ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
انواع مختلف باورهای مذهبی مقیاسی را که براساس آن جوامع انسانی میتوانند سازماندهی شوند بهشدت افزایش میدهد و بهطور پیوسته اَشکال جدیدی از بسیج اجتماعی را تولید میکند. با این حال، مجموعه بسیار پیشرفتهای از عواطف مربوط به دنبالهروی از هنجار [norm following ]، ضامن این است که هیچ مدل ذهنیای از چگونگی کارکرد جهان تاکنون به منزله نظریه سادهای تلقی نشده که بتواند آنگاه که دیگر مطابقتی با واقعیت مشاهده شده نداشته باشد بیاعتبار شود. (حتی در حوزه علوم طبیعی مدرن، که قواعد روشنی برای آزمایش فرضیه وجود دارد، دانشمندان پیوستهای عاطفی به نظریهها را بسط میدهند و در برابر شواهد تجربی که نشان میدهد نظریههای خویشپسندشان اشتباه است مقاومت میکنند). [pet theories: نظریهای که خالق آن، بیش از دیگر نظریهها آن را دوست دارد. این فرد معمولا دوست دارد ببیند که نظریهاش درست از آب درآمده است. دانشمندانی که اینگونه باشند و به نظریه خود «عشق» و «علاقه» داشته باشند ممکن است در معرض از دست دادن عینیت باشند] تمایل به سرمایهگذاری بر مدلهای ذهنی و نظریههایی با ارزش ذاتی ثبات اجتماعی را تقویت کرده و به جوامع اجازه میدهد تا به لحاظ اندازه بزرگ شده و وزن بیشتری بیابند. اما این همچنین به آن معناست که جوامع بسیار محافظهکار بوده و بهشدت در برابر چالشها نسبت به باورها و ایدههای مسلطشان مقاومت میکنند. این مساله در مورد باورهای مذهبی نمود بیشتری دارد اما این تمایل هم وجود دارد که روی قواعد عرفی (سکولار) با احساساتی عظیم تحت عناوین سنت، مناسک و آداب و رسوم سرمایهگذاری شود. در این صورت، محافظهکاری جوامع با توجه به قواعد منبعی از زوال سیاسی است. قواعد یا نهادها در پاسخ به مجموعهای از شرایط محیطی که در شرایطی دیگر دچار ناکارآمدی و اختلال میشوند، خلق میشوند اما بهخاطر سرمایهگذاری احساسی سنگین مردم بر آنها نمیتوانند تغییر داده شوند. این به آن معناست که تغییر اجتماعی غالبا خطی - یعنی، روندی از تعدیلات پیوسته و کوچک برای تغییر شرایط – نیست بلکه از الگوی ایست طولانیمدت
[prolonged stasis] تبعیت میکند که با تغییر فاجعهبار دنبال میشود. این به نوبه خود توضیح میدهد که چرا خشونت آنقدر در فرآیند توسعه سیاسی مهم بوده است. چنانکه هابز میگوید، ترس از مرگ خشونتبار احساسی بسیار متفاوت از میل به سود یا انگیزه اقتصادی است. این بسیار دشوار است که برچسب قیمت بر زندگی کسی، یا بر زندگی یک عزیز، بزنیم که به همین دلیل است که ترس و ناامنی بهطور معمول به افراد برای انجام کارهایی انگیزه میدهد که صرف نفع شخصی مادی محرک به آنها نمیدهد. سیاست به منزله سازوکاری برای کنترل خشونت رخ مینماید، هرچند خشونت بهعنوان شرط پیشزمینه [background condition] برای انواع مشخصی از تغییر سیاسی پیوسته باقی است. جوامع میتوانند گرفتار تعادل نهادی ناکارآمد بشوند که در آن ذینفعان موجود میتوانند تغییر نهادین ضروری را وتو سازند. گاهی خشونت یا تهدید به خشونت برای برونرفت از این تعادل ضروری است. در نهایت، میل به شناسایی تضمین میکند که سیاست هرگز قابل تقلیل به خودنفعی ساده اقتصادی نخواهد بود. انسانها قضاوتهایی دائمی در مورد ارج [ value]، ارزش [worth] یا کرامت [dignity] ذاتی دیگر مردم یا نهادها انجام میدهند و خود را براساس سلسله مراتبی مبتنی بر آن ارزشگذاریها سازماندهی میکنند. قدرت سیاسی در نهایت بر شناسایی استوار است؛ مقیاسی که با آن یک رهبر یا نهاد مشروع تلقی شده و میتواند احترام گروهی از پیروان را برانگیزد. مردم ممکن است با انگیزهای غیر از نفع شخصی دنبال کنند اما قدرتمندترین سازمانهای سیاسی آنهایی هستند که به خود بر مبنای یک ایده گستردهتر مشروعیت میبخشند. بیولوژی به ما خشتهای ساختمانی برای توسعه سیاسی را به دست میدهد.
طبیعت انسانی تا حد زیادی در جوامع مختلف ثابت است. مغایرتهای عظیم در اشکال سیاسیای که ما در زمان حاضر و طی تاریخ میبینیم در نگاه اول محصول مغایرت در محیطهای فیزیکی است که انسانها شروع به زیستن در آن کردند. همانطور که جوامع شاخهشاخه میشوند و تورفتگیهای [niches] محیطی متفاوت در جهان را پر میکنند، آنها هنجارها و باورهای متمایزی را در فرآیندی که «تطور خاص» [specific evolution] نامیده میشود توسعه میدهند. گروههای انسانی همچنین با یکدیگر تعامل میورزند و این تعامل به همان اندازه که محرک تغییر است، محرک محیط فیزیکی هم هست. اما جوامع بشری که بهطور گستردهای از هم جدا شدهاند راهحلهای بهشدت مشابهی برای مشکل نظم سیاسی یافتهاند. تقریبا هر جامعهای در برههای خاص بر مبنای خویشاوندی، که قواعدش بهطور پیوسته پیچیدگی مییافت، سازماندهی شده بود. سپس بسیاری از جوامع به سوی توسعه دولت و شکلهایی غیرشخصی از اداره عمومی [administration] حرکت کردند. جوامع کشاورزی از چین و خاورمیانه تا اروپا و هند همگی پادشاهیهای متمرکز را توسعه دادند و بهطور روزافزونی شکلهای حکومت را بوروکراتیزه کردند. با این وجود، جوامعی که از تماس فرهنگی محدود برخوردار بودند نهادهای مشابهی را تکامل بخشیدند تا انحصارهای ایجاد شده از سوی حکومتها در چین، اروپا و آسیای جنوبی را از میان ببرند. در زمانهای اخیرتر، پاسخگویی دموکراتیک و حاکمیت مردمی (اگر به شکل غیریکنواختی به اجرا در میآمدند) به ایدهآلهای هنجاری [normative ideals] گستردهای تبدیل شدند. جوامع مختلف با تنوع گستردهای از راهها و روشها به این نتایج همگرا رسیدند اما واقعیت همگرایی بیانگر یک شباهت اساسی بیولوژیک در میان گروههای انسانی است.
ارسال نظر