ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
در دوران شانگ یانگ اتفاق بسیار مشابهی در «کین» رخ داد. افزون بر منسوخ کردن نظام تقسیم زمین، این وزیر نظام فرمانداری را از طریق پادشاهی بسط داد. چهل و یک فرمانداری جدید با ادغام شهرها، مناطق و روستاهای موجود تاسیس شدند که تحت ریاست یک فرماندار بودند؛ فرمانداری که نه از سوی اهل محل بلکه از سوی دولت مرکزی منصوب میشد. این فرمانداریها که ابتدا در مناطق مرزی شکل گرفتند نشاندهنده منشأ آنها به مثابه مناطق نظامی بودند. این نظام تقسیم زمین که مربعوار بود کنار گذاشته شد و بلوکهای بزرگتر مستطیلیتری جایگزین آن شد که در محور شرق- غرب، شمال- جنوب جهتگیری شده بود. مطالعات جدید توپوگرافی نشان میدهد کل قلمرو آنچه «دولت کین» نامیده میشد با این چیدمانهای مستطیلی پوشیده شده بود. شانگ یانگ همچنین نظام یکنواختی از اوزان و مقیاسها را شکل داد که در تمام «کین» مورد استفاده بود؛ نظامی که جایگزین معیارهای متفاوت مورد استفاده در دوران نظام فئودالی بود. تلاشهای گسترده شانگ یانگ در مهندسی اجتماعیِ نظام سنتی خویشاوند محورِ اقتدار و مالکیت بر زمین را کنار گذاشت و شکلی غیرفردیتر از حکمرانی را جایگزین آن کرد که بر محور دولت میگردید. این اقدام آشکارا مخالفتهای گستردهای را در بخشی از آریستوکراسی موروثی در چارچوب خودِ دولت «کین» به وجود آورد. وقتی حامی شانگ یانگ- دوک شیائو- درگذشت، جانشین او به مخالفت با شانگ یانگ برخاست و این وزیر نیز چارهای نداشت جز اینکه پنهان شود. او در نهایت از سوی شهروندی «لو» رفت که بر اساس قانونی دست به عمل زده بود که خودِ شانگ یانگ بنا نهاده بود؛ قانونی که مجازات سخت برای کسانی قائل میشد که به مجرمان پناه میدادند. او به طرز عجیبی مجازات شد: دستها و پاهای او به چهار ارابه که از چهار جهت کشیده میشد بسته شد و بقیه دودمانش هم همراه با خودش کشته شدند. تمام ابداعات نهادینی که در چینِ دورانِ سلسله «ژو» انجام گرفت را بهطور مستقیم میتوان به الزامات جنگی پیوند داد: گسترش خدمت نظامی به تمام جمعیت ذکور، ابتدا ظهور یک بوروکراسی نظامی و سپس غیرنظامی دائمی، افول دیوانیانِ دارای پستهای موروثی و جایگزینی آنها با تازهواردانی که بر مبنای شایستگی انتخاب میشوند، ثبتنام جمعیت، اصلاحات ارضی و تجدید سازمان حقوق مالکیت جدا از نخبگان موروثی، رشد ارتباطات و زیرساختهای بهتر، وضع سلسله مراتب جدیدِ غیرشخصیِ دفاتر اداری و اوزان و مقیاسهای یکدست همگی در الزامات نظامی ریشه داشتند. در حالی که جنگ تنها موتور محرک شکلگیری دولت در چین نبود اما بیتردید نیروی مهمی در پس رشد اولین دولت مدرن در چین بود.
کنفوسیوسیسم در برابر لگالیسم
سیاستهای به اجرا در آمده از سوی شانگ یانگ در «کین» از سوی نویسندگان بعدی مانند «هان فی» توجیه شده و به ایدئولوژی تمامعیاری به نام «لگالیسم» معروف شد. بخش اعظم تاریخ بعدی چین تا پیروزی کمونیستها در سال ۱۹۴۹ را میتوان بر حسب تنشهای میان لگالیسم و کنفوسیوسیسم درک کرد؛ تنشی که تا حدودی حول نقش مناسب خانواده در سیاست میگردید. کنفوسیوسیسم یک دکترین به شدت واپسگرایانه بود که ریشههای مشروعیت را در اقدامات و کارهای باستانی میجست. کنفوسیوس آثار خود را در پایان «دوره بهار و پاییز» گردآوری کرد و با نگاهی نوستالژیک به عقب و به دوران نظم اجتماعی «ژو» مینگریست که در نتیجه جنگهای بیوقفه چین به سرعت در حال افول بود. خانواده و خویشاوندی در بطن آن نظم موروثی بود و کنفوسیوسیسم را میتوان به شیوههای بسیار به منزله ایدئولوژیای دید که یک دکترین بروننگرِ اخلاقیِ وسیع از دولت را در برابر مدل مبتنی بر خانواده میسازد.
تمام جوامع قبیلهای گونهها و اَشکالی از پرستش نیاکان را به اجرا در میآورند اما کنفوسیوسیسم نسخهای چینی از یک کاست اخلاقی خاصی را به دست میدهد. پندهای اخلاقی کنفوسیوسیسم چنین دیکته میکرد که فرد الزامات و تعهدات قویتری را به والدین خود و بهویژه به پدر خود مدیون است تا به همسر یا فرزندان. ناکامی و شکست در احترام گذاشتن به والدین یا ناکامی اقتصادی در مراقبت از آنها به شدت مجازات میشد، چنانکه پسری مورد مجازات قرار گرفت که بیشتر نگران خانواده خود بود تا نگران والدینش. اگر تضاد و تناقضی میان وظیفه فرد در برابر مراقبت از والدینش - برای مثال، اگر پدر فرد به جرمی متهم بود- و وظیفه فرد در برابر دولت بهوجود میآمد، وظیفه فرد در قبال منافع پدر ارجح بر منافع دولت بود. این تضاد میان خانواده و دولت و مشروعیت اخلاقیای که کنفوسیوسیسم به الزامات خانوادگی نسبت به الزامات سیاسی میدهد، در تمام تاریخ چین تداوم یافته است. حتی امروز هم خانواده چینی نهادی قدرتمند است که همچنان از خودمختاری خود در برابر اقتدار سیاسی محافظت میکند.
یک همبستگی معکوس میان قدرت خانواده و قدرت دولت وجود دارد. طی دوره فرتوتی سلسله «کینگ» در قرن نوزدهم، دودمانهای جنوبی و قدرتمند چین کنترل بخش اعظم امور محلی را به دست گرفتند. وقتی چین طی دوره «اصلاحات مسوولیتی خانوارها»ی دنگ شیائو پینگ در سال ۱۹۷۸ اشتراکیزدایی را کلید زد، خانواده های دهقانان به زندگی بازگشتند و به یکی از مهمترین موتورهای معجزه اقتصادیای تبدیل شدند که متعاقبا در جمهوری خلق چین هم نمود یافت. در عوض، لگالیستها نگاهی رو به جلو داشتند و کنفوسیوسیسم و تجلیلش از خانواده را به مثابه موانعی برای تحکیم قدرت سیاسی مینگریستند. آنها استفاده اندکی از دستورات و الزامات اخلاقیِ ظریف کنفوسیوسیسم میبردند. به جای آن، این لگالیستها در جست و جوی اجرای مجموعهای از پاداشها و مجازاتهای مستقیم - به ویژه مجازاتها- بودند تا اتباع را وادار به اطاعت سازند.