ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
گذار واقعی به دولت شدن احتمالا با تمام شرایطی که موجب ایجاد دولت در جوامع دیگر شده بود گره خورده بود. اولین شرط «فتح» بود: «ریگ ودا» از هند و آریاییهایی سخن میگوید که با «داسا»ها مواجه شدند، با آنها جنگیدند و در نهایت آنها را به انقیاد در آوردند. اولین ارجاعات به «وارنه»ها یک تقسیم چهارگانه آشنا نبود بلکه تقسیمی دوگانه بود: «آریا وارنه» و «داسا وارنه». بنابراین، تغییر از یک جامعه قبیلهای مساواتطلب به یک جامعه دولتمندِ قشربندی شده آشکارا با فتح نظامی آغاز میشود. «داسا»ها ممکن است اساسا از فاتحانشان براساس قومیت یا زبان متمایز شوند، هرچند بعدها کلمه «داسا» به هر کسی ارتباط یافت که منقاد شده یا به بردگی گرفته شده بود. این گذار پس از گذار هند و آریاییها از جامعه شُبانی به کشاورزی به آهستگی رخ داد. همچنین سوءاستفاده از یک طبقه مادون منجر به مازاد محصولاتی شد که میتوانست بهعنوان اجاره و نه از طریق کار شخصی یک قبیله حاصل شود و یک تغییری در معنای «راجه» وجود دارد: یعنی تغییر از رئیس قبیله به «کسی که از درآمد زمین یا روستا برخوردار است». قشربندی روزافزون طبقاتی نیز به چند چیز مرتبط است: انتقال به زیستگاههای دائمی، شهرنشینی ابتدایی و مالکیت زمین از حدود اوایل قرن ششم قبل از میلاد. خانوادههایی که در گروههای خویشاوندی کار جمعی میکنند دیگر روی زمین کار نمیکنند بلکه دهقانانی روی زمین کار میکنند که هیچ پیوند خویشی یا صاحبان زمین ندارند. ضرورت حفظ یک طبقه پایین اجتماعی در قالب انقیاد دائمی الزامی را برای نیروهای دائمی نظامی و کنترل سیاسی بر هر سرزمینی خلق میکند که فرد یا افراد منقاد ممکن است به آنجا بگریزند.
همچنین تغییرات تکنولوژیکی – مثلا در چین- رخ داد که باعث رونق استحکام سیاسی شد. از جمله این تغییرات استفاده روزافزون از آهن در دوره پس از ۸۰۰ ق.م است. از آهن میشد برای ساخت تبر جهت پاکسازی جنگلهای متراکم و برای گاو آهن [خیش] جهت استفاده در کشت و زرع استفاده شود. دولت تولید آهن را کنترل نمیکرد بلکه استفاده از ابزار آهن موجب کسب اعتبار شده و سطح کلی مازاد قابل دسترسی که از سوی دولت «ضبط کردنی» بود را افزایش داد. همچون چین و جوامع دیگری که دست به گذار از قبیلهگرایی به جامعه دولتمند زدند، قدرت رئیس قبیله با مشروعسازی روزافزون او به کمک مجموعه مشخص و دائمیای از کاهنان- برهمنها- به شدت افزایش یافت. راجهها از قدرت سیاسی که کاهنان از طریق مناسک و آیینها مشروع ساخته بودند برخوردار شدند. راجهها این خدمات را با حمایت از کاهنان و پیشنهاد منابعی به آنها جبران کردند. کاهنان به راجههای اولیه نسبتهای الهی میدادند و این به راجهها اجازه میداد تا مواضع خود را به مواضع موروثی تبدیل کنند که میشد آن را از طریق رسم روزافزون ارشدیت به پسران خود منتقل کنند. بدیهی است که مقام «نیمهخدایی» اولین مقام در میان «برابرها» در یک گروهی از رهبران قبیلهای نیست و بنابراین «سبها» یا مجامع قبیلهای توانایی خود برای تصمیمگیری در مورد کسی که باید رهبر طایفه باشد و نقش مشاورهای بیشتری ایفا کند را از دست داد. سرمایهگذاری مناسکی شاهان به یک مراسم تقدیس سالانه تبدیل شد که در آن راجه یک تولد نمادین دوباره و یک پیرایشگری [purification] را از سر گذراند که در پایان آن مراسم، برهمنها او و مقام او را به اولوهیت میرساندند. در پایان قرن ششم ق.م جامعهای که در دشت «هند و گنگ» بود هم از قبیلهگرایی به یک دولت اولیه یا به شکلی از خانسالاری رسید که «گاناسانگها» نامیده میشد. دولتهای شمالی مانند «آنگا»، «ماگادها»، «کورو» و «پانچالا» نهادهای کاملا مستقلی بودند که سرزمینهای مشخصی را در کنترل داشته و بر جمعیتهای نسبتا متراکمی حکم میراندند که حول مناطق شهری متمرکز بودند. آنها به شدت قشربندی شده بودند، پادشاهیهای موروثی داشتند و نخبگانشان اجارهها را از کارگران دهقان جمعآوری میکردند. در عوض، گاناسانگها ویژگیهای مشخصی از جوامع قبیلهای را حفظ کرد: سطوح پایین قشربندی، رهبری پراکندهتر و ناتوانی در استفاده از اجبار به شکل دولتهای راستین.
بیراهه هندی
تا این مرحله، هیچ تفاوت مهمی میان الگوی توسعه سیاسی که در شمال هند رخ داد و تغییراتی که در چینِ دوران سلسله «ژوی غربی» دو یا سه قرن قبل تر رخ داد وجود ندارد. هر دو جامعه در ابتدا به مثابه فدراسیونهایی از طوایف پدرسویی سازماندهی شدند، هر دو نیاکان میپرستیدند، هر دو به سلسله مراتب بیشتر، رهبری موروثی و تقسیم کار میان حاکم و کاهن در حدود زمانی روی آوردند که آنها به کشاورزی مستقر شده گذار کردند. محتمل است که حاکمان شانگ اقتداری اندکی بیشتر از همتایان هندیشان اعمال میکردند اما تفاوتها چندان چشمگیر نیست. مسیر تحول و تطور سیاست در هند اما به شیوهای چشمگیر از الگوی چینی جدا شد آن هم در حدود زمانیِ ظهور اولین دولتهای واقعی در دشت «هند و گنگ». دولتهای هندی یک دوره ۵۰۰ ساله از جنگ دائمی را به مقیاسی که دولتهای اولیه چینی طی سلسله «ژوی غربی» از سر گذراندند تجربه نکردند. دولتهای هندی با یکدیگر و با گاناسانگها در تمام قرون بعدی جنگیدند؛ اما هرگز به سطح انقراض متقابل که دولتهای چینی از سر گذراندند نرسید.