در این راستا ابرقدرتی مانند ایالات متحده آمریکا نیز قادر نیست تا تمام سیاست های خود را عملی کند. اینکه بگوییم که دولت جدید انگلیس از آمریکا تبعیت می کند یا آمریکا هر چه که بخواهد انجام می دهد و ایران نیز قادر است تا نظم بین المللی را بر هم بزند گزاره هایی است که در نگاه اول می تواند برای برخی موجه باشد اما مستدل نیست. آن چه مشخص است این است که دولت انگلستان به دنبال بهره گیری از فرصت ها در نظام بین الملل است تا بتواند منافعش را تأمین کند.

در فضای بین المللی انگلستان تنها مطرح نیست و دولت هایی وجود دارند که همه آنها از اوزان تاثیرگذاری متفاوتی برخوردار هستند. آنچه که موجب همگرایی دولت ها می شود وجود ساختارها،عاملیت ها و در نهایت بافتاری است که این دو عامل را به هم متصل می کند. بدون شک انگلستان و آمریکا دو کشوری هستند که از لحاظ ساختاری، عاملیت و بافتاری همواره به هم نزدیک بوده اند. اگرچه ساختار دولت در آمریکا به شکل ریاست جمهوری و در انگلستان به شکل پارلمانی است، اما از منظر لیبرالیستی در حوزه نظام سرمایه داری جهانی این دو کشور به هم نزدیک می شوند و با وجود ساختاری متفاوت، از نظر منطق درونی و بافتاری که آنها را تشکیل می دهد لیبرال بورژوازی یا لیبرال دموکراتیک محسوب می شوند.

اکنون نیز بوریس جانسون در انگلستان به قدرت رسیده است. وی در این راستا توانسته خود را به عنوان یک کارآفرین سیاسی معرفی کند. با وجود فراز و نشیب هایی که او در رده های مختلفی چون  روزنامه نگاری، نماینده مجلس، شهرداری و وزارت خارجه داشت اکنون نخست وزیر شده است. از طرفی دیگر می بینیم که در آمریکا نیز فرد تاجری چون ترامپ سکان ریاست جمهوری آمریکا را به دست می گیرد تا نوعی عاملیت مشابه با یکدیگر را در عرصه افکار عمومی نشان دهد. این عاملیت های مشابه حتی در جنبه های ظاهری و فیزیکی هم نزدیک به هم هستند و می بینیم که رویکرد سیاسی آنان در برخورد با افکار عمومی و همچنین حرکاتشان به چه نحوی است. در ادبیات سیاسی و همینطور در بین کلاسیک ها در عرصه سیاست این گونه از رفتارها چندان قابل پذیرش نیست. پیش بینی می شود که ترامپ و جانسون با همگرایی روابط نزدیکی را تشکیل دهند؛ همانطور که ما در حافظه تاریخی مان رویکرد رضاشاه و آتاترک را در ایران و در جلب یکدیگر شاهد بوده ایم که در تاریخ نیز مندرج است.

دونالد ترامپ که به دنبال تثبیت هژمونی آمریکا بدون افزایش هزینه های بین المللی در حل بحران های جهانی است، در خلیج فارس حضور یافته و از استراتژی جوجیتسو نیز بهره برده است و در قالب این استراتژی طرف های متحد و مخالف خود را تحریک کرده است و با جاخالی دادن های پی در پی آنها را بیشتر به تشک مبارزه می کشاند. آن چه که نخست در خلیج فارس ظاهر شد ناوهای اتمی و یا غیر اتمی آمریکا بود، سپس ترامپ در مسیر تحریک ایران جاخالی های پی در پی را داد و در نهایت نیز روابط ایران و انگلستان در قضیه بحران نفتکش ها پرتنش شد. اصطکاک بیشتر تهران و لندن و همچنین روی کار آمدن بوریس جانسون سبب شده تا همگرایی های انگلیس و آمریکا بیشتر شود. از همین رو شاهد هستیم که بیشترین حجم نیروی نظامی در خلیج فارس به طور فشرده استقرار یافته و آمریکا و انگلیس نیز تلاش می کنند تا زمینه های حقوقی حضورشان از تنگه هرمز تا خلیج عدن را فراهم سازند. آنها همچنین تلاش دارند تا نظام های جدیدی را برای آینده حرکت سرمایه داری جهانی در رقابت با سرمایه داری اقتدارگرای چین فراهم کنند.

در زمینه ائتلاف دریایی باید توجه داشت که موفقیت امری نسبی است. ما در نگرش هستی شناسانه در ایران حتی در عرصه سیاست همه موارد را یا به صورت صفر و یا یک می بینیم. اگر از موفقیت  هم صحبت می کنیم منظور این است که کنش گر باید به تمام اهدافش در حد عالی دست پیدا کند، اما در جهان واقعیت ها و هستی شناسی نگرش غربی آنچه که موفقیت را شکل می دهد رسیدن به میزان قابل قبولی از اهداف و سرمایه گذاری است که انجام می شود. به نظر می رسد که آمریکایی ها در سرمایه گذاری جهت حضور در منطقه به میزان مناسبی از اهدافشان دست یافته اند. آمریکایی که برای ایجاد یک پایگاه در آسیای شرقی با مخالفت های پی در پی ژاپن و کشورهای دیگر آسیای شرقی و جنوب شرقی روبرو بوده اند، امروز در آسیای غربی و جنوب غربی چندین پایگاه را مستقر کرده اند و در این راستا قراردادهای امنیتی درازمدت با کشورهایی چون عراق و دیگر کشورهای منطقه بسته اند و شاهد هیچ گونه مخالفتی برای ایجاد پایگاه و حضور نظامیشان در منطقه نیستند و حتی دعوت برخی از کشورها را برای استقرار امنیت در منطقه را پشتوانه حضور خود کرده اند. پرسش اصلی اینجاست که با توجه نگرش های سیاسی در ایران و همچنین منطقه و با توجه به موارد ذکر شده آیا ما می توانیم آمریکایی ها را شکست خورده تلقی کنیم؟

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.