دوران حکومت سی و هفت ساله محمدرضاشاه پهلوی با حوادث و تحولات متعدد سیاسی همراه بوده است. چه آغاز آن که با ورود نیروهای متفقین و اشغال بخش‌هایی از خاک ایران به وسیله‌ی آنان همراه بود و چه پایانش که با انقلابی اجتماعی برآمده از ائتلاقی میان طبقاتی و گسترده همراه شد.

یکی از مهمترین وقایعی که در طول این دوران دو بار و در برهه‌های حساس تاریخی تکرار شد، فرار محمدرضا شاه از کشور است که هرچند هر دو بار در شرایط مشابه آشفتگی سیاسی و در زمانی که پایه‌های حکومت او لرزان بود اتفاق افتاد، اما هریک نتایجی متفاوت داشت. در این نوشتار تلاش داریم تا به دو فرار تاریخی شاه از کشور در طول دوران سلطنتش پرداخته و به واکنش‌های داخلی و خارجی در قبال این فرارها بپردازیم.

فرار نخست شاه از کشور

(واکنش کشورهای خارجی و امید به بازگشت شاه در داخل کشور)

25 مرداد 1332 نخستین باری بود که شاه از ایران فرار و خاک کشور را ابتدا به مقصد عراق و سپس ایتالیا ترک کرد. اما اینکه چرا شاه از ایران فرار کرد موضوعی است که ابتدا باید به آن پرداخته و علت و زمینه‌ی فرار شاه از کشور را روشن کرد. ایران در سال ۱۳۳۲ تحت زمامداری محمد مصدق بود. نخست‌وزیری از جبهه ملی ایران که برخلاف بسیاری از نخست‌وزیران پیشین و نخست‌وزیران بعدی دوران پهلوی دوم تحت امر محمدرضا شاه نبود. مصدق نخست‌وزیری خود را با اجرایی کردن قانون ملی‌شدن صنعت نفت ایران آغاز کرد. قانونی که اجرایش یک بار دیگر همچون انقلاب مشروطه مردم را روبروی شاه و قدرت‌های خارجی قرار داد.

سیاست خارجی مصدق بر اصل موازنه منفی استوار بود. یعنی ضمن حفظ بیطرفی و عدم تعهد، کسب و تقویت استقلال ملی را نیز هدف قرار داده بود. از واگذاری امتیاز به قدرت‌های خارجی امتناع می‌کرد و مانع اعمال نفوذ قدرت‌های بیگانه در ایران بود. برخلاف آنچه از عهد قاجار مرسوم بود تلاشی در موازنه برقرار کردن آنها علیه یکدیگر به عمل نمی‌آمد. یک چنین سیاستی و رد صریح تقاضاهای خارجیان در بهترین حالت خود نیز برای نظام جهانی دشوار می‌نمود. ملی کردن نفت و جنگ سرد دولت ایران را شدیداً رویاروی بریتانیا قرار می‌داد، درگیری ایالات متحده در مورد ایران را روزافزون می‌کرد و خصومت منفعلانه شوروی را نیز برمی‌انگیخت. (فوران، ۱۳۸۲: ۴۳۴)

با اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و خلع ید از شرکت نفت انگلیس و بعد از چندین دور مذاکره، دولت محافظه‌کار بریتانیا که به تازگی بر مسند کار قرار گرفته بود به جای یافتن راه‌حل، زمینه‌چینی برای یک کودتا را تدارک دید و برنامه‌اش را فعالانه تدوین کرد. در این طرح ایالات متحده آمریکا نیز سرانجام جانب بریتانیا را گرفت. آمریکا در نهایت تصمیم داشت شاه را بر تخت سلطنت خود نگه دارد و نقش برتر انگلستان در ایران را به خود اختصاص دهد. به همین دلیل آیزنهاور با درخواست کمک ایران برای فروش و بازاریابی نفت مخالفت کرد. در این برهه زمانی آمریکا و انگلستان برای انجام کودتا علیه دولت مصدق به توافق رسیده بودند. شوروی نیز هرچند در جریان موضوع کودتا نبود، اما همچون این دو کشور از نهضت ملی نفت دل خوشی نداشت و به کمک دولت وقت نیامد.

دو هفته بعد از شروع زمامداری آیزنهاور در فوریه ۱۹۵۳ (بهمن- اسفند ۱۳۳۱) مقام‌های دو کشور بریتانیا و آمریکا دیدار کردند و در مورد سرنگونی دولت مصدق و انتصاب فضل‌الله زاهدی به نخست‌وزیری به توافق رسیدند و اسم رمز عملیات پاکسازی را نیز آژاکس نامیدند. شب ۲۵ مرداد سرهنگ نصیری فرمانده گارد سلطنتی از جانب شاه ماموریت یافت در حوالی نیمه شب به منزل مصدق برود و فرمان برکناری او از نخست‌وزیری و انتصاب زاهدی را به وی ابلاغ کند. مصدق که آماده دریافت چنین فرمانی بود به گارد نخست‌وزیری دستور داد نصیری و گارد سلطنتی واقع در شمیران را بازداشت و توقیف کنند. به این ترتیب تلاش شاه در کودتا کاملاً عقیم ماند (فوران، همان: ۴۴۱) در اینجا بود که شاه روز یکشنبه ۲۵ مرداد و برای نخستین بار به خارج از کشور فرار کرد.

قدرت‌های خارجی تاثیرگذار در تحولات ایران به ویژه انگلستان و آمریکا بعد از فرار شاه از کشور در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ با تمام توان درصدد ایجاد شرایط بازگشت شاه به کشور بودند. بعد از ناکامی کودتای ۲۵ مرداد که توسط کشورهای آمریکا و انگلستان برنامه‌ریزی شده بود، این کشورها درصدد برآمدند تا کار ناتمام مانده خود را کامل کنند تا شرایط را برای بازگشت شاه به کشور فراهم کنند. به این ترتیب کودتایی دیگر این بار در ۲۸ مرداد انجام شد و توانست دولت مصدق را از قدرت کنار بزند.

ایالات متحده و انگلستان برای برکناری مصدق طی مدتی طولانی به طرق و وسایل سیاسی-عمدتاً شاه و مجلس- متکی بودند، اما پس از قیام سی تیر به این نتیجه رسیدند که برکناری قطعی و دایمی او از صحنه قدرت جز از طریق یک کودتای تمام عیار نظامی امکان‌پذیر نیست. (آبراهامیان، ۱۳۹۳: ۲۰۰) به این ترتیب با انجام کودتا مشخص شد که آمریکا و انگلستان به هیچ عنوان با کنار رفتن شاه از صحنه قدرت سیاسی ایران موافقت نخواهند کرد. در این میان البته عوامل داخلی نیز در موفقیت کودتا و بازگشت شاه به کشور نقش داشتند.

مصدق در دوران زمامداری خود هرگز نتوانست کنترل کامل نهادهای دولتی ایران را در دست بگیرد هرچند به اهمیت این نکته پی برده بود و درصدد اعمال چنان کنترلی نیز برآمد. او توانست گروه هشت نفری جبهه ملی در مجلس شورای ملی را در سال ۱۳۲۹ به صورت یک نیروی پرتوان قانونگذاری درآورد و رهبری تمام مجلس را در امر ملی‌شدن به دست گیرد و هنگامی که مجلس با او همراهی نکرد توانست با کسب اختیارات فوق‌العاده کشور را از طریق فرمان‌های دولتی اداره کند؛ اما با همه این‌ها نتوانست وفاداری ارتش را به سمت دولت جلب کند. ارتش به شاه وفادار ماند و در نهایت ابزار سرنگونی دولت ملی شد. (فوران، ۱۳۸۲: ۴۴۵)

در واقع ارتش به عنوان یک نیروی کاملا تاثیرگذار در این برهه زمانی حساس با حفظ انسجام خود و تصمیم فرماندهانش به ابزار اصلی شاه برای حفظ قدرتش بدل شد. در کنار این البته باید به اختلافات رخ داده میان رهبران نهضت ملی و شکاف میان نیروهای اجتماعی تاثیرگذار در ملی‌شدن نفت نیز توجه نمود. تکروی‌های مصدق به ویژه بعد از سی تیر و در ماه‌های پایانی منتج به کودتا عاملی شد تا بسیاری از نیروهای تاثیرگذار درون و بیرون جبهه ملی و مخالفان شاه از او جدا شده و در نتیجه راه برای انجام کودتا و توسل به نیروی نظامی برای بازگشت شاه به کشور باز شود. امکانی که در دومین فرار شاه از کشور میسر نشد.

فرار دوم شاه از کشور در ۲۵ دی ۱۳۵۷

(امید حامیان بازگشت شاه در داخل و واکنش کشورهای غربی به فرار شاه)

شاه یک بار دیگر و این بار برای همیشه در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ به دنبال اوج ‌گرفتن تظاهرات مردمی از کشور فرار کرد! ماهیت تحولات کشور و زمان فرار شاه اما با سال ۱۳۳۲ و زمان کودتای ۲۸ مرداد تفاوت‌های زیادی داشت. درست است که در هر دو مقطع، محمدرضا شاه را در صف مخالفان و دشمنان داخلی و به‌ویژه خارجی ملت ایران می‌بینیم، اما در هریک از این دو برهه‌ مهم و حساس کشور، ملت ایران دو هدف جداگانه را دنبال می‌کردند.

در دو سه سال منتهی به کودتای ۱۸ مرداد ۱۳۳۲، ملت ایران نهضت ملی کردن نفت و مبارزه با استعمارگران خارجی را دنبال می‌کرد؛ اما قیام ملت ایران در مقطع سالهای ۱۳۵۶- ۱۳۵۷، هدف بنیادی‌تر، بزرگتر و سرنوشت‌سازتر سرنگونی رژیم پهلوی و برقراری نظام سیاسی جدیدی را دنبال می‌کرد. بنابراین، در مقطع نخست به‌رغم مقابله آشکاری که شاه با منافع و خواست‌های ملت ایران و همگامی‌ای که با کشورهای خارجی ناقض حقوق و منافع مردم ایران (انگلستان و آمریکا) داشت، قاطبه رهبران نهضت (که البته به‌تدریج اختلافاتی جدی هم با یکدیگر پیدا کردند) برنامه و هدفی در راستای از میان برداشتن احتمالی نظام شاهنشاهی پهلوی دنبال نمی‌کردند.

بگذریم از اینکه در میان اقشار وسیعی از مردم کشور، مخالفتها و انتقادها از عملکرد شاه بسیار جدی و گسترده شده بود و چه بسا برای سرنگون ساختن کلیت نظامِ وقت هم آمادگی‌هایی نسبی به‌وجود آمده بود، اما در این‌باره هیچ برنامه و استراتژی مشخص و از پیش تعیین شده‌ای وجود نداشت. (چیذری، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران) برخلاف نخستین فرار شاه در سال ۱۳۳۲ که شکاف میان رهبران نهضت ملی در نهایت نیروهای اجتماعی را در مخالفت با شاه دچار تردید و تفرقه کرد، این بار و در سال ۱۳۵۷ به‌رغم حضور گسترده‌تر طبقات اجتماعی و گروه‌های مختلف مردمی، رهبری منسجم انقلاب به وسیله امام خمینی‌(ره) و مخالفت ایشان در برابر هر نوع معامله یا مسامحه در برابر شاه، امید به بازگشت شاه را در داخل و خارج کاهش داده بود تا جایی که حتی آمریکایی‌ها هم با وجود تمام تلاش‌های خود برای حفظ شاه بر مسند قدرت در نهایت از امکان بقای سلطنت او ناامید شدند.

 به عبارتی برخلاف فرار اول شاه از کشور در جریان کودتای ناموفق ۲۵ مرداد در فرار دوم شاه از کشور در سال ۱۳۵۷ نیروهای داخلی طرفدار او نتوانستند کاری از پیش ببرند. این بار برخلاف ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ که شاه با حمایت قاطعانه‌ی قدرت‌های خارجی و ارتش و برخی گروه‌های حاشیه شهری بر تخت سلطنت خود بازگشته بود ارتش در نهایت با وجود صرف میلیاردها دلار از طرف شاه نتوانست حمایت قاطعی از او به عمل آورد و در نهایت تصمیم به بی‌طرفی گرفت. شاه بعد از بازگشت به کشور پس از موفقیت کودتای ۲۸ مرداد این جمله تاریخی را گفته بود که حکومتم را مدیون خدا، آمریکایی‌ها و ارتشم هستم؛ اما این بار برخلاف سال ۱۳۳۲ ارتش به عنوان آخرین دژ دفاعی شاه چندان مستحکم و قابل اعتماد نشان نمی‌داد.

در ماه‌های سرنوشت‌ساز انقلاب به طور متوسط در هر روز هزار سرباز از ارتش فرار می‌کردند و آنهایی هم که باقی می‌ماندند از دستورات فرماندهانشان سرپیچی می‌کردند. در فرماندهی عالی ارتش هم دودستگی پدید آمده بود: عده‌ای معتقد بودند باید با تمام توان به مقابله با راهپیمایان پرداخت و عده‌ای هم می‌گفتند این کار بی‌حاصل است و ارتش را با خطر روبرو می‌سازد. (فوران، همان منبع: ۵۸۰) رئیس ستاد کل ارتش در نهایت در ساعت ۲ بعد از ظهر روز ۲۲ بهمن اعلام کرد که در مبارزه میان بختیار و شورای انقلاب ارتش بی‌طرف است. ساعت ۶ بعد از ظهر همان روز بود که رادیو اعلام کرد: «اینجا تهران است، صدای حقیقی ایران، صدای انقلاب» تا به این ترتیب روشن شود دومین فرار شاه از کشور دیگر برگشتی ندارد. (آبراهامیان، ۱۳۹۲: ۶۵۲)

در ابعاد خارجی نیز این‌بار برخلاف سال ۱۳۳۲ تفاوت‌های زیادی وجود داشت. هرچند قدرت‌های خارجی به ویژه ایالات متحده به عنوان بانفوذترین کشور خارجی حاضر در ایران به همراه انگلستان خواهان حفظ قدرت محمدرضاشاه بودند و در این راه تا آخرین روزهای انقلاب نیز از شاه حمایت به عمل آوردند، اما این حمایت‌ها به‌واسطه قدرت بالای مخالفان داخلی و یکدستی و انسجامی که در میان آنان و رهبری جنبش انقلابی قرار داشت از قاطعیت برخوردار نبود و نتوانست نتیجه‌ای را که در سال ۱۳۳۲ به دست آمده بود یک بار دیگر تکرار کند و شاه را برای بار دوم به قدرت بازگرداند. در این میان برخی تحولات داخلی در آمریکا، بزرگترین متحد شاه، نیز او را در حمایت این کشور از خود دچار تردید کرده بود.

کمتر سراغ داریم در میان رهبران جهان سومی رهبری به اندازه شاه نگران رابطه‌اش با واشنگتن بوده باشد. (زیباکلام، ۱۳۸۴: ۱۶۵) در واقع تصور شاه از پشتیبانی جدی و همه‌جانبه‌ی آمریکا که در دوره‌ی روسای جمهور پیشین این کشور باعث اعتماد به نفس او میشد با روی کارآمدن جیمی کارتر و سیاست حقوق بشر وی دستخوش تزلزل شد.

 البته کارتر در آغاز سال ۱۹۷۸ و ۹ روز پیش از تظاهرات ۱۹ دی ۱۳۵۶ در کنار شاه، ایران را جزیره ثبات و وی را دوست نزدیک خود خواند و رضایت خود را از او ابراز کرد. هرچند کارتر در پیگیری مسئله‌ی حقوق بشر جدی نبود اما طرح آن به شدت اقدامات شاه را تحت‌الشعاع قرار داد و او را نسبت به حمایت‌های آمریکا از خود دلسرد کرد. (ملکوتیان، ۱۳۸۷: ۱۲۴) در این دوره و هم‌زمان با بحران اقتصادی که گریبان رژیم شاه را گرفته بود دولت‌ها و سازمان‌های خارجی نیز شاه را تحت فشار قرار دادند تا نظارت‌های پلیسی را تعدیل کند؛ اگرچه این سیاست‌ها بسیار دیر و پس از قیام مردم ایران دنبال شد. در اواخر سال ۱۳۵۴، سازمان عفو بین‌الملل پی برد که ایران یکی از بزرگترین نقض‌کنندگان حقوق بشر در جهان است. نهاد محافظه‌کارتر کمیسیون بین‌المللی قضات در ژنو هم رژیم را به شکنجه زندانیان و نقض حقوق مدنی شهروندان خود متهم کرد و از شاه خواست وضع حقوق بشر در ایران را اصلاح کند. (آبراهامیان، ۱۳۹۲: ۶۱۴)

دستگاه سیاست خارجی آمریکا نیز در آستانه انقلاب برخلاف سال ۱۳۳۲ از انسجام کافی برخوردار نبود و در حالی که برژینسکی خواهان برخورد کوبنده با مخالفان و همراهی آمریکا با شاه در این راه بود، وزارت امور خارجه و سفیر وقت این کشور در تهران با مشاهده‌ی امواج طوفنده انقلاب کار شاه را تمام ‌شده می‌دانستند و به این ترتیب واکنش به فرار شاه در ۲۶ دی ۱۳۵۷ و حمایت از او مانند فرار نخست وی که با کودتایی انگلیسی-آمریکایی همراه شد، با قاطعیت همراه نبود.

نتیجه‌گیری:

دو حادثه‌ی تاریخی که منجر به فرار شاه از کشور شد، اهداف و خواسته‌های یکسانی را دنبال نمی‌کردند. در هر دو دوره، شاه و ثبات قدرتش در ایران مورد توجه قدرت‌های جهانی بانفوذ در ایران به ویژه آمریکا و انگلستان قرار داشت؛ اما به‌رغم این شباهت و تلاش کشورهای مذکور برای حفظ شاه بر تخت سلطنت، تفاوت‌های داخلی، گستردگی اعتراضات و اهداف متفاوت مردم در سال ۵۷ با سال ۳۲ کاری کرد تا این کشورها هم در حمایت از شاه انسجام سال ۳۲ را نداشته باشند. بنا به همین دلایل داخلی و خارجی بود که فرار شاه در سال ۳۲ با دومین فرار وی در ۲۶ دی ۱۳۵۷ برآیندی متفاوت داشت و شاه در سال ۵۷ دیگر نتوانست به قدرت بازگردد. (*)

 

 

فهرست منابع:

۱.      فوران، جان (۱۳۸۲)، مقاومت شکننده، تهران، انتشارات رسا.

۲.      ابراهامیان، یرواند (۱۳۹۲)، ایران بین دو انقلاب، تهران

۳.      آبراهامیان، یرواند (۱۳۹۳)، کودتا، سیا و ریشه های روابط ایران و ایالات متحده آمریکا در عصر جدید، ترجمه ناصر زرافشان، تهران، انتشارات آگاه.

۴.      زیباکلام، صادق (۱۳۸۴)، مقدمه ای بر انقلاب اسلامی ایران، تهران: انتشارات

۵.      ملکوتیان، مصطفی (۱۳۸۷)، بازخوانی علل وقوع انقلاب اسلامی در سپهر نظریه‌پردازی‌ها، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.