پای صحبت جواد خوانساری؛ چهره پیشکسوت صنعت احداث
از رویا تا واقعیت
آقای مهندس، میخواهیم برگردیم به ۸۰ سال پیش؛ سال ۱۳۱۸ یعنی سالی که شما متولد شدید. از آن دوران و از کودکیتان برایمان تعریف کنید.
من در اراک به دنیا آمدم. درست در بحران شروع جنگ جهانی دوم. به یاد دارم که در سن دو سالگی متوجه برو و بیاهایی شده بودم. پدرم به دنبال این بود که بعضی از زندانیهایی که به اراک آورده بودند را آزاد کند. آن رفت و آمدها برایم جذاب بود. میدیدم که چطور برای کمک به آنها تلاش میکرد.
پدرتان مشغول به چه کاری بودند؟
پدرم تاجر بود. اما در اثر همین حوادث، لطمه دید و بعد به استخدام شرکت ملی فرش درآمد و بسیاری از شعب این شرکت را در ایران راهاندازی کرد و فعالیت فرشبافی را رواج داد. البته پدرم فعالیتهای سیاسی نداشت و بیشتر کارهای اجتماعی میکرد. من هفت ساله بودم که قرار شد پدرم به ملایر برود و شعبهای از شرکت ملی فرش را آنجا راهاندازی کند. در نتیجه به ملایر رفتیم و دوران ۶ ساله دبستان را در ملایر بودیم تا اینکه دوره کار پدرم آنجا تمام شد و به اراک برگشتیم. آن زمان شرکت ملی فرش مطالعاتی انجام میداد و ارزیابی میکرد که کدام شهرها علاقهمند به فرش بافی هستند و در این کار سررشته دارند و جمعیت کار در آنجا زیاد است. از این رو مقصد بعدی ما محلات شد. در آنجا هم پدر شعبه دیگر شرکت ملی فرش را راهاندازی کرد و قالیبافی را در بین مردم شکل و نظم داد و من سه سال دوره دبیرستان را آنجا بودم. بعد از آنجا ماموریت پدرم به مشهد بود و سه سال دیگر دبیرستان را آنجا به اتمام رساندم. پس از اتمام دوره دبیرستان، برای کنکور به تهران آمدم.
خودتان به تنهایی به تهران آمدید؟
خانوادهام به دلیل کار پدر نتوانستند به تهران بیایند؛ ولی برادرهای بزرگترم پیش از آن به تهران آمده بودند و کار میکردند و خانه و زندگی داشتند. من به منزل آنها رفتم و در کنکور دانشگاه شرکت کردم تا بالاخره در دانشگاه قبول شدم.
پدرتان علاقهمند به تحصیل بچههایشان بودند؟
پدر من کسی بود که قرآن را از حفظ بود. اغلب کتابهای شعرا را از حفظ بود. در دوران کودکیام گاهی پدر را همراهی میکردم. به یاد دارم وقتی پدر با آیات عظام دور هم جمع میشدند به خصوص در قم، همیشه در مباحث فقهی هم صاحب نظر بود. او با امام خمینی (ره) و آیتالله گلپایگانی معاشرت داشت. حتی وقتی مادربزرگم فوت کرده بود همه آنها به احترام پدرم به مراسم آمدند. البته پدر هیچ گاه به آن شکل تعصبات خاص و شدید نداشت. او یک انسان با فرهنگ به معنای واقعی بود. با اینکه اطلاعات بسیار قوی مذهبی داشت، اما تعصبات کورکورانه نداشت. زمانی که به دبستان میرفتم، ما را وادار میکرد که درس بخوانیم. ما ۷ برادر بودیم و سه خواهر داشتیم. همه مان را به زور به مدرسه میبرد. نمیگذاشت در درس خواندن کوتاهی کنیم.
خب برگردیم به تهران. شما به تهران آمدید و دانشگاه قبول شدید. چرا به این رشته برای ادامه تحصیل علاقهمند بودید؟
هنگامی که ملایر به دبستان میرفتیم، وقتی برای بازیهایمان با برادر و خواهرهایم دور هم جمع میشدیم، در حیاط منزلمان خانههایی برای بازیمان میساختیم. خانهها را با مصالح ساختمانی واقعی میساختیم؛ اما خیلی کوچک. در حدی که سه چهار نفری بتوانیم در آن بازی کنیم. آن زمان کلاس سوم و چهارم دبستان بودم. از آن موقع به کارهای ساختمانی علاقهمند شدم. بعد از آنکه تصمیم گرفتم به دانشگاه بروم، رشته برق را در دانشگاه امیرکبیر یا پلیتکنیک سابق قبول شدم. زمانی که کلاس هایم شروع شد دیدم علاقهای به این رشته ندارم و باید مهندسی راه و ساختمان بخوانم. کلاسهای رشته ساختمان را شرکت میکردم و سر کلاسهای برق نمیرفتم. مسوولان آنجا مرتب مرا وادار میکردند که سرکلاس برق بنشینم؛ ولی من سماجت میکردم. بعد از ۵ ،۶ ماه رئیس دانشگاه، آقای دکتر نفیسی مرا احضار کرد و گفت: «تو ما را از رو بردی، رشته ات را عوض کردیم، برو در رشته ساختمان تحصیلت را ادامه بده.»
یعنی میشد رشتهتان را عوض کنید؟
ببینید من در کنکور قبول شده بودم. زمانی که رشته انتخاب میکردم، ظرفیت رشته ساختمان پر شد و به من نرسید. آقای بهزاد نبوی هم در رشته برق با من همکلاس بود. اما من نمیخواستم این رشته را ادامه دهم و با اصرار و سماجتی که به خرج دادم بعد از موافقت رئیس دانشگاه، به رشته ساختمان رفتم.
پشت کنکور هم بودید؟
یک سال پشت کنکور بودم. دانشکده فنی کلاسهایی مثل پیش دانشگاهی را تشکیل میداد. آنهایی که در کنکور دانشکده فنی نمرات بالایی داشتند، اما نتوانسته بودند به دانشگاه بروند، در این کلاسها حضور داشتند. در میانه سال دانشگاه امیرکبیر کنکور جدیدی گذاشت و در آنجا قبول شدم.
به لحاظ هزینهها مشکلی برای تحصیل نداشتید؟
من پسر پنجم خانواده بودم. پدرم به هر زحمتی بود هزینه تحصیل ما را میداد. درسم را در رشته مهندسی راه و ساختمان شروع کردم. به یاد دارم که همیشه در آن دوره ارشد کلاس بودم. مبصر میشدم. آن سالها مصادف بود با سال ۴۱-۴۰ که جبهه ملی تشکیل شده بود و تظاهرات بود. من یکی از علاقهمندان دکتر مصدق بودم. مدت کوتاهی در سال ۱۳۴۰ به دلیل فعالیتهای سیاسی، زندان بودم. آن زمان دانشجو بودم.
پس فعالیت سیاسی هم داشتید.
بله. قبل از انقلاب من برای نهضت ملی ایران فعالیت میکردم. رهبر این نهضت هم دکتر مصدق بود. این خاطره را هیچ وقت فراموش نمیکنم که ۲۹ مرداد ۱۳۳۲ بود که دبیرستان را تمام کرده بودم. اولین سفری بود که به تهران آمده بودم. یک روز قبل به منزل دکتر مصدق حمله کرده بودند. اولین جایی که در تهران رفتم همان جا، خانه دکتر مصدق بود که شاهد صحنههای وحشتناکی بودم. تمام درها را از جا در آورده بودند و جای گلولهها روی دیوارها بود. رد خون را در همه جای خانه میشد دید. این صحنهها را که دیدم در آن سن و سال گریه کردم. از آن موقع به این آدم که چنین رفتاری با او شده بود، علاقهمند شدم. او به مردم خدمت کرده بود و داشت اقتصاد مملکت را ساماندهی میکرد. مردم هم به او اعتماد کرده بودند. اوراق قرضه را منتشر کرده بود و مردم هم با استقبال آنها را خریده بودند تا به دولت امکان مالی بدهند که بتواند فعالیت کند و ناگهان به طرز وحشتناکی سرنگونش کردند.
وقتی به دلیل فعالیتهای سیاسی زندانی شدید، دانشجو بودید. از درس خواندن تعلیق شدید؟
نه تعلیق نشدم. تقریبا یک ماه در زندان بودم. وقتی آزاد شدم رئیس وقت دانشگاه تهران دکتر فرهاد بود که خیلی برای آزادی دانشجویان زندانی تلاش میکرد. سه نفر بودیم که با هم آزاد شدیم. ما را به دکتر فرهاد تحویل دادند. دکتر فرهاد یکی از شخصیتهای شایسته دانشگاهی آن دوران بود. وقتی به آنجا رفتیم بچههای دانشگاه تهران یک دور ما را دور حیاط دانشگاه روی دست چرخاندند. بعد هم دانشجویان پلیتکنیک ما را تحویل گرفتند و در پلیتکنیک برایمان مراسم استقبال ترتیب دادند. ما یک گروه سیاسی بودیم که در شورای سیاسی دانشگاه فعالیت میکردیم. در آن گروه بهزاد نبوی هم بود.
از چه زمانی کار را شروع کردید؟
وقتی لیسانس و فوق لیسانس میگرفتم و همزمان با تحصیل، کار را در بخش خصوصی شروع کردم. بعد از آن در سال ۴۴ فارغ التحصیل شدم و در خرداد همان سال وارد یک شرکت خصوصی شدم.
چطور توانستید کار پیدا کنید؟
من همیشه اعتقاد داشتم کار کردن باید درست و اصولی باشد، شرکت خودم را داشتم؛ اما باید قبل از کار شخصی، تجربه کار در محلهای دیگر را هم به دست بیاورم. آن زمان سرباز بودم و برای پیدا کردن کار در سایر شرکتها مشکل داشتم. شرکتی که به من کار داد، از آشنایان بود. مدیران آن شرکت از دوستان برادر بزرگم بودند. فول تایم کار میکردم. با اینکه در سن سربازی بودم، مرتب غیبت میکردم. تا اینکه در قرعهکشی توانستم معافیت بگیرم.
یعنی برای سربازی رفتن قرعهکشی میکردند؟
بله؛ وقتی تعداد تقاضا زیاد بود، قرعهکشی میکردند که به تعداد مورد نیاز سرباز بگیرند. برحسب اتفاق قرعه به نام من هم افتاد و از سربازی معاف شدم. وارد بازار کار شدم. هیچ وقت یادم نمیرود اولین پروژهای که در آن شرکت به من محول شد، ۲۰ ساختمان بخشداری در ۲۰ نقطه ایران بود. من در یک سال باید اینها را میساختم. آن زمانها نه موبایل بود و نه پروازهای روزانه، من باید با ماشین به این ساختمانها مرتب سرکشی میکردم و نیروهای انسانیشان را ساماندهی میکردم. به یاد دارم یکبار زمانی که برای این پروژه از اراک به همدان میرفتم، گرفتار سیل شدم و هشت ساعت ماشینم متوقف شد. وقتی سیل تمام شد، اهالی روستای اطراف به کمکمان آمدند و ما را از سیل بیرون کشیدند، چون ماشینمان کاملا خراب شده بود. داستانها و خاطرات این چنینی زیادی دارم؛ ولی باز هم کار را متوقف نکردم.
اولین پروژهتان خیلی سنگین بود. چطور اینقدر مورد اعتماد آن شرکت بودید که این پروژه را به دستتان سپردند؟
بله آن پروژه خیلی بزرگ بود. همانطور که گفتم، مدیران شرکت، افرادی بودند که ما را خیلی خوب میشناختند. من تا پیش از این فقط پروژههایی را با استادان دانشگاهی کار کرده بودم. رزومه کاری من همان اعتبار خانوادگیمان و شناختی که از من پیدا کرده بودند نزد مدیران شرکت بود. البته بعد از مدتی، مدیر فنی آن شرکت شدم. شرکت هریسون شرکتی بود که با عدهای سهامدار که یکی از آنها استاد دانشگاه بود و مرا میشناخت تاسیس کرده بودیم، همه تصمیم داشتند آن شرکت را واگذار کنند. من هم آن را بهطور کامل از بقیه خریدم. در جوانی به دنبال این بودم که خودم شرکت داشته باشم تا کارهای بزرگتری انجام بدهم. الان ۶۰ سال از عمر من و هریسون میگذرد. کارهای مختلفی را قرارداد بستیم و نزدیک به ۱۰۰ پروژه را در ۲۳ استان انجام دادهام. از میان پروژههایی که به سرانجام رساندیم میتوانم به کارخانه نورد گرم فولاد مبارکه اشاره کنم. نیروگاه ایرانشهر را هم ساختیم که آیتالله هاشمی رفسنجانی برای افتتاح آن آمدند. کارخانه بزرگ لاستیک بارز در استان کرمان هم یکی دیگر از پروژههای ما بود که آن را هم آیتالله هاشمی رفسنجانی افتتاح کردند. انواع مختلف پروژههای زیربنایی مانند بیمارستان آبادان، فرودگاه هوانیروز اصفهان، کارخانجات صنعتی و نیمه صنعتی بسیار زیاد، راهسازی و غیره ثمره عمر من در هریسون هستند.
اولین پروژهای را که در شرکت خودتان گرفتید، به یاد دارید؟
بله. اولین پروژهای که به تنهایی در هریسون گرفتم در سال ۱۳۴۴ دو پروژه همزمان ساختمانهای ثبت و دادگستری شهرستان تفرش بود. مناقصهای برگزار شد و من هم توانستم آن مناقصه را برنده شوم. وقتی کار ساختمان را تمام کردیم، بلافاصله وزارت مسکن آسفالت خیابان دماوند را به ما واگذار کرد. این شد که توانستم فعالیت شخصیام را آغاز کنم.
آقای خوانساری نام شما همواره با فعالیتهای صنفی و تشکلی همراه بوده است. چطور فعالیت صنفیتان را آغاز کردید؟
سال ۱۳۱۷ اولین شرکت ساختمانی ایران ایجاد شده بود. تا سال ۱۳۲۴ حدود ۳۶ تا ۳۷ شرکت ساختمانی در کل ایران مشغول به کار بودند. آن دوره سندیکای شرکتهای ساختمانی ایجاد شد یعنی در سال ۱۳۲۶. من هم در سال ۱۳۴۷ با شرکت هریسون به این سندیکا پیوستم. با اینکه تازه کار بودم خیلی علاقهمند به فعالیت در سندیکا بودم. حتی یک بار اصرار کردند که من بهعنوان یک جوان در هیات مدیره سندیکا حضور داشته باشم. سال ۱۳۵۷ آقای داریوش فروهر آن زمان وزیر کار بود. من و چند همکارم در سندیکا برای حراست از ساختمان، نزد او رفتیم و درخواست کمک کردیم. ایشان هم چندتا از نیروهای سپاه را در اختیارمان گذاشتند و ما توانستیم از ساختمان سندیکا حفاظت کنیم. حتی شبها آنجا میخوابیدیم که مبادا کسی نصف شب وارد ساختمان شود. یک سال هیاتمدیره موقت را تشکیل دادیم و در سال ۵۸ هم انتخابات هیات مدیره سندیکا رسما برگزار شد. در واقع از بهمن ۱۳۵۷ تا الان همیشه در هیات مدیره سندیکا حضور داشتهام. من به کار تیمی و دسته جمعی اعتقاد قلبی دارم. همیشه برایم مهم بوده تا حق بخش خصوصی را آنطور که شایسته هست حفظ کنیم. تمام این سالها سعی کردهام در این راه قدم بردارم و موثر باشم.
آقای خوانساری شما هم بیش از ۵ دهه فعالیت داشتید. فعالیتهایتان در دورههای مختلف چطور بود؟ کدام دوره فضا برای فعالیت شما فراهم بود؟
توضیح این سوال کمی مشکل است. ما دوران بحرانی زیادی در بعد اقتصادی و مدیریتی داشتیم. دولت بازرگان را از قبل میشناختم. به دلیل اینکه با نهضت ملی ایران و جبهه ملی ارتباط سیاسی داشتم. در نتیجه وزرای دولت بازرگان همگی از دوستان من بودند. در جلسات هیات دولت شرکت میکردم و گرفتاریها و مسائل را با آنها در میان میگذاشتم. عمر دولت آنها کوتاه بود؛ اما تفکری در آن دوره بین برخی از سیاستمداران و حتی مردم رایج بود که میگفتند بخش خصوصی چپاولگر است. این عقیده در دولت بازرگان بود و در دولت میرحسین موسوی هم تشدید شد. حتی تلاش میشد شرکتهای بزرگ بخش خصوصی مصادره شود. کما اینکه بسیاری از کارخانههای بزرگ را هم مصادره کردند. چند نفر از همکارانمان را در صنف جمع کرده بودیم و شورایی درست کرده بودیم که دائما با دولتیها مذاکره میکردیم. به یاد دارم آقای دکتر نواب، معاون وزارت دارایی بود. بسیار آدم فهیمی بود. به کمک او میرفتم پشت در هیات دولت با هم ساعتها میایستادیم تا ۱۰ دقیقه بتوانیم با وزرا صحبت کنیم و مطالبات و گرفتاریهای بخش خصوصی را با آنها در میان بگذاریم و از آنها بخواهیم شرایط را فراهم کنند تا بخش خصوصی بتواند کار کند. از آن موقع تا امروز هم هر وقت با دولتمردان برای بقای بخش خصوصی صحبت کردهام در گفتوگوهای شفاهی میگفتند حتما به شما کمک میکنیم؛ اما هیچ وقت این گفتوگوها اجرایی نشد. یکی از مشکلاتی که در این چند دهه فعالیتم در بخش خصوصی و تشکلی با آن مواجه بودم، این بود که متاسفانه این ذهنیت در مسوولان وجود داشت که شرکتهای زیرمجموعه خودشان را توسعه دهند که قدرت دولت افزایش یابد؛ بدون اینکه این شرکتهای زیرمجموعه توان سودآوری برای مملکت را داشته باشند. در دولت مرحوم هاشمی رفسنجانی، به یاد دارم زمانی که جنگ تمام شده بود، برای اینکه نیروهای نظامی که بعد از جنگ بیکار شده بودند به کار مشغول شوند، ایشان یکسری سیاستگذاریها را انجام داد. توجه به بخش خصوصی در آن دوره هم ناشی از همین سیاستگذاریها بود. آن زمان هرگاه مقامات بلندپایه دولتی به ماموریتی میرفتند یا به بازدید از کشوری میرفتند، معمولا من همراه ایشان بودم. هاشمی رفسنجانی خیلی به بخش خصوصی معتقد بود و به مذاکره با آنها احترام میگذاشت. وزرای زمان ایشان و خود ایشان همیشه با ما در ارتباط بودند. بسیاری از مسائل و مشکلات، آن زمان برای بخش خصوصی حل شد. پروژههای مختلفی در آن دوره استارت خورد و راهاندازی شد. بسیاری از طرحها و کارخانههایی که در حال حاضر هم فعال هستند، در دوره آقای هاشمی و با زحمت این مرد طراحی و ساخته شده است. در دولت اصلاحات هم رفتار منطقی با بخش خصوصی در پیش گرفته شد. اما در دوره آقای احمدینژاد خیلی مشکلاتمان زیاد شد. در آن دوره خطاهای بزرگی شکل گرفت. بیش از ۶۰ تا ۷۰ درصد از پروژههای مملکت ما به دلیل شروع بدون مطالعه و عدم پیشبینی تامین اعتبار، امروز بار بزرگی بر دوش دولت گذاشته است. از خطاهای بزرگی که او انجام داد همین مسکن مهر بود. آن زمان خیلی با این مساله مخالف بودم. اما گوش شنوایی نبود. آنها این کار را کردند بدون اینکه مطالعهای داشته باشند. به یاد دارم حدود ۲۵ سال پیش در یکی از سفرهایی که با آقای آخوندی که آن زمان وزیر مسکن بود، به مالزی رفتیم تا از پروژهها و شهرکهای در حال ساخت این کشور بازدید کنیم، در بازدید از یکی از شهرکها که برای افتتاح زمین گلف به آنجا دعوت بودیم، شاهد موضوع جالبی بودیم. در این شهرک قبل از آنکه ساختمانی ساخته شود، ابتدای امر، همه تاسیسات زیر بنایی را مهیا کرده بودند. خیابانها را ساخته بودند. لوله کشیهای آب و برق را انجام داده بودند. تاسیسات لازم مربوط به بیمارستان، درمانگاه، فروشگاه، ورزشگاه و رستوران را مهیا کرده بودند. آن هم بدون اینکه خانهای بسازند. ولی ما در مسکن مهر کاملا برعکس کار کردیم. اول شروع به ساخت و ساز خانهها کردیم، بدون اینکه آب و برق داشته باشند. تاسیسات زیربنایی را فراهم نکردیم. مردم را به یکسری خانه دلخوش کردیم و حتی در آنها سکونت دادیم که هنوز هم امکان بهرهبرداری از بعضی از این خانهها فراهم نیست.
شنیدهایم که شما صادرات خدمات فنی و مهندسی را هم توانستهاید تسهیل کنید. در صورتی که خودتان در خارج از کشور پروژهای اجرا نکردهاید. درست است؟
بله من پروژهای نگرفتم، ولی برای اینکه همکاران و سایر پیمانکاران عضو سندیکا بتوانند فعالیتهای برون مرزی انجام دهند، خیلی تلاش کردم. بارها درخصوص همین موضوع با هیات دولت مذاکره کردهام. آن زمان قوانینی نداشتیم که بتوانیم فعالیتهای برون مرزی را انجام دهیم. به یاد دارم اولین قرارداد پروژهای که توسط یکی از پیمانکاران ایرانی امضا شد، در پاکستان بود. این پیمانکار باید ماشینآلاتی را به آنجا میبرد؛ ولی بهخاطر ضعف قوانین نمیتوانست آنها را از کشور خارج کند. مجبور شد وثیقهای سنگین را گرو بگذارد. وقتی هم میخواست ماشینآلات را برگرداند کلی عوارض و مالیات داد. این شیوه بعد از آن برای همه پیمانکاران در پیش گرفته شد. این گرفتاریها دست و پای پیمانکاران ایرانی را برای فعالیتهای برون مرزی بسته بود. آن زمان دولت میرحسین موسوی بود. از آن زمان تلاش کردیم که این مشکل را حل کنیم. اما هفت، هشت سال پیش بود که مبانی زیادی از قانون را بازنگری و این گرفتاری را حل کردیم. حتی در سالهای گذشته افرادی که قرارداد پیمانکاری در خارج از کشور میبستند تا ۱۰ درصد پاداش فعالیت برون مرزی به آنها تعلق میگرفت. این کار پیش از آن توسط ترکیهایها بسیار باب شده بود. دولت ترکیه به دلیل اینکه شرکتهای پیمانکاری این کشور بتوانند در مناقصات سایر کشورها قیمت را کاهش دهند، ۱۰ درصد به آنها مشوق میداد. ما هم تا مدتی همین رویه را پیش گرفتیم و در آن دوره توانستیم از محل صادرات خدمات فنی و مهندسی درآمد ارزی خوبی کسب کنیم. بنابراین میتوانم بگویم که ما تسهیلکنندگان راه صادرات خدمات فنی و مهندسی بودیم.
چرا خودتان پروژههای خارجی نگرفتید؟
من در دوران فعالیتم ۶۰ تا ۷۰ درصد وقتم را صرف فعالیتهای صنفی کردم. دوست داشتم به این صنف کمک کنم. چندان به فکر منفعت خودم نبودم.
در چارچوب قانون بودم
در فضای کسب و کار امروز، عارضههای جدی وجود دارد. عارضههایی که فعالان اقتصادی عنوان میکنند مخل بهبود این فضاست. برخی میگویند در فضای کسب و کار چنان فساد ریشه دوانده که نمیتوان بدون تن دادن به آن، فعالیتی را از پیش برد. نظر شما در این باره چیست؟
ما هم شاهد این موضوع بودهایم. یکی از دلایلی که من در هریسون از آنچه میتوانستم کمتر کار کردهام و شرکتمان نسبتا کوچک مانده، این است که نخواستیم تن به این مسائل بدهیم. بارها بود که به شرکت ما پیشنهاد کارهای بزرگ میدادند که شاید هم واقعا سود خوبی داشت؛ اما واسطهها پولهای هنگفتی میخواستند. ما آلوده این کار نشدیم. شاید اگر در این مدت، کمتر از توانم کار کردهام به دلیل دوری از این فسادها بوده. اما خیلی جاها شاهد بروز این فساد بودم. به یاد دارم وقتی مسکن مهر را میساختند، برخی سراغ ما میآمدند و درخواست پول میکردند که پروژهای را به من بدهند. اما این کار را نکردم. همیشه سعی کردیم در چارچوب قانون عمل کنم. اگر امروز از زندگی لذت میبرم به دلیل آرامشی است که در زندگی داشتم و دارم. ثروت اصلیام این محبتی است که بخش خصوصی و مردم همیشه به من داشتهاند. همین برایم کافی است.
ارسال نظر