برنده جایزه نوبل تحلیل کرد
پشت صحنه حمایتگرایی
نهادهای بزرگ بینالمللی معتقدند نقش تجارت در اقتصاد جهان در برهه حساسی قرار گرفته، اما روی کارآمدن دونالد ترامپ بهعنوان رئیسجمهوری آمریکا و آغاز عصر جدیدی از حمایتگرایی، میتواند تهدیدی برای تجارت جهانی باشد.
به همین دلیل این نهادها در سلسله گزارشهای مختلف، نسبت به تبعات سیاستهای حمایتگرایانه که میتواند دشمنی برای رونق تجارت جهانی باشد، هشدار میدهند. همزمان با کاهش سرعت رشد تجارت جهانی، چه بهصورت نسبی در مقایسه با درآمد جهانی و چه در مقایسه با نرخهای رشد سالهای گذشته تجارت جهانی، تقلیل آزادسازی تجاری و به تبع آن موج نوین حمایتگرایی در جهان، سازمان تجارت جهانی (WTO) در مصاحبهای با «پل کروگمن»، برنده نوبل اقتصاد سال ۲۰۰۸، این روند را تحلیل کرده است. در این مصاحبه که از سوی، امین مالکی، عضو هیات علمی موسسه مطالعات و پژوهشهای بازرگانی ترجمه شده، کروگمن معتقد است که نظام تجاری بسیار قوی است و ترس از اثرات سیاستهای حمایتگرایی مقداری دور از واقعیت است. وی اما به سازمان تجارت جهانی پیشنهاد میکند که کشورها را از اتخاذ بدترین سیاستها محافظت کند، اما مانع اجرای بهترین سیاستها نیز نشود. کروگمن ۲۸ فوریه (۱۰ اسفند) ۱۹۵۳ در جزیره لانگ آیلند نیویورک به دنیا آمد. او تحصیلات خود را در دانشگاه ییل گذراند. در سال ۱۹۷۷ موفق به اخذ درجه دکترا از انستیتوی فنی ماساچوست شد. او پیش از آنکه عضو هیات علمی دانشگاه پرینستون شود، در دانشگاههای ییل، انستیتوی فنی ماساچوست، استنفورد و لندن مشغول به تدریس بوده است. علاوهبر این، در طول سالهای ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۳ به مدت یکسال بهعنوان عضو انجمن مشاوران اقتصادی کاخ سفید در زمان ریگان مشغول بهکار بود. پس از روی کار آمدن بیل کلینتون در سال ۱۹۹۲ انتظار میرفت که سمتی مدیریتی به وی واگذار شود، اما به دلایل متفاوتی کنار گذاشته شد اگرچه این امر موجب آن شد تا بهصورت فراگیرتری به نشر مقالاتش در مجلات فورچون، اکونومیست، فارن پالیسی و هاروارد بیزینس ریویو بپردازد.
طی سالهای اخیر شاهد کاهش رشد تجارت هستیم و روند چهار یا پنج سال گذشته نشاندهنده کاهش سرعت بهویژه در ارتباط با روند رو به بهبود توسعه اقتصادی است. شما چگونه این وضعیت را تفسیر میکنید؟
به نظرم این پدیده بسیار خوشخیم است. هر چند در مورد آن نمیتوان با اطمینان گفت، اما این پدیده را قطعا نمیتوان انعکاس موج حمایتگرایی اخیر دانست. قانونی نیست که بگوید همواره تجارت باید رشد سریعتری نسبت به تولید ناخالص داخلی داشته باشد؛ نرخ رشد تجارت بستگی به نرخ رشد تکنولوژی در حمل و نقل در مقایسه با رشد تکنولوژی در سایر بخشها دارد. نرخهای رشد تجارتی که پیش از این به آن عادت کرده بودیم، در نتیجه ترکیبی از آزادسازی تجاری طی چند دهه و بعد از ۱۹۹۰ در نتیجه انفجار تجارت ناشی از کانتینریزاسیون و بهبود ارتباطات بود. در کل امروز با اقتصادهای آزادتر و بهرهبرداری به مراتب بهتر از تکنولوژیهای ارتباطی مواجهیم و من از بابت اینکه رشد تجارت سریعتر یا کمی آهستهتر از تولید ناخالص داخلی باشد نگرانی ندارم.
شاهدیم که برخی عناصر افکار عمومی میگویند ما در برابر تجارت بسیار بد عمل کردهایم. در واقع بسیاری از اشتغالهای از دست رفته صنعتی را به تجارت ارتباط میدهند. اما در چند دهه گذشته شما نگاه دیگری به این موضوع داشتهاید که در آن تجارت نقش کمی در سرکوب دستمزدها و از دست رفتن شغلها دارد.
درخصوص اثر تجارت بر از دست رفتن اشتغال صنعتی، بگذارید سوال را برعکس کنیم. چه اتفاقی میافتاد اگر آمریکا به کلی کسری تجارت خود را میبست؟ آیا صنایع آمریکایی قویتر میشدند؟ در این صورت بخش صنعت با ۱۰ تا ۱۵ درصد ظرفیت بیشتر نسبت به الان کار میکرد، اما با نگاهی به مختصات کسری تراز تجاری میبینید که محتوای بخش صنعت آن به مراتب کمتر از بخش خدمات است. بنابراین در صورت بستن کسری تراز تجاری، بخش صنعت دگرگونی چندانی نمیپذیرد و ما کماکان مطابق با نرخ کاهنده بلندمدت سهم بخش صنعت در اقتصاد حرکت خواهیم کرد و قطعا دیگر به دهه ۶۰ باز نخواهیم گشت. بر این اساس است که کاهش سهم بخش صنعت از این منظر کاملا قابل پیشبینی و مطابق نقشه و برنامه بوده است. اما اثر تجارت بر دستمزد تا حدودی مبهمتر از اثر تجارت بر اشتغال است. در اینجا عوامل بیشتری در شکلدهی دستمزدها اثرگذارند و بنابراین تخمین اثر تجارت بر دستمزد مقداری سختتر همراه با مفروضات بیشتر و مدلسازی متفاوتتر است. تا این حد شاید درست باشد که تجارت منجر به نابرابری بیشتر شده و کاهش دستمزد کارگران با تحصیلات پایین را به همراه دارد، چراکه اقتصادهای پیشرفته تمایل دارند کمتر محصولات کاراندوز و بیشتر محصولات مهارت اندوز وارد کنند و بنابراین درحالحاضر در مقایسه با دهه ۱۹۹۰ یعنی زمانی که این مباحث برای نخستین بار در جهان داغ شد، حجم واردات محصولات صنعتی از کشورهای درحال توسعه نسبت به حجم تولید ناخالص داخلی، به سه برابر رسیده است. اما اگر میخواهید عوامل افزایش نابرابری و شکاف و عقبماندگی دستمزدها را بدانید، تجارت همه داستان را نمیگوید و فقط شاید ۱۵ تا ۲۰ درصد اختلالات در این زمینه را بتوان با تجارت توضیح داد. چنانچه تمامی عوامل را در این داستان مدنظر قرار دهید، آنگاه خواهید دید که تجارت نقش منفی و تنها هیولای این داستان نیست!
اتخاذ سیاستهای حمایتگرایانه از سوی سیاستگذاران جدید آمریکا امری خطرناک است؟
به نظر من نظام تجاری بسیار قویتر از آن است و ترس ما از اثرات حمایتگرایی مقداری دور از واقعیت است. یادمان باشد در سال ۲۰۰۸ زمانی که اقتصاد دچار بحران شد، انتظار میرفت تا بیش از ۳۰ موج جدید حمایتگرایی با شیوههای مختلف در اقتصاد به وقوع بپیوندد، اما این اتفاق نیفتاد. درحالحاضر دولت آمریکا شعار حمایتگرایی را میدهد و در عمل جالب است شعارهای صریح در این مورد در کمپینهای انتخاباتی، جای خود را به اتخاذ سیاستهای واقعی و سختگیرانه داده و دیگر صرفا از حمایتگرایی صحبت نمیشود. به نظرم دولت ترامپ به تدریج متوجه میشود که منافع بسیاری از مردم آمریکا وابسته به اتحاد و ائتلافهای بینالمللی است. آنها به شیوههای مختلف تاکنون گفتهاند که اجازه بدهید نفتا را خراب کنیم اما صاحبان بخش صنعت و کشاورزی سرمایهگذاریهای سنگین خود در کشورهای آمریکای شمالی را خاطرنشان کرده و تقاضای تداوم حیات نفتا را داشتهاند. قطعا نمیتوان پیشبینی کرد که در انتها چه اتفاقی خواهد افتاد اما شدت آنچه حادث میشود، قطعا کمتر از آن چیزی خواهد بود که در یک نگاه خالص حمایتگرایانه انتظار آن را داشتهاید.
اثر تکنولوژی و نوآوری یا آنچه شما شیوههای نوین تولید میخوانید بر اشتغال چگونه خواهد بود؟
مهمترین نکتهای که درخصوص کاهش بلندمدت اشتغال بخش صنعت میتوان گفت، رشد سریعتر بهرهوری در این بخش نسبت به رشد بهرهوری در دیگر بخشها است. نه همیشه و نه در همه بخشها، اما بهطور کلی این امر مشهود است. صنعت مانند کشاورزی است. ما خوردن را متوقف نمیکنیم اما همیشه هم کشاورز نداریم؛ چراکه کشاورزی به شدت مولد شده و دیگر نیازی به کشاورز نیست. این مسیر را در برخی حوزههای صنعت نیز پیش خواهیم رفت، قطعا هنوز به مصرف برخی کالاها ادامه خواهیم داد اما قادر خواهیم بود که این کالاها را با کارگران کمتری تولید کنیم. همین امر باعث شده است تا صنایعی که از تکنولوژی پایینتری برخوردار بودهاند، امروز در لیست بالاترین پرداختیها قرار بگیرند. مثلا برخی خدمات پرستاری که نیاز به رابطه چشم در چشم و از نزدیک دارد. اگرچه برای افرادی که شغلهای آنها با خطری مواجه نیست و در آستانه بازنشستگی هستند، راحت است که در این مورد از جنبه فلسفی قضیه نیز صحبت کنند، اما باید در ذهن داشته باشید که این یک فرآیند طبیعی است که اگر شما در انجام کاری پیشرفت واقعی داشتهاید، شما به کارگران کمتری باید در انجام آن نیاز داشته باشید و حداقل تا الان که همواره برای کارگران در دیگر امور نیاز وجود داشته است، اشتغال لازم ایجاد شده و نگرانی از بابت بیکاری دائمی نبوده است.
برای کارگرانی که کار خود را از دست میدهند چه باید کرد؟ سیاستهای حمایتگرایانه مشکلات فراوانی با خود به همراه میآورند، ولی از طرفی دولتها با مساله (بیکاری و کاهش دستمزد) چگونه باید برخورد کنند که به نگرانی افکار عمومی منجر نشود؟
اتخاذ دو دسته سیاست در اینجا ضروری است. دسته اول سیاستهای معمول چترهای حمایتی هستند. اهمیت بسزایی دارد که از دست رفتن کار مساوی از دست رفتن سلامت، مزایای بازنشستگی، تغذیه مناسب کودکان و همه اینها نباشد. اگر به کشورهایی که نگاه مناسبی به تجارت داشتهاند نگاه کنیم، مشاهده میکنیم که در این کشورها سیاستهای حمایتی قوی شکل یافته و بنابراین اگر شما شغل خود را در نتیجه تجارت یا هر امر دیگری از دست بدهید، بحران عظیمی در رفاه پایهای شما ایجاد نمیشود. سیاست دیگر، اطمینان از این مساله است که با انتقال نیروی کار به بخشهای دیگر، کارهای جدید نیز کارهای خوبی باشند. مشاهده میکنید که در آمریکا شرایطی داریم که کار خوب را کار صنعتی با اتحادیه قوی و دستمزدهای خوب میدانند و کارهای بخش خدمات را کارهای ضعیف ارزیابی میکنند. این تفکر دیگر چندان دوام نخواهد داشت. بهعنوان مثال به دانمارک نگاه کنید که اولا نسبت به اقتصاد جهانی مانند آمریکا به شدت باز عمل کرده، اما دوسوم نیروی کارش تحت اتحادیه عمل میکنند. بنابراین در یک بزنگاه حساس، آمریکا سیاستهایی را اتخاذ میکند که منجر به تضعیف اتحادیهها میشود، اما دانمارک سیاستی را اتخاذ میکند که به کارگران اجازه ادامه اقدامات خود را میدهد. حداقل در اصطلاح همکارانی که اخیرا با آنها در «استون سنتر» شهر دانشگاهی نیویورک همکاری میکنم، معتقدیم که با سیاستهای بازتوزیعی و پیشتوزیعی میتوان اطمینان حاصل کرد که دستمزدها در سطح وسیعی از بخشهای اقتصاد متناسب باشند، بنابراین شما میتوانید از دسترسی کارگران به اولیات لازم اطمینان حاصل کنید، حتی اگر دستمزد آنها خوب نباشد.
سازمان تجارت جهانی و عامل نظام تجاری بهطور کل در این تحلیل جایی دارند؟ آیا میتوان آنها را نیز بهگونهای وارد تحلیل این پویاییها کرد؟
به نظر من اهداف مبنایی سازمان تجارت جهانی، بهگونهای نظام تدبیر در تجارت بین کشورها را ساماندهی کردهاند که در عمل نتیجه مضحک به نظر میرسد، آنها درحالحاضر به جای اینکه میان منافع ملی کشورها رقابت ایجاد کنند، به تدریج دارند گروههای ذینفع درون هر کشور را در مقابل این رقابت محافظت میکنند. هر چند که نظام تدبیر تجارت بینالملل در مقایسه با ساختارهای مشابه در حوزه انرژی یا فرهنگ به مراتب سالمتر است. مساله دیگر این است که اگر کشوری در قبال اثرات سیاستهای تجاری، سعی در حمایت از کارگران دارد و تلاش دارد تا تغییر شرایط را برای آنها آسانتر کند، باید قواعد بینالمللی را برای این دسته سیاستها هماهنگتر کنیم و آن را در دالان تفاسیر پیچیده و زمانبر نبریم. سازمان تجارت جهانی باید کشورها را از اتخاذ بدترین سیاستها محافظت کند، اما مانع اجرای بهترین سیاستها نیز نشود. سیاستهای محیطزیستی حتی اهمیت دوچندانی از این بابت دارند. هر چند هنوز آمادگیهای سیاسی لازم برای این موضوع بهوجود نیامده، اما سیاستهای تجاری را نباید در مقابل سیاستهای محیطزیستی لازم قرار داد.
ارسال نظر