ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
در حقیقت «کین» بازیگری جزئی در تحکیم نظام دولتی اواخر «دوره پاییز و بهار» بود و نقش موازنهگر را میان رقبای قدرتمند ایفا میکرد. «کین» غربیترین دولتهای در حال جنگ یا دولتهای متخاصم بود و در نتیجه به لحاظ جغرافیایی تا حدودی مورد محافظت بود. «کین» آغازکننده ۱۱ مورد از ۱۶۰ مورد جنگ بود که شامل دولتهای مهم دیگر در فاصله ۶۵۶ و ۳۵۷ قبل از میلاد میشد. این مساله پس از اصلاح دولت از سوی شانگ یانگ در دوران دوک شیائو شروع به تغییر کرد؛ در فاصله ۳۵۶ و ۲۲۱ قبل از میلاد، «کین» آغازگر ۵۲ مورد جنگ از ۹۶ مورد جنگ میان قدرتهای بزرگ بود و در ۴۸ مورد هم پیروز شد. «کین» شکستهایی را بر دولت بزرگ و جنوبی «چو» در اواخر دهه قرن چهارم قبل از میلاد و نیز دو همسایه نزدیکش در شرق یعنی «وِی» و «هان» در سال ۲۹۳ وارد آورد. دولت «کی» در شرق که همچنان قدرت مهم مخالف باقی مانده بود، در سال ۲۸۴ شکست داده شد. در سال ۲۵۷، تمام دولتهای دیگر جایگاه قدرت بزرگ را از دست دادند و جنگهای نهایی وحدت در سال ۲۳۶ منجر به ظهور سلسله «کینِ» واحد و حاکمیتش بر تمام چین در سال ۲۲۱ قبل از میلاد شد. این دولتهای متخاصم بر سر چه میجنگیدند و چرا میجنگیدند؟ تا حدودی یک مساله پیشزمینهای در درگیریهای «ژوی شرقی» با افول نظم آریستوکرات قدیمی و جایگزینی عوامِ روستایی به جای نخبگان آریستوکراتی مرتبط بود که فرصتهای جدیدی برای رسیدن به پستهای قدرت یافته بودند. این مسالهای ایدئولوژیک بود که میان کنفوسیوسیها و لگالیستها درگرفته بود. با این حال، این ستیز به همان اندازه که در هر دولت رخ میداد میان یکایک دولتها با یکدیگر هم رخ میداد و به همان اندازه که نتیجه جنگ بود علت آن هم بود. در حالی که «کین» خود را حامل لگالیسم میپنداشت، اما این دکترین بیش از آنکه به اصول اساسی بپردازد، دغدغه و نگرانیهایش مسائل منفعتآور بود. ایده غالبِ مورد بحث در اینجا متفاوت بود و حول مفهوم قدیمی «شانگ- ژو» از خویشاوندی میگشت که کل چین را متحد میکرد. حقیقت یک چینِ متحد همواره بیشتر یک اسطوره بوده تا واقعیت اما شکافهای داخلی سلسله «ژوی شرقی» همواره به مثابه یک ناهنجاری طولانیمدتی نگریسته میشد که باید با دودمانی اصلاح شود که ظهور خواهد کرد و حامل «منشور آسمان» خواهد بود. تقلایی که بر سر آن میان دودمانها درگیری رخ میداد این بود که هر دودمانی تلاش میکرد تا افتخار نام خود را نصیب نام چین واحد سازد.
چرا مسیر توسعه چین متفاوت از اروپا بود
یکی از پرسشهای فراتاریخی که اندیشمندانی مانند «ویکتوریا هویی» به آن پرداختند این است که چرا نظام دولتی چندقطبی چین در قرن سوم قبل از میلاد، در نهایت به یک امپراتوری بزرگ و واحد تبدیل شد در حالی که در اروپا چنین نشد. نظام دولتی اروپا در حقیقت دورهای از تحکیم یعنی از هویتهای مستقل تقریبا ۴۰۰ ساله در پایان قرون وسطی تا حدود قرن بیستم در آغاز جنگ جهانی اول را پشت سر گذاشت. اما با وجود تلاشهای فاتحانی مانند چارلز پنجمِ هابسبورگ، لویی چهاردهم، ناپلئون و هیتلر، هیچ دولت مسلط و واحد اروپایی هرگز رخ ننمود. چند توضیح مقدور برای این مساله وجود دارد. اولین مورد قابل تاملی که در لیست قرار دارد جغرافیاست. اروپا به خاطر وجود رودخانههای وسیع، جنگلها، دریاها، رشته کوههای مرتفع مانند آلپ، پیرنه، راین، دانوب، بالتیک، کوههای کارپات [Carpathians: کوههای کارپات که از جنوب لهستان تا شمال خاوری رومانی امتداد دارند] و... به مناطق متعدد تقسیم شده است. یکی از عوامل بسیار مهم حضور یک جزیره بزرگِ ساحلی، بریتانیا است که برای بخش زیادی از تاریخ اروپا به منزله موازنهگری دقیق عمل میکرد که میکوشید ائتلافهای هژمونیک را از هم بگسلد. در عوض، نخستین امپراتوری چینی فقط در بخشی از چینِ امروزین ظهور کرد، در امتداد محور شمالی غربی- شرقی از دره رودخانه «وی» تا شبهجزیره شاندونگ. کل این منطقه از سوی ارتشهای آن روز به ویژه پس از ساخت راهها، جادهها و کانالهای فراوان در «دوره ایالات متخاصم» به راحتی قابل عبور بود. تنها پس از اینکه این منطقه مهم بهعنوان یک دولت قدرتمندِ واحد تحکیم یافت، به سوی جنوب، شمال و جنوب غرب تسری یافت.مولفه دوم به فرهنگ مربوط است. تفاوتهای قومی میان قبایل «شانگ» و «ژو» وجود داشت، اما دولتهایی که طی سلسله «ژو» ظاهر شدند به لحاظ قومیتی و زبانی به شکل آشکاری مانند رومیها، ژرمنها، سلتها، فرانکها، وایکینگها، اسلاوها و هانها تفکیک نشده بودند. در تمام نقاط شمالی چین با لهجههای متفاوتی صحبت میشد اما سهولتی که به واسطه آن افرادی مانند شانگ یانگ و کنفوسیوس از منطقهای به منطقه دیگر میرفتند و ایدههای خود را میان آن مناطق میگستراندند شاهدی است بر سطح روزافزون همگنی و یکدستی فرهنگی. مولفه سوم رهبری یا فقدان آن است. چنانکه ویکتوریا هویی خاطرنشان میسازد، یک نظام چندقطبی یک ماشین مکانیکی و خودتنظیمکننده نیست که همواره برای جلوگیری از ظهور قدرت هژمونیک به توازن دست بزند. دولتها از سوی آحاد رهبرانی اداره میشوند که منافع شخصی خود را تفسیر میکنند. رهبران «کین» سیاستورزی دقیقی را در استفاده از تاکتیکهای تفرقه بینداز و حکومت کن اعمال میکردند تا ائتلافهای دشمن را از هم بگسلند و مخالفانشان غالبا بدون شناخت خطری که «کین» نمایاننده آن است در میان خود دست به جنگهای انتحاری میزدند.