ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
بزرگ شدن دودمان مشکلاتی را با توجه به وراثت اموال به وجود میآورد. نظام ارشدیت طی مراحل اولیه سلسله «ژو» وجود داشت اما قانون تقسیم برابر ارث در میان فرزندان ذکور جایگزین آن شد که در بیشتر تاریخ چین تا قرن بیستم پابرجا ماند. بر اساس این سیستم، زمین خانوادگی اغلب به قطعات کوچک و کوچکتری تقسیم میشد که منجر به اموال اقتصادی بیثمری شد. چینیها آرمان «خانواده مشترک» را بسط دادند که در آن چند نسل از فرزندان ذکور زیر یک سقف زندگی میکردند. هر چه پسران بزرگتر میشدند، زندگی خود را در قطعه زمینهای تقسیم شده شروع میکردند یا سعی میکردند زمین جدیدی را در همان حوالی برای خود دست و پا کنند. با این حال، فرزندان در اموال مشترک دودمان سهم داشتند و وظایف عبادی را به اجداد مشترک مدیون بودند که میتوانست مانع از این شود که آنها از خانواده بریده و به مناطق دوردست بروند یا آزادانه زمین خود را بفروشند. اختلافات شدید منطقهای بعدها با توجه به مالکیت و زندگی در کنار والدین در چین سر بر آورد. در شمال چین، قدرت دودمان به مرور زمان کاهش یافت؛ اعضای دودمان به روستاهای مختلف و کاملا جدا از هم رفتند و حس مشترک هویت را از دست دادند. با این حال، در جنوب، اعضای دودمان و طایفه همچنان نزدیک یکدیگر کار و زندگی میکردند و گاهی کل روستا دارای یک نام خانوادگی واحد بودند.حدس و گمانهای زیادی در مورد دلایل این عواقب و نتایج متفاوت مطرح شده از جمله این حقیقت که جنوب برای قرنها یک حد فاصل یا مرز غیرقابل سکنی بود که در کنار هم ماندن برای دودمانها را حتی زمانی که بزرگ میشدند تسهیل میکرد و جنگها و جابهجاییها و آوارگیهای مداوم که در شمال رخ میداد باعث میشد که گروههای خویشاوند همزیست با یکدیگر از هم بگسلند. یادآوری این نکته مهم است که سازماندهی دودمان از بسیاری ابعاد امتیازی برای ثروتمندان بود. تنها آنها [ثروتمندان] میتوانستند مستغلات بزرگی داشته باشند که از قابلیت تقسیم به قطعات کوچکتر و مالکیت مشترک برخوردار بوده و گاهی اتخاذ چند همسر دائم و غیردائم برای تولید وارث برایشان ضروری مینمود. در حقیقت، وقتی قواعد نظام دودمانی ابتدا طی سلسله «ژو» مدون شد، فقط به برخی خانوادههای نخبگان قابلیت اطلاق داشت. خانوادههای تنگدست میتوانستند فرزندان کمتری بزایند و در برخی موارد میتوانستند فقدان فرزند ذکور را با فرزند پسرخواندگی جبران کنند که موجب میشد نام دودمانیاش را به نفع نام دودمانی همسرش کنار بگذارد؛ اقدامی که در ژاپن هم متداول شد اما در چین در مورد آن ابروها در هم کشیده شد.
دوره «فئودالی» چین
مردمان شانگ مغلوب قبایل «ژو»- که در غرب آنها و در امتداد رودخانه «وی» سکنی داشتند- شدند (در استان شانگسی فعلی)؛ فرآیندی که در اوایل قرن ۱۲ قبل از میلاد شروع شد. تکمیل این فتح چند سال به طول انجامید. نیروهای شانگ باید همزمان با صحرانشینان اسبسوار در شرق خود در شاندونگ هم میجنگیدند. پادشاه «ژو» وارث شانگ را کشت و برادران خود را هم برای تسخیر قدرت به قتل رساند و در آخر، سلسله جدیدی تاسیس کرد. این فتح زمینه را برای آن چیزی فراهم کرد که بسیاری از اندیشمندان آن را «دوره فئودالی چین» نامیدهاند؛ دورانی که در آن قدرت سیاسی بر مبنایی به شدت غیرمتمرکز به واسطه مجموعهای از دودمانها و طوایف سلسله مراتبی درجه بندی شده حفظ میشد. در تمام [دوران] سلسلههای «ژوی غربی» و اوایل «ژوی شرقی»، خویشاوندی اصل اساسی سازماندهی اجتماعی باقی ماند. اما دولتها در تمام چین در نتیجه جنگهای بیوقفه و مداومی که میان این گروه بندیهای خویشاوندی طی دوره «بهار و پاییز» و دوره «ایالات متخاصم» درگرفت شروع به ائتلاف کردند. میتوانیم با جزئیات کامل مولفههایی که محرک شکلگیری دولت چین بود را دنبال کنیم، البته نه بر اساس بازسازیهای باستانشناختی که بهطور فزایندهای بر اساس شواهد تاریخی. فرآیند شکلگیری دولت در چین در یک چشمانداز مقایسهای بهطور ویژهای جالب است، زیرا از بسیاری جهات سابقهای را برای فرآیندی بنا مینهد که اروپا تقریبا یک هزار سال بعد طی کرد. درست در زمانی که قبایل «ژو» سرزمین مسکونی وسیعی را تسخیر کردند و یک آریستوکراسی فئودال پایه نهادند، قبایل بربر آلمانی هم که بر امپراتوری در حال زوال روم غلبه کردند چنین کردند و یک نظام سیاسی نسبتا غیرمتمرکز خلق کردند. هم در چین و هم در اروپا، محرک شکلگیری دولت عمدتا نیاز به آغاز جنگ بود که به ادغام تدریجی زمینهای فئودال در دولتهای سرزمینی، تمرکز قدرت سیاسی و رشد دولت مدرن غیرشخصی انجامید. با این حال، برخی تفاوتهای مهم میان چین و اروپا وجود دارد و این تفاوتها در پس استفاده از عباراتی مانند «فئودال»، «خانواده»، «پادشاه»، «دوک» و «اشراف» پنهان میشوند و از این دریچه، بدون در نظر گرفتن تمایزات [میان چین و اروپا] تلاش میشود نهادهای موازی در چین سلسلهای [باستان] در قالب این عبارات انگلیسی بازشناسی شوند. بنابراین، باید این عبارات را به دقت تعریف کنیم و نشان دهیم که هم در کجا توازیهای مهم وجود دارد و هم اینکه این تمدنها در کجا مسیرشان از هم جدا میشود. از جمله گیجکنندهترین و بداستفادهترین عبارات میتوان از «فئودال» و «فئودالیسم» یاد کرد که در نتیجه استفاده بیپروایانه و بیقاعده از سوی محققان و متخصصان بسیار بیمعنا شدهاند. در سنتی که با کارل مارکس شروع میشود، از «فئودالیسم» اغلب برای اشاره به روابط اقتصادی بهرهکشانه میان ارباب و رعیت [دهقان] استفاده میشود که در اروپای قرون وسطی وجود داشت و حول ملک تیولی متمرکز بود. جزمیت بسیاری از تاریخنگاریهای مارکسیستی موجب شده بسیاری از محققان در آن سنت در جستوجوی مرحلهای فئودالی از توسعه به مثابه پیشرویی ناگزیر در ظهور سرمایهداری مدرن در مجموعهای از جوامع باشند که این مفهوم ربطی به آن ندارد.