بخش نود و یکم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
این امپراتوری فقط به مدت ۱۳۶ سال دوام آورد و یک موجودیت سیاسی به اندازه آن هرگز بار دیگر ذیل یک نظام بومی تشکیل و بازسازی نشد تا تولد جمهوری هند در سال ۱۹۴۷. دومین حوزه بزرگ واگرایی به مذهب مربوط است. مذهب در هند اما شکل متفاوتی به خود گرفت. دین اصلی قبایل هند و آریایی شاید مبتنی بر نیاکان پرستی مانند چین بوده باشد.
بهجای متمرکز کردن اقتدار در یک امپراتور، این اقتدار میان طبقه کاملا متمایزی از کاهنان و طبقهای از جنگاوران تقسیم میشد که به یکدیگر برای بقا نیاز داشتند. اگرچه هند یک دولت مدرن را مانند چین در این برهه توسعه نمیدهد اما خاستگاههایی برای حکومت قانون را خلق میکند که قدرت و اقتدار دولت را به شیوهای محدود میکند که هیچ سابقهای در چین ندارد. از اینرو، ناتوانی دائمی هند برای تمرکز قدرت سیاسی به شیوه چین آشکارا ریشه در مذهب هندی دارد که نیازمند نگاهی دقیق به آن هستیم.
فصل ۱۱
وارناها و جاتیها
یکی از قدیمیترین اختلافات در میان نظریهپردازان اجتماعی به اولویت نسبی منافع اقتصادی در برابر ایدهها به مثابه منابع تغییر و تحول اجتماعی مربوط است. در سنتی که از کارل مارکس گرفته تا اقتصاددانان «انتخاب منطقی» مدرن امتداد مییابد، به منافع مادی اولویت داده میشود. این کارل مارکس بود که میگفت «مذهب افیون تودههاست»؛ افسانهای که از سوی نخبگان برای توجیه سیادت خودشان بر بقیه جامعه پخته و پرداخته شد. اگرچه بسیاری از اقتصاددانان مدرن تا حدودی نسبت به مارکس صراحت لهجه کمتری داشتند اما معتقد بودند که چارچوب حداکثر بهرهوری منطقیشان برای درک تقریبا تمام اَشکال رفتار اجتماعی کافی است. «گَری بکر»، برنده جایزه نوبل، روزگاری میگفت آنهایی که بر خلاف این فکر میکنند، به قدر کافی نگاه دقیقی ندارند. ایدهها «درونزا» هستند یعنی، این ایدهها برای توجیه منافع مادی ایجاد میشوند نه اینکه انگیزههای مستقل رفتار اجتماعی باشند. در سوی دیگر این استدلال، دیدگاه برخی از پایهگذاران جامعهشناسی مدرن مانند ماکس وبر و امیل دورکهایم وجود دارد که دین و عقاید دینی را هم به مثابه انگیزههای عمل انسانی و هم به مثابه منابع هویت اجتماعی مهم میدیدند. وبر اظهار میکرد که کل چارچوبی که در آن اقتصاددانان مدرن عمل میکنند- چارچوبی که فرد را به مثابه تصمیمگیر و منافع مادی را به مثابه انگیزه و محرک اصلی، مهم میبیند- خود محصول عقاید مذهبی است که از اصلاحات پروتستان بر میخیزد. وبر پس از نوشتن کتاب «اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری» به سراغ نوشتن کتابهایی در مورد چین، هند و دیگر تمدنهای غیرغربی رفت تا نشان دهد عقاید مذهبی برای درک چگونگی سازماندهی زندگی اقتصادی ضروری است. اگر کسی نمونهای از دینی را بخواهد که – به سبک و سیاق مارکس- توجیهگر سیادت یک نخبه واحد و کوچکی بر بقیه جامعه باشد، نباید مسیحیت یا اسلام را با پیامهای جهانیای که در مورد برابری دارند برگزیند، بلکه باید مذهب برهمنی را برگزیند که در اواخر دو هزاره قبل از میلاد در هند ظاهر شد. به گفته «ریگ ودا»: «آنگاه که خدایان انسان را بهعنوان قربانی خود قربانی کردند... آنگاه که او را به قسمتهایی تقسیم کردند، او را به چه قسمتهایی تقسیم کردند؟ دهانش چه بود، بازوانش چه بود، رانها و پاهایش چه نامیده میشدند؟ برهمنها دهانش بودند، رزمآوران بازوانش، وشیاها رانهایش و از پاهایش شودرا متولد شد. با قربانیای که خدایان برای قربانی تقدیس کردند، اینها اولین قوانین مقدس بودند. این موجودات توانا به آسمان رسیدند جایی که ارواح ابدی- خدایان- در آنجا هستند.» [در نظام «کاستی» هند چهار طبقه مجزا وجود دارد: در رأس این نظام «برهمنان» هستند. آنها روحانیانی هستند که در مورد اینکه در جامعه و دین چه چیز درست و چه چیز نادرست است به قضاوت میپردازند. پس از آن کاست «کشاتریا» قرار دارد که جنگجویان و اشراف هستند. «وشیا» کاست صنعتگران و بازرگانان است و سرانجام کاست «شودرا» که دربرگیرنده کشاورزان و دهقانان است. گفته شده است که این چهار کاست از دهان برهما (کاست برهمن) بازوهای برهما (کاست کشاتریا) رانها (کاست وشیا) و پاهای برهما (شودرا) پدیدار شده اند]. نهتنها برهمنها در صدر این سلسله مراتب اجتماعی چهارگانه قرار داشتند، بلکه به خود قدرت انحصاری دائمی بر دعاها و متون را هم دادند که برای تمام مناسک مشروعیت بخش - از بالاترین مقامها یعنی پادشاهان تا پایینترین ردهها یعنی عروسی و تشییع جنازهها- لازم بود. اما یک روایت کاملا ماتریالیستی از کارکرد مذهب در جامعه هند چندان قانعکننده نیست. از یکسو، نمیتوان به محتوای واقعی این افسانه پی برد. چنانکه دیدیم، جامعه چینی در آستانه گذار به «دولت شدن» شباهتهای ساختاری بسیاری با جامعه هند داشت. نخبه چینی، مانند هر نخبه دیگری در هر جامعه بشری شناخته شدهای، از مناسک مشروعیت بخش برای افزایش قدرت خود سود جست. اما چینیها هرگز یک نظام متافیزیکی دارای عمق و پیچیدگی از نوعی که در هند ظهور کرد را ابداع نکردند. در واقع، چنین نظامی به ذهنشان نرسید. در حقیقت، آنها توانستند به شکل کاملا کارآمدی و بدون استفاده از هر مذهب فرازمینیای قدرت را تسخیر و در دست خود نگه دارند. افزون بر این، در هند این نخبگان نبودند که قدرت قهرآمیز و قدرت اقتصادی را در دست داشتند، بلکه این نخبگان قدرت مناسکی را در دست داشتند که به «صدر» منتهی میشد. حتی اگر کسی معتقد باشد که انگیزههای مادی دلیل اصلی است، باید به این سوال پاسخ دهد که چرا «کشاتریاها» و «وشیا» - رزم آوران/ جنگجویان و بازرگانان- موافقت کردند که منقاد برهمنها شوند و به آنها نه فقط زمین و منابع اقتصادی که کنترل بر جنبههای نزدیک زندگی فردیشان را هم بدهند. سرانجام توضیحات اقتصادی و ماتریالیستی از جامعه هند باید به این سوال پاسخ دهد که چرا این نظام طی زمان آنقدر پایدار و بادوام باقی ماند. مذهب برهمنی با منافع گروه کوچکی از نخبگان در 600 قبل از میلاد منطبق بود اما با منافع بسیاری از طبقات یا گروههای اجتماعی در جامعه هند به مرور زمان جور در نیامد و سازگار نشد. چرا یک نیرویی در مقابل این نخبگان سر بر نیاورد تا مجموعهای از عقاید مذهبی جایگزین را که توجیهگر برابری جهانی باشد اعلام کند؟ به یک معنا، بودیسم و جینیسم مذاهب اعتراضی بودند. اما هر دو در بسیاری از فرضیات متافیزیکی دین برهمنی اشتراک داشتند و هر دو در کسب پذیرش گسترده در شبه قاره ناکام ماندند.