ریشه‌های نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه

به تعبیر «هان فی»، ایدئولوژی‌پرداز لگالیست: «مادران عاشق پسران ولخرجی دارند؛ در‌حالی‌که بردگان یاغی در خانواده‌ای که نظم و انضباط سفت و سختی دارد دیده نمی‌شوند.»  براساس قوانین ارباب شانگ افرادی که خاکستر به خیابان‌ها می‌ریزند در معرض مجازات بدنی قرار می‌گیرند. اکنون خالی کردن خاکستر جرمی جزئی است و مجازات بدنی یک مجازات سنگین است. حاکمان خردمند به تنهایی قادر به برخورد شدید با کسانی هستند که مرتکب جرائم جزئی شده‌اند [تا روشن سازند که] حتی جرائم جزئی هم با مجازاتی سخت روبه‌رو می‌شود و با کسانی که جرائم بزرگ‌تری انجام دهند برخورد سخت‌تری انجام خواهد گرفت. در نتیجه، مردم جرأت دست زدن به تجاوز را نمی‌کنند... تنها روشی که با آن حاکمان خردمند و حاکمان بی‌خرد می‌توانند مدت‌های مدید تاج و تخت را اشغال، اقتدار سلطنتی را حفظ و از مزایای انحصاری امپراتوری بهره‌مند شوند همانا خودکامه حکم راندن عمدی و اجرای سیاست نظارتی و تنبیهی با اجرای مجازات‌های سنگین و بدون استثنا است.

لگالیست‌ها [طرفداران «قانون‌ستایی افراطی»] می‌گویند که با رعایا باید نه به‌منزله موجوداتی اخلاقی که از طریق تحصیل و آموزش پرورانده می‌شوند بلکه به‌مثابه انسانی اقتصادی و افرادی خودنفع رفتار کرد که به انگیزه‌های مثبت و منفی – به‌ویژه مجازات‌ها- پاسخ می‌دهند. از این رو، دولت لگالیست‌ها در جست و جوی تضعیف سنت، گسستن از پیوندهای مربوط به تعهدات اخلاقی خانواده و اتصال دوباره شهروندان به دولت بر یک مبنای جدید هستند. توازی‌های آشکاری میان لگالیسم و مهندسی اجتماعی‌ای که از سوی حزب کمونیست چین پس از ۱۹۴۹ انجام گرفت وجود دارد. مائو- مانند شانگ یانگ پیش از خود- اخلاق سنتی کنفوسیوسی و خانواده چینی را به مثابه موانعی در برابر ترقی اجتماعی می‌دید. مبارزات ضد کنفوسیوسی مائو به‌دنبال مشروعیت‌زدایی از اخلاق خانوادگی بود؛ حزب، دولت و کمون ساختارهای جدیدی بودند که از این پس شهروندان چینی را به یکدیگر وصل می‌کردند. از این رو، تعجبی ندارد که میراث شانگ یانگ و لگالیسم طی دوره مائو احیا شد و از سوی بسیاری از محققان کمونیست به منزله سابقه‌ای برای چین مدرن نگریسته شد.

به تعبیر یک اندیشمند، «فلسفه کنفوسیوس با ایده‌آل «شاه بی‌خرد» خود شاید به منزله مطلق‌گرایی‌ای آمیخته با ارزش‌های اخلاقی توصیف شود؛ در عوض، لگالیسم ممکن است به منزله مطلق‌گرایی عریانی مشخص شود که منکر ارتباط اخلاق با حکومت انسانی است.» کنفوسیوسیسم در رویای کنترل‌های نهادین بر قدرت امپراتور نبود؛ بلکه در جست و جوی آموزش دادن به شاهزاده، معتدل ساختن احساسات او و پاسخگو ساختنش به مردم [استوار] بود. حکومت خوبی که از طریق آموزش شاهانه به دست آید در سنت غربی ناشناخته است؛ این در اصل نظامی است که از سوی سقراط در توصیفش از «شهر عادل» ارائه شده که در کتاب «جمهوری» افلاطون به آن اشاره شده است. میزان یا دامنه حس واقعی پاسخگویی امپراتوران چین به رعایای خود - به جای استفاده آشکار از اخلاق کنفوسیوسی برای مشروعیت دادن به «خود نفعی»شان در حکومت- موضوعی است که در فصل‌های بعدی به آن خواهم پرداخت. اما حتی بهانه حکومت اخلاقی از سوی لگالیست‌ها هم از میان رفت؛ لگالیست‌هایی که آشکارا استدلال می‌کردند که «محکومان» فقط به‌خاطر «حاکمان» وجود دارند و بس.

ما نباید با تاکید لگالیست‌ها بر قانون با این فکر فریفته شویم که دکترین آنها هیچ ارتباطی با حاکمیت قانون در معنایی که من در این کتاب استفاده می‌کنم، ندارد. در غرب، در هند و در دنیای اسلام، مجموعه‌ای از قوانین از پیش موجود وجود داشتند که از سوی دین مقدس شمرده شده و با سلسله مراتبی از کشیش‌ها و روحانیون محافظت شده که پیش از دولت وجود داشته و مستقل از دولت بودند. این قانون قدیمی‌تر، والاتر و مشروع تر از حاکم فعلی بوده و بنابراین، برای او الزام‌آور بود. این است معنای حاکمیت قانون؛ حتی پادشاه یا امپراتور هم مقید به قانون است و در انجام آنچه میل دارد آزادی کامل ندارد. حاکمیت قانون در این معنا هرگز در چین- و مخصوصا برای لگالیست‌ها- وجود نداشت. نزد آنها، قانون صرفا تدوین و کدگذاری هر آن چیزی بود که پادشاه یا حاکم دیکته می‌کرد؛ یعنی فرامین و نه قوانین به تعبیر فریدریش هایک. این قوانین فقط به معنای بازتاب منافع حاکم بود و نه اجماع قواعد اخلاقی حاکم بر کل جامعه. تنها معنایی که در آن احکام لگالیسم با هر چیزی که با حاکمیت مدرن قانون اشتراک داشت سهیم بود همانا دیدگاه شانگ یانگ بود که یک مجازات به محض تعیین باید برای تمام افراد جامعه به شکل بی‌طرفانه‌ای قابلیت اطلاق یابد؛ آریستوکرات‌ها نباید خودشان را از قوانین عمومی قابل اطلاق معاف سازند.

نهادهای جدید دولتی خلق شده از سوی شانگ یانگ به «کین» اجازه داد تا منابع را بر سطوح بسیار بالاتری نسبت به قبل و کارآمدتر و موثرتر از همسایگانش بسیج کند. اما هیچ اجتناب‌ناپذیری‌ای برای پیروزی نهایی‌‌اش وجود نداشت؛ زیرا رقابت سخت میان دولت‌های در حال جنگ آنها را به سوی تقلید سریع نهادهای یکدیگر سوق داد. داستان ظهور دولت «کین» برای استیلا بر تمام چین بیشتر به حوزه روابط بین‌المللی تعلق دارد تا حوزه توسعه.

22222