ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
چنانکه دیدیم، چین شاهد افت مداوم در تعداد کل واحدهای سیاسی مستقل از بیش از «یک هزار» در آغاز «ژوی شرقی» به «یک» در پایان آن سلسله بود. در عوض، هند شاهد جنگهای معدودتر و کم شدتتر و میزان کمتری از استحکام بود. بسیار روشن است که شکل بدویتر گاناسانگها از سازماندهی تا میانه هزاره اول پس از میلاد دوام یافت بدون آنکه از سوی دولتهای قدرتمندتر جذب و هضم شود. هیچ موجودیت سیاسی چینیای طی «دوره ایالات متخاصم» نتوانست از پس کپی برداری از همسایگانش در توسعه نهادهای دولتمندِ مدرن برآید؛ موجودیتهای سیاسی هندی آشکارا چیزی مانند این فشار را حس نکردند. مائوریاها تا قرن سوم قبل از میلاد توانستند بخش زیادی از شبه قاره را در یک امپراتوری واحد متحد سازند اما بخشهایی از منطقه وجود داشت که آنها هرگز فتح نکردند و بنابراین نتوانستند حاکمیت خود بر آن مناطق حساس را تحکیم بخشند. این امپراتوری فقط به مدت ۱۳۶ سال دوام آورد و یک موجودیت سیاسی به اندازه آن هرگز بار دیگر ذیل یک نظام بومی تشکیل و بازسازی نشد تا تولد جمهوری هند در سال ۱۹۴۷.
دومین حوزه بزرگ واگرایی به مذهب مربوط است. چینیها یک کیش حرفهای کاهنی [کهانت] را شکل دادند که بر مناسکی که پادشاهان و امپراتوران را مشروع میساخت، حاکم بود. اما مذهب دولتی در چین هرگز فراتر از سطح نیاکان پرستی توسعه نیافت. نظام کهانت بر پرستش نیاکان امپراتور حاکم بود اما یک صلاحیت قضایی جهانشمول نداشت. وقتی امپراتوران مشروعیت خود را در پایان سلسله از دست میدادند یا زمانی که هیچ حاکم مشروعی در دوران بیناسلسلهای وجود نداشت، این برعهده مقام کهانت نبود که – بهعنوان یک نهاد- اعلام کند که چه کسی منشور آسمان را در دست داشته باشد. مشروعیت در این معنا را میشد به هر کسی از دهقان تا سرباز و تا بوروکرات اعطا کرد.
مذهب در هند اما شکل متفاوتی به خود گرفت. دین اصلی قبایل هند و آریایی شاید مبتنی بر نیاکان پرستی مانند چین بوده باشد. اما در دورهای که از هزاره دوم قبل از میلاد شروع میشود یعنی زمانی که «ودا» جمع آوری و تدوین شد، دیانت به یک نظام متافیزیکیِ پیچیدهتر تبدیل و تحول یافت که تمام جوانب دنیای پدیده وار را بر حسب دنیای متعالی [فرازمینی] نامرئی توضیح میداد. مذهب جدید برهمنی تاکید را از نیاکان ژنتیکی فرد و فرزندانش به یک نظام کیهان شناختی تغییر داد که شامل کل طبیعت میشد. دسترسی به این دنیای متعالی و فرازمینی از سوی طبقهای از برهمنها حفاظت میشد که اقتدارشان نه تنها برای محافظت از دودمان شاه که رفاه رده پایین ترین دهقان در زندگی آینده مهم بود. تحت تاثیر دیانت برهمنی، تقسیم دوگانه وارنه به «آریاییها» و «داساها» به تقسیم چهارگانه برهمنها، کشاتریاها، وایشیاها و سودراها تبدیل شد که بر اساس آن طبقه کاهن آشکارا در صدر سلسله مراتب قرار داشت. آنها [طبقه کاهن] کسانی بودند که نیایشها و دعاهای مناسکی که تشکیلدهنده «وداها» بود را به وجود میآوردند. با گسترش و توسعه مذهب، نیایشها و دعاها با نسلهایی از برهمنها به حافظه اتکا یافت؛ این حفظ کردن و از برسازی آیینها و دعاهای مناسکی به تخصص آنها و منبع مزیت نسبی شان در تلاش و تقلا برای رسیدن به منزلت اجتماعی با دیگر وارنهها تبدیل شد.
از دل این مناسک، قانون – در ابتدا، عرفی و شفاهی- ظاهر شد اما در نهایت در کتابهای حقوقی مانند «ماناوا- دارماساسترا» یا آنچه که انگلیسیها «قوانین مانو» مینامند مکتوب شد. از این رو، قانون در سنت هندی از اقتدار سیاسی- چنانکه در چین اینگونه بود- نشات نمیگرفت بلکه از منبعی مستقل و برتر از حاکم سیاسی بر میخاست. در حقیقت، دارماساسترا کاملا روشن میسازد که شاه برای محافظت از سیستم «وارنهها» وجود دارد و نه غیر آن. اگر از مورد چین به مثابه مبنایی برای توسعه سیاسی استفاده کنیم، جامعه هند در حدود سال ۶۰۰ قبل از میلاد وارد یک مسیر انحرافی بزرگ میشود. هند جنگ طولانی از آن دست که موجب سوق دادن این کشور به توسعه یک دولت مدرن، غیرشخصی و متمرکز شود را تجربه نکرد.