ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
یک جنگجو «مکانها» را با یک کشاورز یا بازرگان تجارت نمیکند حتی اگر بازگشت به کشاورزی یا تجارت پرهزینهتر باشد، زیرا محرک او فقط تا حدی میل و اشتیاق برای ثروت است. جنگجویان زندگی یک کشاورز را تحقیر میکنند، زیرا زندگی او نه سهمی در خطر دارد و نه سهمی در اجتماع: «اگر چنین رخ دهد که اجتماعی که در آن متولد شدهاند در سالها صلح و آرامش غوطه خورَد، بسیاری از جوانان نیکنژاد داوطلبانه در جستوجوی آن قبایلی میگردند که در همان زمان درگیر جنگ هستند؛ به همین دلیل، استراحت در مسابقه بیمعناست و آنها خود را به شکل آسانتری در میان بلاتکلیفیها متمایز میسازند. افزون بر این، نمیتوانید ملازمان زیاد را به جز در جنگ و خشونت حفظ کنید... شما به آسانی نخواهید توانست آنها را به شخم زدن زمین ترغیب کنید و منتظر بازگشت عواید سالانه آن باشید تا دشمن را به چالش بکشید و زخمهایی بهدست آرید. افزون بر این، شلختهوار بهنظر میرسد که آنچه را میتوانید با خون خود بهدست آورید با تعریق و چرک کردن لباستان بهدست آورید.»
تاسیتوس اظهار میکند که در دورههای میان جنگها، این جنگجویان جوان وقت خود را به بطالت و بیکاری میگذرانند، زیرا اشتغال به کارهای غیرنظامی برای آنها تحقیرآمیز است. تنها با ظهور طبقه بورژوازی در اروپای قرن هفدهم و هجدهم است که اخلاقیاتی جایگزین «اخلاق جنگی» [warrior ethic] شد که سود و محاسبه اقتصادی را بالاتر از افتخار به منزله نشان فرد با فضیلت نشاند. بخشی از آنچه سیاست را «هنر» و نه «علم» میسازد همانا دشواری قضاوت پیش از قدرت پیوندهای اخلاقی میان گروهی از ملازمان و رهبرشان است. منافع مشترکشان تا حد زیادی اقتصادی است، زیرا آنها عمدتا برای صید و شکار سازمان یافتهاند. اما آنچه موجب پیوند میان «مریدان» با «مراد» [یا رهبر] میشود هرگز آشکارا این نیست. وقتی ایالاتمتحده در سالهای ۱۹۹۱ و ۲۰۰۳ با صدام حسین وارد جنگ شد، این کشور به هر دو موقعیت باور داشت که شکستِ میدان جنگ منجر به سقوط سریع صدام خواهد شد، زیرا حلقه درونی او چنین محاسبه خواهد کرد که بدون صدام ثروتمندتر خواهند بود. اما آن حلقه داخلی به شکل بادوام و قابلتوجهی در نتیجه پیوندهای فردی و خانوادگی و نیز ترس به یکدیگر گره خوردند. در میان منابع غیراقتصادی انسجام وفاداری ساده شخصی از طریق تبادل متقابل لطفها با گذشت زمان قرار دارد. جوامع قبیلهای روی خویشاوندی براساس معنای مذهبی و فرامین فوق طبیعی سرمایهگذاری میکنند. افزون بر این، شبهنظامیان معمولا متشکل از جوانانی بیخانمان و بدون خانواده، زمین یا دارایی هستند اما دارای هورمونهای خشنی هستند که آنها را به زندگی پرخطر و ماجراجویی پیوند میدهد. برای آنها، منابع اقتصادی تنها ابزار و وسایل شکار نیستند. ما نباید اهمیت دسترسی به رابطه جنسی و دسترسی به زنان به منزله محرک سازماندهی سیاسی را بهویژه در جوامع تکه تکهای که بهطور معمول از زنان بهعنوان ابزار مبادله استفاده میکنند، نادیده بگیریم. در این جوامع نسبتا کوچک مقیاس، اغلب میتوان قواعد برونهمسری طایفهای را فقط از طریق پرخاشگری خارجی بهدلیل فقدان زنان غیرخویشاوند دنبال کرد. گزارش شده که چنگیزخان، پایهگذار امپراتوری بزرگ مغول، گفته بود: «بزرگترین لذت... در هم شکستن دشمنانتان و تحت تعقیب قراردادنشان، ربودن دارایی و بیچیز کردنشان، مشاهده گریستن عزیزان رنج کشیدهشان، سوارشدن بر اسبهایشان و بخشیدن زنان و دخترانشان به دوستان نزدیکتان است.» او در برآورده ساختن این آرزوها کاملا موفق شد. از طریق آزمایش DNA، تخمین زده میشود که ۸ درصد از جمعیت ذکور امروز بخش زیادی از آسیا از فرزندان یا دودمان چنگیز هستند. یک رهبر و ملازمانش در یک جامعه قبیلهای همچون یک ژنرال با ارتشش در یک «جامعه دولتوار» نیستند، زیرا ماهیت رهبری و اقتدار بسیار متفاوت است. در میان نوئرها، رئیس پوست پلنگی در وهله اول یک «حَکَم» است و قدرت فرماندهی ندارد و اقتدارش هم موروثی نیست. همین مساله در مورد «بزرگ مرد» در پاپوا گینه نو یا جزایر سلیمان هم مصداق دارد که به لحاظ سنتی از سوی عشیرهاش بهعنوان رهبر برگزیده میشود اما به همین دلیل میتواند جایگاه رهبری خود را هم از دست بدهد. تاسیتوس مینویسد در میان قبایل آلمانی «اقتدار پادشاهان آنها نامحدود یا خودسرانه نیست؛ ژنرالها، خودشان مردم را کنترل میکنند نه اینکه فرمان برانند و این کنترل هم با تحسین و تشویقی است که مستلزم استفاده از انرژی و مکانی آشکار در برابر مردم است.» مردمان قبیله دیگر حتی سازماندهی سستتری داشتند: «کومانچیهای قرن نوزدهم هیچ واحد سیاسی نداشتند که بتوانند با روسای قدرتمندی که هدایت اوضاعشان را در دست داشتند قبیله نامیده شوند... جمعیت کومانچیها در میان تعداد زیادی از دستههای سست سازمانیافته و خودمختار با هیچ سازماندهی رسمی برای جنگ توزیع شده است. «روسای جنگی» مبارزان برجستهای با سوابقی طولانی از دستاوردها علیه دشمنان بودند. هرکسی آزاد بود که یک طرف جنگی را سازماندهی کند در صورتی که بتواند دیگران را مجاب به پیروی از خود سازد، اما چنین افرادی تنها زمانی نقش رهبری داشتند که دیگران داوطلبانه از آنها دنبالهروی میکردند و آن هم فقط برای دوره حمله» [Comanche: کومانچی نام یک قبیله سرخپوست است که قلمرو تاریخی آنان به نام کومانچریا شامل ایالات امروزین نیومکزیکو، جنوب کلرادو، جنوب غربی کانزاس، غرب اوکلاهما و قسمت اعظم شمال غربی تگزاس میشد. دولت فدرال آمریکا کومانچیها را رسما با نام ملت کومانچی (Comanche Nation) به رسمیت شناخته است. مرکز ملت کومانچی در شهر لاوتون در ایالت اوکلاهما واقع است. دایرهالمعارف بریتانیکا در اینباره مینویسد: قلمرو کومانچیها در قرن ۱۸ و ۱۹ شامل مناطق دشتهای بزرگ جنوبی بود. نام Comanche از کلمه Ute گرفته شده است که به این معنی است: «کسی که میخواهد تمام وقت با من بجنگد.» در اوایل دهه ۱۸۰۰، آنان بسیار قدرتمند بودند و جمعیت شان از ۷ تا ۳۰ هزار متغیر بود]. این فقط فشار از سوی مهاجران درحال پیشروی اروپایی بود که برخی قبایل سرخپوست مانند «شاین» شروع به توسعه ساختارهای با دوامتر و متمرکزتر فرماندهی و کنترل مانند شورای دائمی قبیلهای کردند.
ارسال نظر