر نتوانم ماشین حساب را بفروشم چی؟ پول بانک را چطور برگردانم؟ دوباره برگشتم داخل مغازه گفتم ماشین حساب را میدهم ولی هیچ تخفیفی ندارد. هر کسی را هم که برای خرید به من معرفی کنی ۵۰ تومان کمیسیون میدهم. خلاصه قبول کرد و کار ما از همان جا شروع شد و مدام مشتریهای جدید پیدا میشد.
در آن سالها ماشین حساب چقدر میان مردم شناخته شده بود و در سازمانها و ادارات استفاده میشد؟
در ابتدای دهه ۴۰، ماشین حسابهای مختلفی در بازار بود و استفاده میشد، مارکهای خوبی از ایتالیا، آلمان و آمریکا وجود داشت و در شرکتها و بانکها استفاده میشد. اما عموم مردم و کسبه با ماشین حساب آشنایی نداشتند و استفاده نمیکردند. تقریبا تمامی کسبه با چرتکه کار میکردند و صندوق هم نداشتند. تک و توک صندوقهای NCR بود که از آمریکا وارد میشد. یعنی مشابه همان مدل صندوقهایی که ما در سوپرمارکت استفاده میکردیم.
در کنار ماشین حساب، محصول دیگری را هم وارد میکردید؟
واردات و فروش ماشین حسابها ادامه داشت و خوب فروخته میشد. کمی بعد نمایندگی ماشینهای شمارش اسکناس «دِلارو» را گرفتیم که آن موقع برای ۱۸۰ کشور اسکناس چاپ میکرد. تا قبل از این در ایران چیزی به نام دستگاه شمارش اسکناس وجود نداشت و در بانکها و جاهای دیگر با دست اسکناس میشمردند که کار کثیفی بود و خزانه داری بانکی هم جای سالمی نبود. اوایل این دستگاهها مشکلاتی داشت و باعث گرد و خاک میشد؛ ولی ایراداتش را رفع کردیم و کمکم توانستیم این ماشینها را به بانکها و موسسات مالی بفروشیم. بعد از این نوبت به «ماشین حسابهای الکترونیک» رسید که شرکت شارپ ژاپن با کیفیت بالا تولید میکرد. این ماشین حسابها کاملا بی صدا بود و سرعت بالایی در محاسبه اعداد داشت، برعکس ماشین حسابهای مکانیکی که خیلی کند و پر سروصدا بود. من برای اینکه با این تکنولوژی آشنا شوم، چند ماه به ژاپن رفتم و آنجا با دنیای دیجیتال و آخرین تکنولوژیهای الکترونیک آشنا شدم و نمایندگی ماشین حسابهای شارپ را گرفتم. اما مسالهای که با آن روبه رو شدیم این بود که ماشین حسابهای الکترونیک قیمت بالایی داشت و به همین دلیل خیلی به سختی خریده میَشد.
یعنی یک کالای لوکس و غیرضروری به حساب میآمد؟
بله، اینگونه نگاه میشد. یادم است به بانک مسکن که آن موقع اسمش «بانک رهنی» بود رفتیم تا ماشین حسابهای جدید را برای فروش معرفی کنیم. در آنجا حسابدار بانک آمد و قرار شد یکسری عملیات محاسباتی که جمع و تفریق زیادی داشت، انجام دهیم. ما با ماشین حساب الکترونیکی حساب کردیم و آنها با ماشین مکانیکی دستی. نتیجه این شد که ما باختیم، یعنی ماشین الکترونیک به ماشین مکانیکی باخت. بعد هم به ما گفتند بروید پی کارتان!
پس در جا انداختن این مدل از ماشین حساب موفق نبودید.
نه، اول جا نیفتاد. ولی ما تلاشمان را ادامه دادیم. آقایی به نام سعیدی آن زمان رئیس شرکت مشهورIBM بود و کمی هم با ما آشنایی داشت. در مورد ماشینهای الکترونیکی با او صحبت کردم و برایش نمونه فرستادم. بعد از چند روز به من زنگ زد و گفت حاضرم تمام ماشینهای حساب مکانیکیام را با الکترونیکی تو تعویض کنم؛ مشروط به اینکه تمام ماشینهای مکانیکی را برداری و فقط مابهالتفاوت قیمت دست دوم مکانیکی را بدهی. پس از چانه زنیهای طولانی بالاخره این کار انجام شد و ماشین حسابهای الکترونیکی را بر اساس همان شرطی که گذاشته بود، فروختم. از فردای آن روز تبلیغات برای این مدل ماشین حسابها راه افتاد و تقاضا برایش زیاد شد. شرکت ما هم در آن زمان دیگر به تدریج در مسیر توسعه قرار گرفته بود. اسم شرکت «محمود امیری و شرکا» بود و هنوز مادیران متولد نشده بود. ما بعد از ماجراهای ماشین حسابهای الکترونیکی اسم شرکت را به شرکت «مرکز ماشینهای اداری ایران» تغییر دادیم.
پس به نوعی میتوان گفت سیستم بانکداری ایران در اواسط دهه ۴۰ با ورود و استفاده از این تکنولوژیها وارد مرحله جدیدی از خدماترسانی و حسابرسی شد.
بله. همین طور است. یک انقلاب عظیم در سیستم بانکی اتفاق افتاده بود. شعب بانکی از کامپیوتر برخوردار شده بودند و به دفتر مرکزی برای محاسبات خود نیاز نداشتند؛ البته تغییر و تحولات ادامه دار بود.
آن زمان جایگاهتان در بازار داخلی به چه سطحی رسیده بود؟ رقبای جدی هم داشتید؟
ما در ماشین حساب خیلی موفق بودیم و بزرگترین واردکننده و پخشکننده ماشین حساب الکترونیکی بودیم. واردات ماشینهای تحویلداری را هم شروع کرده بودیم و به بانکها میدادیم. در مجموع بیش از ۵۰ درصد نیاز بازار را ما تامین میکردیم؛ اما در کنار ما برندهای دیگری مثل Canon و توشیبا (Toshiba) هم فعال بودند. روندمان خوب پیش میرفت که در اوایل دهه ۵۰ یک دفعه اعلام کردند واردات ماشین حسابهای الکترونیک ممنوع است، گفتند میخواهیم ساختش را در ایران شروع کنیم و وزارت دفاع به علت ساخت تراشهها وارداتش را ممنوع کرده است. تقریبا از همان زمان بود که دیگر به فکر تولید افتادیم.
پس از انقلاب روند کارتان به چه سمت و سویی رفت؟
وقتی انقلاب شد دوباره واردات ماشین حساب آزاد شد. مسوولان به شرکت ما بهعنوان بزرگترین واردکننده این محصول، سهمیه واردات دادند. مدتی بعد هم اعلام کردند میتوانید ماشین حساب تولید کنید. ما با شارپ مذاکره کردیم که تحت لیسانس این شرکت تولید را شروع کنیم، اما متوجه شدیم تولید کردن ماشین حساب به صرفه نیست. دلیلش هم این بود که قطعات و دستگاهها دائما در حال تغییر بود. در دوران ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی، شورای عالی انفورماتیک تاسیس شد و از شرکت ما دعوت کردند که در این شورا عضو شویم. در آنجا با هماهنگی وزارت صنایع اجازه تولید کامپیوتر و مانیتور کامپیوتر صادر شد. ما مانیتور را تحت لیسانسLG تولید کردیم و برای کامپیوتر نمایندگی الیویتی (OLIVETTI) را گرفتیم. در مجموع کار ما در سالهای پس از انقلاب توسعه پیدا کرد و بیشتر به سمت تولید رفت. آن زمان برادرم «فرخ»، مسوولیت بازوی تجاری را که شامل انواع ماشینهای اداری مانند فتوکپی، چاپگر، چاپگرهای بانکی، اسکنر بارکد، فکس و ماشین حساب و... میشد بر عهده گرفت و من هم مسوول بازوی تولیدی شامل مانیتور و کامپیوتر شدم.
در گذر سالها شما تجربههای نسبتا مختلفی را پشت سر گذاشتید. این تنوع در فعالیتهای تجاری و تولیدیتان تا چه میزان تحت تاثیر مقتضیات زمان شکل گرفت؟
کار الکترونیک واقعا بیرحم است؛ چون مدام در حال تغییر است. هیچ وقت نمیتوانیم بگوییم این دیگر آخرش است، برای همین همیشه باید در این کار نوآوری داشته باشید؛ چون در غیر این صورت از تکنولوژی روز عقب میمانید. ما هم سعی کردیم همیشه نوآوری و خلاقیت داشته باشیم و با اقتضای زمان پیش برویم. در تمام دوران تغییرات هم به شدت پایبند اصول حرفهای و شفافیت با مشتری و با سازمانهای طرف خودمان بودیم.
شما در دوران فعالیتتان با پستی و بلندیهای مختلفی مواجه شدید. به خصوص در سالهای اول که در اداره سوپرمارکت و تولید مداد شکست خوردید. اینها هیچ وقت باعث ناامیدیتان نشد؟
حقیقتش من همیشه آدم خوشبینی هستم. هیچ وقت به خودم ناامیدی راه نمیدهم. البته در مواقعی شکستها بر من اثر گذاشته ولی اجازه ندادم این شکستها ناامیدم کند. از آنجا که به ادبیات علاقه داشتم گاهی حتی خواندن یک بیت شعر باعث آرامشم میشد و حس ناامیدی را از بین میبرد.
امروز برای خودتان و مادیران آرزویی دارید؟
من امروز دیگر نگرانی بابت مادیران ندارم. مادیران راه خودش را میرود. به خصوص از وقتی وارد بورس شده است نگرانیام کاملا بر طرف شد؛ چون امروز ادارهکنندگان این مجموعه فقط خانواده امیری نیستند، بلکه مدیران بسیار قابل و با تجربه سکانداران مادیران هستند. ما در حال حاضر بیش از ۳۰ هزار نفر سهامدار داریم. ما باید جوابگوی انتظارات آنان باشیم، برای همین امانتداری و شفافیتمان را همیشه حفظ میکنیم؛ اما آرزویم موفقیت ایران است. کشور ما ظرفیتهای بسیاری دارد. از شمال به جنوب و از شرق به غرب امکانات و ثروت فراوانی داریم. هر جای این کشور را ببینید ثروت است. باید از این امکانات استفاده کنیم. مطمئن هستم که تمام سختیهای امروز را با استفاده از ظرفیت هایمان با کمال موفقیت پشت سر خواهیم گذارد.
نصیحتی از پدر
آقای امیری، معمولا مردم از شنیدن رازها و فرمولهایی که به موفقیت ختم میشود استقبال میکنند. شما در بیش از 5 دهه فعالیت چه مبانی و اصولی را سرلوحه کارتان قرار دادید؟ یا به عبارتی دیگر راز موفقیت و تداوم کارتان را در چه میدانید؟
من از پدرم چیزهای زیادی یاد گرفتم. مهمترینش امانتداری و صداقت بود. پدرم همیشه به من میگفت، محمود تو «عدد یک» هستی، یعنی وقتی به دنیا آمدی عدد یک را داری. در طول زندگی میتوانی هر چقدر خواستی جلوی این یک صفر بگذاری. اما خدا نکند آن یک بیفتد و همه چیز صفر شود؛ منظورش این بود که آن عدد یک صداقت و امانتداری است که هیچ وقت نباید از بین برود؛ چون انسان باید اعتبارش را به هر قیمتی شده است نگه دارد. من همیشه تلاش کردم این نگاه را در کار و زندگی داشته باشم. امروز هم توصیهام به جوانها این است که به اطرافشان خوب نگاه کنند، موقعیتها مثل سنگریزههای ریز و درشت هستند که دائما از کوه سرازیر میشوند. اول باید ریزش سنگریزهها را رصد کرد، بعد سنگ مورد نظر را نشان کرد و در نهایت با تمام وجود دنبالش رفت. جوانها باید اطراف کشور را با دقت رصد کنند و نیاز کشورهای همسایه را پیدا کنند. ما فرصتهای بسیار خوبی برای صادرات داریم و باید از آنها استفاده کنیم. بهخصوص با شرایط امروز ارزش ریال، حتما میتوان روی صادرات حساب کرد. اما تز من همیشه این بوده است که باید روی یک هدف تمرکز کرد، به جوانها هم این را میگویم که از پراکنده کار کردن دوری کنند. حالا ممکن است موفق هم نشوید، این مهم نیست. مهم این است که از کارتان لذت ببرید. در حال حاضر هم ما بهعنوان مادیران یک وظیفه اجتماعی داریم و آن ایجاد اشتغال است. از نظر ما اشتغال با تولید و صادرات امکانپذیر است و برای همین در راستای آن تلاش میکنیم. امروز مادیران در حدود ۱۳۰۰ نفر پرسنل دارد و همچنان جذب نیرو را در بخشهای مختلف ادامه میدهد.
ارسال نظر