تفاوت سبک زندگی ما و آقایان مسؤول
یکی از روحانیون شناخته شده کشور چندی پیش در یک برنامه تلویزیونی اعلام کرد در صبحی به ادارهای رفته است و در آنجا مردمی را دیده که همه خسته بودند.
این روحانی از این خستگی صبحگاهی مردم تعجب میکرد و میگفت نمیدانم چرا مردم اول صبح این همه خسته و افسرده بودند( نقل به مضمون)
این آقای روحانی راست میگفت قاعدتا مردم در اول صبح بعد از خواب شبانه نباید خسته باشند اما حداقل در شهر تهران وضعیت عادی نیست.
این شادی صبحگاهی برای زمانی است که شما ۸ ساعت کار کنید، ۸ ساعت استراحت کنید و ۸ ساعت بخوابید. اگر سبک زندگی شما اینگونه است و بازهم صبح خسته هستید قطعا باید به دکتر مراجعه کنید.
داستان زندگی ما اما این نیست. ما نه ۸ ساعت کار میکنیم، نه ۸ ساعت استراحت میکنیم و نه ۸ ساعت میخوابیم. بسیاری از ما وقت خواب و استراحت خود را هم کار میکنیم. بسیاری از کسانی که در شهرهای بزرگ کار میکنند سالهاست، چشمهاشان رنگ خواب ظهر را به خود ندیده است.
بسیاری وقتی از خانه خارج میشوند آفتاب طلوع نکرده است و وقتی به خانه میآیند آفتاب غروب کرده است. آنها در حالی کار میکنند که آفتاب را نمیبینند.
بسیاری از مردم برای رفتن به محل کار از وسیلههای نقلیه عمومی استفاده میکنند. وسیله نقلیه عمومی یعنی مترو، اتوبوس و تاکسی. در این میان بخشی هم از خودروهای شخصی استفاده میکنند.
آنهایی که از وسایل نقلیه عمومی استفاده میکنند در ابتدای صبح له میشوند. آنهایی که مترو سوار شدهاند به خوبی حرفهای من را میفهمند. فردی از کرج سوار مترو میشود و با عوض کردن سه خط به طور مثال مصلی تهران میرسد. تمام مسیر را هم ایستاده است. ایستادنی که با فشار دیگر مسافران همراه است. چگونه میشود از این فرد انتظار داشت وقتی به محل کار میرسد لبخند بزند و به روی خود نیاورد که دو ساعت ایستاده است تا سر وقت به محل کار برسد.
اتوبوس با تاخیر میآید. دیر شده است. بسیاری از مسافران استرس دیر رسیدن به محل کار را دارند. دیر میرسند. جریمه میشوند. این افراد دیگر نمیتوانند لبخند بزنند و در صبحگاه شاد باشند.
آنهایی هم که با وسایل شخصی آمدهاند آنقدر در ترافیک ماندهاند و بوق زدهاند که دیگر حوصلهای برای شاد بودن ندارند.
بگذارید خاطرهای از صبح مترو برایتان تعریف کنم.
« مترو شلوغ بود. پیرمرد وارد شد و ایستاد و جوانی درست روبروی او بر روی صندلی نشسته بود. پیرمرد انتظار داشت جوان بلند شود و او بنشیند. جوان اما بلند نشد. پیرمرد رو به نفر کناری خود گفت:« احترام مرده» کی زمان ما اینجوری بود.
جوان رو به پیرمرد کرد و گفت:« نه حاج آقا، احترام نمرده. من دیشب تا ساعت ۱۰ سرکار بودم. الان هم دارم میرم سرکار. خستهام . اینجا نخوابم مجبور سرکار بخوابم. سرکار بخوابم اخراج میشم. حالا میخوای پاشم شما بشینی.»
با این سبک زندگی نمیشود انتظار داشت که مردم وقتی صبح بیدار میشوند و به محل کار میروند شاد باشند. زندگی با استرس اجازه شاد بودن به آدم نمیدهد.
تعجب آن روحانی نشان میدهد چقدر میان مسئولان و برخی روحانیون با جامعه فاصله ایجاد شده و آنها از واقعیتهای زندگی مردم چندان خبر ندارند.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر