عصر صنعت و ورشکستگی آموزشی
امروزه شاهد هستیم که بیشترین مقدار فولاد تولید میشود و بیشترین تعداد اتومبیل ساخته میشود و بیشترین حجم زغالسنگ سوزانده میشود، درست است که فناوریهای عصر صنعتی تغییر کردهاند، اما ذهنیتی که این عصر را ساخته است و نهادهایی که دست از سر این ذهنیت بر نمیدارند، هنوز سر جایشان باقی ماندهاند. برای نمونه کسبوکارها، همچنان تلاش میکنند تا با راهکارهای دوران صنعتی به مقابله با پرسشهای قرن بیستویکمی بپردازند. این کسبوکارها هنوز سعی میکنند برای مقابله با فشار ناشی از افزایش تولید یا سود، از تعداد کارکنان شرکت بکاهند و فرآیندها و تولیدات را بیشتر استاندارد کنند. این کسبوکارها هنوز به صورت سلسلهمراتبی اداره میشوند و نسبت به رهبری کارکنان خود برای مشارکت و تعهد بیشتر در پیشبرد امور بیتوجه هستند. این کسبوکارها آنقدر که نسبت به سود و زیان خود نگرانند، توجهی به آلودگیهای زیستمحیطی ندارند. تمام این قضایا دست به دست هم دادهاند تا شاهد نقص در طراحی محصولات، رکودهای جهانی و آلودگیهای زیستمحیطی باشیم.
بسیاری از فعالان اقتصادی معتقدند که کمبود رقابت باعث میشد تا نهادهای آموزشی توانی برای نوآوری و ابداع نداشته باشند. صاحبان کسبوکار همواره مجبورند برای نوآوری در بازار تلاش کنند وگرنه ورشکست میشوند و کنار میروند، اما به عقیده همین مدیران کسبوکار چنین شرایطی برای جامعه آموزشی وجود ندارد. اگر چه این نظر تا حدودی به واقعیت نزدیک است، اما با این وجود بسیار سادهانگارانه به واقعیتهای موجود نگاه میکند. در چنین رویکردی اعتقاد بر این است که آنچه در آموزش نیاز داریم، رقابت بیشتر و بیشتر است. اما در واقعیت مشاهده میکنیم که اصلاحاتی مانند تاسیس مدارس هیات امنایی که بر مبنای این نوع تفکر انجام شدهاند، نوآوری خاصی در نظام آموزشی ایجاد نکردهاند. میکل فولان بهعنوان رهبر آموزشی که در این حوزه قلم میزند، معتقد است که تغییرات صورت گرفته در نظام آموزشی در ارتقای کیفیت و کاهش شکاف آموزشی تاثیر داشته است، اما موفقیت چندانی در پرورش توانمندیهای پیچیدهتر دانشآموزان بهدست نیاوردهاند.
درحالیکه نوآوری برای پرورش همین توانمندیهای پیچیدهتر مانند تفکر انتقادی، خودراهبری، ارتباط و همکاری است که میتواند دانشآموزان امروز را برای موفقیت در زندگی فردا آماده کند. یکی از تفاوتهای کسبوکار و آموزش در این زمینه این مساله است که اگر چه کارآفرینان ویژگیهایی مانند خط مونتاژ را برای پیشبرد کسبوکارشان بهکار بستند، اما فعالیتشان تحت تاثیر این ویژگیها ایجاد نشد. نهادهای اقتصادی قرنهاست که در جوامع بشری حضور دارند و تاریخ تاسیسشان به قرون وسطی و امپراتوری روم باز میگردد. حتی لغت «کمپانی» که برای شرکتها بهکار میرود ریشه لاتین دارد که در لغت به معنای سهیم شدن نان با دیگری معنا میدهد.اما در مقابل، در وهله اول باید توجه داشته باشیم که نظام آموزشی یک نهاد مدرن و تازه تاسیس محسوب میشود که برای اولین بار در قرنهای ۱۷ و ۱۸ میلادی با مدارس تک پایه درون مزارع کشاورزان کار خود را آغاز کرد و تازه در قرن نوزدهم بود که توسعه مدارس شهری موفق شد تقریبا تمام دانشآموزان را تحت پوشش خود درآورد. به همین دلیل نیز بسیاری از نظریهها و فرضیات در مورد مدرسه و مدرسهداری از نگاه عصر ماشینی به جامع بشری، جداییناپذیرند.
دوم اینکه نظام آموزشی در همین مدت محدودی که آموزش دانشآموزان را بر عهده گرفته است، بسیار بیشتر از کسبوکار در بافت اجتماعی تنیده شده است و به جزئی از اجتماعات بشری تبدیل شده است. این موضوع باعث شده است تا مدارس محلی به واسطه بخشنامههای ادارههای کل، تحت مدیریت وزارتخانههایی باشند که سیاستهایشان با هر تغییری در نظام سیاسی دستخوش تحولات زیادی میشود، مانند برنامه تاکید بیشتر در برگزاری آزمونهای سراسری و هماهنگ. درحالیکه نهادهای اقتصادی به این حد تحت تاثیر بخشنامهها و قوانین نظام سیاسی قرار ندارند و دستورالعملهایی که میتواند مانند توفان، سازوکار مدارس را زیر و رو کند، همچون نسیمی هستند که از کنار بنگاههای اقتصادی عبور میکنند. علاوهبر این، در بنگاههای اقتصادی به نقشی با نام اولیا برخورد نمیکنیم و برای پیشبرد امور در این بنگاهها نیازی به رضایتنامه ولی نیست. در واقع، در بنگاه اقتصادی تنها با دو نقش مشتری و سرمایهگذار روبهرو هستیم که هیچکدامشان، خیلی در نحوه مدیریت بنگاه دخالت نمیکنند و مته به خشخاش نمیگذارند. سرمایهگذاران همانقدر که سود سرمایه خود را دریافت کنند از وضعیت راضی هستند و مشتریها نیز جز در موارد بسیار نادر، مادام که کیفیت کالای تولیدی قابل قبول باشد در مورد نحوه اداره شرکت و سازمان سوالی نمیپرسند.
اما این وضعیت با وجود اولیای دانشآموزان برای مدارس کاملا متفاوت است، چرا که اولیا برخلاف سرمایهگذار و مشتری نهتنها به اهداف و پیامدهای تحصیل فرزندشان در مدرسه اهمیت میدهند، بلکه بر مبنای تجربه دانشآموزی خود در مورد نحوه تحصیل فرزندانشان صاحبنظر هستند. تبعیت از نسخههای منسوخ عصر صنعت برای برنامهریزیهای آموزشی در جوامع معاصر آنچنان تعادل زیستی و اجتماعی زندگی بشر را بر هم ریخته است که دیگر به هیچ عنوان ادامه دادن وضع موجود امکانپذیر نیست. باید به این نکته نیز توجه داشت که این تغییرات جز در سایه بازآفرینی مجدد دو نهاد کسبوکار و آموزش که پرچمداران اصلی هنجارها و ارزشهای عصر صنعت در هر جامعه هستند، محقق نخواهد شد. در واقعیت نیز بهترین زمان برای پرورش تفکر سیستمی در افراد زمانی است که فراگیرندگان در سنین جوانی هستند، یعنی درست همان زمانی که هنوز قابلیت جامعنگری در ذهن ما پویا و فعال است و در اثر پشت سر گذاشتن سالهای پیاپی تحصیل در مدرسه و دانشگاه به کارشناسان جزئینگر در حوزههای خاص تبدیل نشدهایم. زمان مناسب برای پرورش خلاقیت و مهارت تفکر انتقادی نیز در همین سالهای ابتدایی حیات آدمی است نه پس از گذشت سی سال از عمر گرانمایه که در نهادهای مختلف آموزشی صرف این شده است که نشان دهد چقدر دانشآموز یا دانشجوی تیزهوشی هستیم!
ارسال نظر