سایکسپیکو
رد پای دو غریبه (بخش سی و چهارم)
انگلیس بهدنبال دور زدن فرانسه در تقسیم منطقه
هانکی، افسر اطلاعاتی سابق نیروی دریایی، بلافاصله متقاعد شد و احساس کرد که نخستوزیر باید توصیه دریاسالار را هم مد نظر قرار دهد. با علم به اینکه لوید جورج از خواندن خلاصه رویدادها (memoranda) نفرت دارد،هانکی یک یادداشت (note) مختصری هم ضمیمه آن کرد که با عبارت «بسیار محرمانه و مهم» مشخص شده بود. در این یادداشت کوتاه،هانکی اشاره کرده بود؛ درحالیکه هیچ اساس نظامی برای پیشروی بریتانیا به شمال عراق وجود ندارد «ممکن است دلایل دیگری غیر از اقدام صرف نظامی برای اعمال فشار بر بین النهرین وجود داشته باشد جایی که بریتانیا از مزیت عظیمی از نیروها برخوردار است. آیا- پیش از پایان جنگ- این مزیتی برای تضمین چاههای ارزشمند نفت در بین النهرین نخواهد بود؟» مزیت آن آشکار است اما دو مانع مهم وجود داشت. نه تنها سایکس سه سال پیشتر موصل را به فرانسویها وعده داده بود بلکه تسخیر این شهر نافرمانی از اصولی بود که پرزیدنت ویلسون اعلام کرده بود؛ اصولی که باید هدایتکننده نظم جهان جدید باشد.
بالفور، که سال گذشته از سوی «کلنلهاوس» (Colonel House)، مشاور خشمگین ویلسون، به فغان آمده بود با نگرانی اعلام کرد که چنین حرکتی «کاملا امپریالیستی» به نظر خواهد رسید اماهانکی استدلال کرد که تضمین عرضه و تامین مستقلانه نفت پیش از «جنگ دیگر، اولین هدف بریتانیا» خواهد بود و لوید جورج – که وزیر خارجه خود را ضعیف میپنداشت- موافقت کرد. وقتی اکتبر همان سال روشن شد که عثمانی درحال فروپاشی است اما فرانسویها همچنان به سایکس- پیکو وفادارند، لوید جورج به نیروهای بریتانیایی دستور داد تا موصل را بگیرند تا بتواند متحدان خود را در عملی انجام شده قرار دهد. درست یک ماه پس از اینکه لورنس و اعراب به دمشق رسیدند و چهار روز پس از متارکه جنگ با ترکیه، در روز ۳ نوامبر نیروهای بریتانیایی شهر را اشغال کردند.
لوید جورج کار خود را بر فرصتطلبی از این نوع استوار کرده بود. او به همسر آینده اش «مارگارت» (Margaret) مدتها پیش از اینکه وی وارد پارلمان شود اقرار کرده بود که «والاترین ایدهام همان به پیش رفتن است. بهخاطر این ایده همه چیز را قربانی میکنم غیر از صداقت که به آن اعتماد دارم. حتی آمادهام عشق را هم قربانی کنم در صورتی که مانعی بر سر راهم باشد.» در آخر، او هم عشق و هم صداقت را در راه رسیدن به قدرت فدا کرد. رابطه با منشی و مشاورش «فرانسیس استیونسون» (Frances Stevenson) یکی از چندین موردی بود که لقب «بُز» (The Goat) را برای او به ارمغان آورد و درحالیکه هنوز وجهه اش ترمیم نشده بود رسوایی معروف و داخلی «مارکونی» پدید آمد.
زنان و ثروتمندان او را به خود جذب میکردند و یک کارمند دولت حکایتی را میگفت که اولویتهای دیگر او را خلاصه میکرد. وقتی روزی این کارمند در یک ملاقات گذری یادداشتی به او داد دریافت که سیاستمداران «در ساعت آخر کلمه VOTES را با حروف بزرگ نوشته و آن را با انواع رنگهای آبی، سبز و قرمز تزیین میکنند.» «لرد مورلی» (LordMorley)، سیاستمدار و نویسنده بارها در مورد لوید جورج گفته بود: «برای راستی، پاکدامنی و دوستی بروتوس گونهاش و دیگر خصائلش، شما را به سینیور مارکونی (Signor Marconi) ارجاع میدهم.» اما وقتی ارتش داوطلب کیچنر در «سُم » با فاجعه مواجه شد و دولت لیبرال اسکویت در مورد خدمت سربازی دچار شکاف شد، این ملاحظات در مورد لوید جورج شوربختانه کنار گذاشته شد.
ارسال نظر