چه کسب و کارهایی شبیه یک شاهکار هنری هستند؟
تلفیق هنر و تصمیمگیری استراتژیک
با این حال، تاکنون ندیدهام که هنر به طور مستقیم شیوه تصمیمگیریهای استراتژیک یک کسب و کار را تعیین کند. در این مقاله، من ادعا میکنم که میتوان ارتباطی قوی بین این دو حوزه یافت: هنر و استراتژی کسب و کار. ادعا میکنم که فردی ممکن است برای گرفتن یک تصمیم استراتژیک کسب و کار، از هنر الهام گرفته باشد و نتیجه آن تصمیمات استراتژیک بهتر باشد.
سر ارنست گامبریچ در کتاب مرجع خود از سال ۱۹۵۰ که احتمالا هنوز یکی از محبوبترین کتابها در بین تمام کتابهای هنری باشد، عنوان کرده است: «نگریستن به یک تصویر با چشمانی تازه و رفتن به سفری اکتشافی در آن... دشوار است.» آنچه بتوانم «اکتشاف» خود بنامم، الهام گرفتن از قطعات مختلف هنری خود برای اتخاذ تصمیمات بهتر کسب و کار بود. در حقیقت، ۹ بعد تصمیمگیری استراتژیک وجود دارد که به ظاهر میتوانند از الهامات هنری نفع ببرند. در میانه مطلب به این موارد هم خواهیم پرداخت.
در حالی که احتمالا به ندرت افرادی در مقام تصمیمگیری، به کلکسیون آثار هنری دسترسی داشته باشند و احتمالا نادرتر از آن تعداد افرادی که خودشان کلکسیونر باشند، من خوشاقبال بودهام که این امکان برایم فراهم است. من میتوانم به تابلوهای نقاشی خود رجوع کنم ولی دیگران هم بیبهره نیستند. آنها هم میتوانند از موسیقی، فیلمها یا معماریها الهام بگیرند. به نظر من، نکته این است که بتوان از منبعی برای کسب قدرت و اعتماد به نفس هنگام تصمیمگیریهای استراتژیک استفاده کرد. واضح است که در این مورد باید پژوهش کرد. در حال حاضر، پژوهشهای چندانی درباره شیوه الهام گرفتن از آثار هنری برای تصمیمگیریهای کسب و کار وجود ندارد ولی انتظارم آن است که چنین پژوهشهایی صورت بگیرد. در حالی که خوانندگان ممکن است چنین تلقی کنند که این مقاله مختص افراد انگشتشماری است، تصورم این است که کاربردهایی بسیار گسترده در آن خواهند یافت. انتظار دارم که بسیاری از تصمیمگیرندگان بتوانند از آن بهرهمند شوند: چگونه میتوان از منابع بیرونی اعتماد به نفس و وضوح دید کافی برای بهبود تصمیمگیریها به دست آورد؟
در حالی که تدوین استراتژی یک مهارت بنیادین در کسب و کار است، جمعآوری آثار هنری یک سرگرمی نادر دانسته میشود. چگونه فردی ممکن است برخی از دیدگاههایش درباره ارتباط بین هنر و کسب و کار را به عمل بگذارد؟ واقعیتی جهانشمول در این تجربه بهشدت شخصی وجود دارد که آن را با شما به اشتراک میگذارم.
به نظر میرسد که اصول استراتژی در تمام هنرها نهادینه شده است؛ چه در نقاشی، مجسمهسازی، موسیقی یا تئاتر. احتمالا من آموختهام که این اصول نهادینهشده را در کلکسیون خود مشاهده کنم.
در هر صورت، تمام هنرها با درجات مختلف، این اصول جهانشمول را دارا هستند. شاید فردی نقاشان امپرسیونیست را به عنوان دگرگونکنندگان انگارههای موجود تصور کند. به همین شکل، شرکت فروشگاههای زنجیرهای والمارت را دگرگونکننده صنعت خردهفروشی در دهه ۱۹۶۰ میدانیم. ما میتوانیم پیکاسو را به چشم یک نوآور بزرگ ببینیم؛ همینطور استیو جابز را به عنوان یک نوآور کسب و کار. تمام آنها جهان را به شیوهای متفاوت میدیدند و راههای مسحورکنندهای برای بروز آن جهانبینی پیدا کردند. بنابراین، امید من آن است که این مقاله الهامبخش افراد در کسب و کارها باشد تا به تمام انواع هنر نگاهی دقیقتر بیندازند؛ نه فقط از منظر زیباییشناختی بلکه به عنوان یک الهام و منبع ایدههایی جدید.
سخن از کدام ابعاد استراتژیک است؟
هنر احتمالا بسیار ذهنیتر و شخصیتر از چارچوبهای ملموس استراتژی کسب و کار تصور میشود.
از این رو، یافتن یک «زبان» مشترک بین هنر و کسب و کار به سادگی ممکن نیست. این اتفاق را سی پی اسنو هنگام تلاشهایش برای تلفیق علم و فرهنگ، تجربه کرد. با این حال، آنطور که خواهیم دید، ذائقه و ترجیحات هنری من میتواند مانند چسبی برای اتصال این دو عمل کند.
تلاش من برای ایجاد ارتباط بین هنر و استراتژیهای کسب و کار، بیش از آنکه متمرکز بر یک نوع خاص از فرهنگ تصمیمگیری استراتژیک باشد، شامل ۹ بعد است. به طور شخصی، زمانی که با یک چالش استراتژیک مواجه میشوم، سراغ برخی آثار هنری خاص در کلکسیونم میروم که احساس میکنم برای آن موضوع خاص، حرفی گفتنی دارند. عملا به مشورت با آنها مینشینم. ولی بر اساس همین ابعاد نهگانه تصمیم میگیرم که کدام آثار هنری شباهت احتمالی بیشتری با موضوع کنونی دارد. رویکردهای تحلیلی استراتژیک میتوانند با جنبههای ذهنی و هنریتر تکمیل شوند. به عبارت دیگر، در این روش پیشنهادی، دو نیمکره راست و چپ مغز فرصت اتصال و همکاری مییابند تا از همافزایی شگفتانگیز این همکاری برخوردار شویم. چنین رویکردی، ما را قادر به تصمیمگیریهایی خلاقانهتر، نوآورانهتر و تحولآفرین میکند که حتی ممکن است برای برهه زمانی طولانیتری قابل اتکا باشند. تصمیمات بهتر ممکن است نتیجه نهایی این رویکرد باشد؛ نهتنها در حوزه کسب و کار، بلکه حتی برای فرد کلکسیونر. از این طریق است که هرکدام از آنها ممکن است به سمت یک شاهکار هدایت شوند!
زمینه شخصی من برای تصمیمگیری استراتژیک
من هنگام تصمیمگیریهای استراتژیک، از هنر الهام گرفتهام. حوزههای فعالیت حرفهای من به طور کلی شامل فعالیتهای دانشگاهی، فعالیت در حوزه کشتیرانی و سرمایهگذاری بوده است. به جز ریاست دو مدرسه کسب و کار لوزان و پنسیلوانیا در زمانهای مجزا، دو موسسه آموزش مجازی راهاندازی کردهام.
در حوزه کشتیرانی نیز مالک یک شرکت بودم و روی بیش از ۳۰ پروژه کشتی سرمایهگذاری کرده بودم. به جز این موارد، یک شرکت سرمایهگذاری هم راهاندازی کرده بودم که روی اوراق، کشتی، املاک، آموزش و کسب و کارها سرمایهگذاری میکند.
کلکسیون آثار هنری من شامل ۱۰۰ اثر میشود که اکثر آنها نقاشی هستند ولی چند چاپ سنگی و مجسمه نیز در بینشان به چشم میخورد. در ابتدا فقط آثاری را جمع میکردم که از آنها خوشم میآمد، ولی بعدها آثاری را انتخاب کردم که در آینده میتوانستند الهامبخش من باشند؛ آثاری که بر اساس ابعاد نهگانه میتوانستند الهامبخش و تقویتکننده فرآیند نوآوری و تصمیمگیری شوند.
مثالهایی از تلفیق هنر و تصمیمگیری استراتژیک
اکنون با مثالهایی نشان میدهم که چگونه آثار هنری توانستهاند با مولفههای فهرستشده در زیر مرتبط شوند. باید به این نکته اشاره کرد که این فهرست، دستهبندی سفتوسختی نیست که نتوان در آن تغییر ایجاد کرد؛ همانطور که هنر با ذهن و انعطاف سروکار دارد. همچنین افراد مختلف ممکن است از یک اثر هنری خاص، استنباطهای متفاوتی داشته باشند. ضمن آنکه استنباط شخصی خودم از یک اثر نیز شاید به مرور زمان تغییر کند.
هشدار دیگر این است که کلکسیون آثار هنری من اغلب متمرکز بر آثار و فرهنگ حوزه اسکاندیناوی، بهویژه نروژ است. من به عنوان یک نروژی که نزدیک به ۵۰ سال از عمرش را خارج از مرزهای کشورم گذراندهام، به این روش از کشور مادری خود الهام میگیرم. از طرف دیگر، آثار انتخابی من تمرکز بیشتری در تصمیمگیریهای کسب و کار برایم به ارمغان میآورند. از این رو، هر اثر هنری نهتنها از نظر احساسی بلکه از نظر تحریک تصمیمات استراتژیک نیز برایم مهم هستند.
۱. کیفیت. ویژگی استنباطی من از یکی از نقاشیهای پرکرکبی (۲۰۱۸ تا ۱۹۳۸) است. این نقاشی بزرگ (با ابعاد ۲۰۰ در ۱۲۰ سانتیمتر) رنگ قرمز غالبی دارد ولی مقداری زرد و سیاه هم در آن به چشم میخورد. در حالی که این نقاشی، انتزاعی است، تصویری شبیه یک نصفه ماه در سمت راست آن میتوان مشاهده کرد. ماه به تنهایی برای من نماد کیفیت است. با آنکه هیچوقت با او دیدار نکردهام، احساس میکنم که او نیز با تفسیر من موافق باشد.
۲. تنوع. تنوع را در نقاشی رنگروغن از لودویک کراستن (۱۹۲۶ تا ۱۸۷۶) میتوانم ببینم.نقاشی او، چشمانداز متنوعی از نیهاون کپنهاگن است که در آن قایقها، خانهها و آب به چشم میخورد.بهنظر من، این نقاشی به وضوح، تنوع را نمایش میدهد.
۳. ریسک و ابهام. هنرمند اسپانیایی، خوان میرو (۱۹۹۳ تا ۱۸۸۳) یک اثر چاپی دارد که انگار یک زن جوان را تصویر کرده است. همانطور که اغلب برای این هنرمند مرسوم است، انگیزه او به شدت ساده و رنگهای مورداستفادهاش به شدت قدرتمند هستند (سیاه، زرد، قرمز و سبز). با آنکه هنگام تعمق در این اثر ممکن است ویژگیهای متفاوتی به ذهن برسد، برجستهترین ویژگی در رنگ و لعاب ناآرام و پرانرژی آن، نشانه ریسک و ابهام است.
۴. شبکهسازی. اولاف کریستوفر ینسن (۱۹۵۴) یک نقاش نروژی است ولی در برلین زندگی میکند. نقاشی بزرگی از او که نظرم را جلب کرده است، شامل «خطوط» نامنظمی به رنگهای روشن است (زرد و سبز) که بیشتر آنها هم در بالای نقاشی هستند. قسمت پایین نقاشی تقریبا خالی است.رنگ زیرین کل نقاشی سفید است.
این نقاشی مفهوم شبکهسازی را به ذهن القا میکند و خطوط مختلف آنها به شکلهایی پیچیده یکدیگر را قطع میکنند. این ویژگیها در شبکهسازی اثربخش دیده میشود.
۵. سرعت. یک مجسمه فولادی ساخته شده به دست هنرمند نروژی، آرنولد هانکلند (۱۹۸۳ تا ۱۹۲۰) سرعت را تجلی میدهد. این مجسمه خود یک ماکت بوده و سپس مجسمه اصلی در ابعاد بزرگ بیرون شهرداری ساندفجورد ساخته شده است. استفاده از ورقههای نازک فولادی به همراه زوایای تند، از مشخصههای کار هانکلند است. این اثر با یک ورقه فولادی حکاکیشده به عنوان بادبان، تکمیل شده است. به راستی که یکی از مولفههای حیاتی دریانوردی است!
۶. مدیریت چرخه. بسیاری از اشکال فیزیکی دایرهای که در آثار مختلفی از آنا اوا برگمن (۱۹۸۷ تا ۱۹۰۹) به چشم میخورد، ذهن را به طور مستقیم به سمت چرخهها میکشاند. در یکی از آنها که بالایش یک حلقه نقرهای بزرگ شکسته، در قسمت پایین یک سیاهی با نواری طلایی تند قرینهاش شده است. در مشاهده این اثر واقعا میتوان چرخهها را «حس» کرد. آثار هنری برگمن به نظر همانقدر که قلهها را نشان میدهند، به «درهها» نیز توجه دارند.
۷. نظم. ژاکوب ویدمن (۲۰۰۱ تا ۱۹۲۳) یکی دیگر از هنرمندان نروژی است. او یک نقاشی رنگروغن سیاه و سفید دارد که خانهای در کنار چهار درخت غان را نشان میدهد. کوه کالزاس (نزدیک اسلو) نیز در پسزمینه به چشم میخورد. بهرغم انتزاعی بودن، چیدمان دقیق این نقاشی آن را برجسته و قابل تشخیص کرده است. این نقاش به نظم بینظیرش شهرت دارد.
۸. کنش، مثبتاندیشی و نوآوری.
اثر کیتی کیلند (۱۹۱۴ تا ۱۸۴۳) از منطقه جنوب غربی نروژ برآمده است. نقاشی ۴۰ در ۵۰ سانتیمتری او «سبز» است، یک چشمانداز حاصلخیز را نشان میدهد که احتمالا جارن در جنوبغرب نروژ باشد. طبیعت و همچنین رنگ سبز نماد مثبتاندیشی و کنش است!
۹. صداقت و اصالت. در نقاشی دین آسگرجورن (۱۹۷۳-۱۹۱۴) انسانهایی به تصویر کشیده شدهاند که در تقلا برای صادق بودن هستند. این نقاشی نشان میدهد که صداقت و اصالت بهطور خودکار بهدست نمیآید.
یک مطالعه موردی
این مثال نشان میدهد که چگونه در پاییز ۲۰۲۱ تصمیم گرفتم یکی از موسسات آموزش مجازی خود را با نام شبکه لورنج به مدرسه کسب و کار لوزان (آیامدی) بفروشم. هنگام این تصمیمگیری، سه دغدغه بزرگ داشتم. واضح است که دلبستگی زیادی به آن موسسه داشتم. به هر حال، تلاش زیادی برای شبکهسازی کرده و ۳۳۰۰ مشترک را هم پذیرفته بودم. از نظر مالی، پیشنهاد آیامدی قابل قبول بود.
با این حال، سه دغدغه من کار تصمیمگیری را دشوار میکرد: به نظر میرسید که این معامله باید به سرعت انجام شود. تاخیر در تصمیمگیری میتوانست آسیب جبرانناپذیری به تعداد مشترکان موسسه بزند. موضوع دیگر این بود که این موسسه آموزش مجازی را نمیشد به هرکسی سپرد. پیشتر از مشترکان درباره واگذاری آن به سرمایهگذاران خصوصی یا بانک نظرسنجی کرده بودم که واکنش منفی آنها را به همراه داشت. بحث وجهه تجاری و علمی موسسه در میان بود! از این رو، آیامدی به عنوان یک مدرسه کسبوکار و بنیاد علمی برجسته، گزینه ایدهآلی بود. دغدغه سوم من این بود که این موسسه آموزشی در صورت واگذاری، چگونه ادامه خواهد داد. تا آن زمان، ماهیت متنوع فعالیتها و محتوای ما یکی از دلایل موفقیت بود. امید داشتم که این روند ادامه یابد ولی به دلیل دشواریهای مدیریت یک نهاد دانشگاهی و تمرکز نسبتا منظم آنها، ممکن بود تمایز موسسه آموزشی ما با سایر دانشگاهها کمرنگ شود.
بنابراین به مشورت با نقاشیهای خود و از جمله همه آثار کرکبی پرداختم. از منظر کیفیت به نظر دغدغهها قابل مدیریت بود. بیشترین چالش، رفع نگرانیها از نظر شبکهسازی بود. دو نقاشی ینسن، نگرانیهای مرا تشدید میکردند. خطوط متقاطع، به روشهای پیچیدهای عمل میکنند. اعتراف میکنم که تقاطعها در الگوهای افقی/ عمودی اتفاق میافتادند ولی باز نگران بودم! در نهایت با اکراه به این نتیجه رسیدم که هنگام مواجهه با طیفی گسترده و پراکنده از متغیرها باید میزانی ریسکپذیر باشم. دغدغه سوم یعنی سرعت عمل را با سادگی بیشتری میشد حل کرد. هنکلند به این شکل الهامبخش من بود که چنین معاملهای را به شکل دریانوردی ببینم. سرعت و ثبات عزم لازمه موفقیت بودند و با آن مشکلی نداشتم.
بنابراین تصمیم خود را برای فروش شبکه لورنج به مدرسه کسب و کار لوزان گرفتم. دغدغههایی داشتم ولی در مشورت با تعدادی از آثار هنری خود به تصمیم نهایی رسیدم. البته حتی در این گفتوگوهای انتزاعی نیز اعتراضهایی داشتم ولی قابل مدیریت بودند. در نهایت نیز به نظرم اوضاع به خوبی پیش رفت.