کلاغ ترانه میخواند
هیوز خود در باره سرایش کلاغ میگوید: این شعرها بیشتر چیزی از شوکِ نوشتاراند. بیشتر خود به خود، آرام و به سرعت نوشته شدند و برخی نیز که به نظر میرسد کاملا ساده باشند با حسی شبیه به شکستن تابو فرا رسیدند. نوشتن شعرهای کلاغ برای من چیزی شبیه خود را در همان فرآیند قرار دادن بود. اندیشه آغازین کلاغ، اندیشه سبک ( style) بود. در داستانهای فولکلوریک شاهزاده قهرمان داستان در ادامه ماجراهای خویش به اصطبلی پر از اسبهای زیبا میرسد. او برای سفر به ماجرای آینده به اسب نیاز دارد و دختر پادشاه به او سفارش کرده است که هیچکدام از اسبان زیبایی را که شاه به او پیشنهاد خواهد کرد، نپذیرد، بلکه کره اسب زشت و گر و کوچکی را برگزیند. چنین است که من نیز عقابها را رها کردهام و کلاغ را برگزیدهام. اندیشه ویژه، نوشتن ترانههاست. ترانههایی که کلاغ میخواند. این ترانهها اصلا از موسیقی برخوردار نیستند، زبانی فوقالعاده زشت – آن قدر که بتواند برای فاش کردن هر چیزی جز آنچه میخواست بگوید ( کلاغ)- به کار رفته است. بدون هیچ رویکردی به چیزی دیگر و این مبنای سبک تمام چیزهاست. شاید نهایت آرزو و تلاش کلاغ این است که انسان شود.» و این گونه است که روایتی کودکانه درآمیخته با طنزی سیاه و گزنده به سطح متنی اسطورهای پهلو میزند. انتشار مجموعه آثار هیوز نشان داد که او به این مجموعه اکتفا نکرد و سرایش اشعار تا سالها پس از انتشار آن ادامه یافت. اشعاری که در جای جای مجموعه آثارش پراکندهاند.
ارسال نظر