علیرضا مروتپور از رقابت نان سرد با نان گرم میگوید
شجاعت یک مدیر
میخواهیم از کودکیتان شروع کنیم. از پدر و مادر و خانوادهتان کمی برایمان بگویید.
من متولد ۱۳۳۲ هستم. پدر و مادرم شیرازی هستند؛ ولی من بچه خیابان ری تهران هستم. همانجا متولد شدم تا سن ۹-۸سالگی هم در همان منطقه بودم. فرزند سوم خانواده هستم. چهار خواهر دارم و تنها پسر خانوادهام. دو خواهر قبل از من و دو خواهر بعد از من هستند. پدرم نانوا بود؛ در واقع شغل نانوایی در خانواده ما شغلی ارثی است؛ هم پدرم و هم پدربزرگم نانوا بودند. حتی عموهایم همین شغل را داشتند. شغل نانوایی در خانواده ما تقریبا یک قرن قدمت دارد. وقتی من کودک بودم، میدانستم پدرم چه کار سختی را انجام میدهد. ما همیشه نانوایی سنگکی داشتیم. شغل شاطری در آن زمان جزو شغلهای خاص بود و نان هم جایگاه خاصی داشت.
پدر شما شاطر بودند یا صاحب نانوایی؟
وقتی شما صاحب یک بنگاه اقتصادی میشوید یا باید از پدر به شما به ارث برسد یا تلاش کردهاید برای رسیدن به آن جایگاه. خانواده ما به لحاظ اقتصادی توانمند نبودند و بیشتر کارگری میکردند؛ ولی وقتی سنم بالاتر رفت، پدر توانسته بود برای خود نانوایی بزند. به لحاظ معیشتی زندگی کارگری داشتیم، ولی زندگی کارگری آن زمان با الان متفاوت بود. کارگران این دوره با آن زمان خیلی فرق دارند. ما اینقدر در سختی نبودیم. در حال حاضر شاید یک پدر کارگر نتواند هزینه تحصیل فرزندش را بپردازد. زندگی خیلی سخت شده است.
شما به نوعی دنبالهرو شغل پدر شدهاید. آیا این علاقه از کودکی در شما وجود داشت؟
من از سن ۸ سالگی به مغازه پدرم میرفتم. آن زمان مغازه خیلی کم بود. مادربزرگی داشتم که همیشه وقتی به تابستان نزدیک میشدیم، حتی زمانی که در سن دبستان بودم، به من میگفت که برو برای خودت دنبال کار باش. آن زمان به بچهها یاد میدادند که از کودکی کار کنند. البته امنیت هم زیاد بود. به راحتی بچهها را میشد در کوچه و خیابان رها کرد. آن امنیتی که من میگویم منظورم این است که مادری بتواند به راحتی بگذارد فرزندش تنها به کوچه و خیابان برود. من همیشه در مغازه پدر کار میکردم. وقتی در نانوایی کار کنی ارتباطاتت با اجتماع و مردم زیاد میشود. پدرم در ازای کار به من حقوق میداد. آن زمان درآمدم از تمام بچههای محله مان بیشتر بود. ولی من تمام پولم را به مادرم می دادم تا برایم پس انداز کند. اینها همه درسهای زندگی بود. تا زمانی که وارد دوران دبیرستان شدم، نزد پدر بودم. بعد از آن با دوستانم کار میکردم. آن هم کارهای ساختمانی مثل نقاشی ساختمان یا موکت کردن. همیشه به دنبال این بودم که کار کنم و درآمد داشته باشم. هیچوقت به یاد ندارم که به پدرم گفته باشم به من پول بدهد. وقتی خیلی کوچک بودم برایم روی تاقچه پول میگذاشت. بعد هم که نزد او کار میکردم، به من حقوق میداد. اما در مورد علاقهام به نانوایی پرسیدید. اتفاقا شاید برایتان جالب باشد که بدانید روزهای اولی که پیش پدرم کار میکردم مدام فکر میکردم که کارش چقدر سخت است و خسته میشود. شاید چندان پای علاقه در میان نبود؛ به خصوص اینکه من سن و سال کمی داشتم و قاعدتا دلم میخواست با هم سن و سالهایم بازی کنم. آن زمان واقعا از سر دلسوزی به کمک پدرم میرفتم. پیش خودم میگفتم کار پدر خیلی سخت است و من باید به او کمک کنم. حدود ۱۵ سالم بود که بعضی اوقات ساعت ۵ صبح بیدار میشدم و از خانه مان به نانوایی پدرم میرفتم. راهش چندان نزدیک نبود. آن زمان دیگر خودم علاقهمند به این کار بودم. درآمدش هم برایم مهم بود. به یاد دارم در زمان کودکیام، تعداد نشریههایی که چاپ میشد کم بود. من در مغازه پدرم، چند صندلی گذاشته بودم و روی هر صندلی هم یک نشریه. یک روز یک نظامی وارد مغازه شد و چشمش به آنها افتاد و پرسید چه کسی اینها را در مغازه گذاشته؟ پاسخ دادم: من! او هم مرا تشویق کرد و گفت آفرین چه کار خوبی کردی. این صندلیها برای کسانی که نمیتوانند بایستند خیلی خوب است. مینشینند و برای تو و خانوادهات هم دعا میکنند. نشریه هم میخوانند.
اگر علاقه داشتید چرا از همان زمان کار را ادامه ندادید و به سمت ساختوساز رفتید؟
من فارغالتحصیل رشته عمران هستم. در رشته خودم هم کارهای زیادی انجام دادم. چندین شهرک ساختهام. جزو اولین کسانی بودم که در سال۱۳۵۹-۱۳۵۸ در ایران ساختمان مرتفع ساختم؛ اما به حوزه نان علاقه داشتم. حتی فرزندان ما که تحصیلات عالیه دارند و نسل چهارم محسوب میشوند، در این زمینه فعالیت دارند. وقتی تحصیلم تمام شد و دیپلم گرفتم، در شهرداری یکی از مناطق تهران مشغول به کار شدم. بعد از آن در شرکت دیگر کار میکردم و کارهای خرید آنجا را انجام میدادم. البته هیچ زمانی پسر درسخوانی نبودم و علاقهای هم به این کار نداشتم. درس نمیخواندم؛ ولی خوب کار میکردم. آن زمان به فعالیت در حوزه ساختمان هم علاقه زیادی داشتم و هنوز هم این کار را ادامه میدهم.
چه شد که تصمیم گرفتید به سمت شغل خانوادگیتان بروید و «نانآوران» را تاسیس کنید؟
در دوره جنگ بود که پسر عمویم پیشنهاد این کار را داد و بهصورت حرفهای وارد این حوزه شدم. من هم کارم را با پسر عمویم شروع کردم. پدر ایشان هم که عموی من است نانوا بودند. قبل از اینکه کار را با هم شروع کنیم، پسرعمویم در عین اینکه کارگردان بود، کارگاه تولید نانهای بولکی داشت. سال ۱۳۶۲-۱۳۶۱ بود که این تصمیم را گرفتیم. آن زمان دولت گفت یکسری کارخانه نان ماشینی راهاندازی شود که اگر جنگ طولانی شد، بتواند جبهههای جنگ را تامین کند. پسر عموی من هم این پیشنهاد را به من داد. آن زمان بنیه مالی خوبی داشتم. کار ساختمانی انجام میدادم. از سال ۱۳۵۳ در سازمان گسترش کار میکردم و تا ۱۳۵۸ آنجا بودم. بعد از آن برای خودم کار کردم؛ چون نمیتوانستم با دولتیها کار کنم. در ابتدا شرکتی را برای لولهکشی گاز تاسیس کردم. از سال ۱۳۶۱ شهرکسازی کردم. به همین دلیل هم شرایط مالیام خوب بود. پسر عمویم هم بسیار انسان سالم و متشرعی بود و هست. هنوز هم تنها چیزی که برایش مهم نیست پول است. برای راهاندازی کارخانه خیلی معطل شدیم و جنگ تمام شد. در نتیجه تاسیس آن کارخانه منتفی شد، اما بعد از آن با مصوبه تولید نان حجیم و نیمهحجیم بهصورت نیمه صنعتی با ظرفیت ۵ تن در روز، توانستیم کارخانهای را تاسیس کنیم. این مجوز را گرفتیم و این کار را از آن روز شروع کردیم. نیمه شعبان ۱۳۷۹ افتتاحیه کارخانه بود. تا قبل از آن کارخانهای به این شکل در این اندازه در ایران راهاندازی نشده بود. با مدرن ترین دستگاهها وارد این حوزه شدیم. در روز افتتاحیه یکی از نمایندگان مجلس گفت که نمیدانم شما چطور جرات کردید چنین واحدی را راهاندازی کنید که با نان سرد به جنگ نان گرم بروید. منظورم این است که خیلیها اعتقاد به این کار نداشتند.
نانی که شما تولید کردید نان فانتزی بود؟
متاسفانه از ابتدا این نام به اشتباه روی این نانها گذاشته شد. ما چیزی به نام فانتزی در نانهای صنعتی نداریم. مثلا وقتی در فرانسه به یک مبل میگویند این فانتزی است، به این معنی است که کار دست است. در مورد نان هم همینطور است. اگر قرار باشد نانی در کشور بهعنوان نان فانتزی شناخته شود نانهایی مانند سنگک است. اینها گروهی از نانهای صنعتی بودند که بهصورت سرد توزیع میشدند. به هر حال ما آن کارخانه را راهاندازی کردیم. زمانی که این کارخانه آغاز به کار کرد، نان بهصورت بستهبندی در ایران وجود نداشت. همیشه نانهایی که تولید میکردند اگر در بازار پیدا میشد در سوپرمارکتها در جعبههای نوشابه یا زغال بود. ما اولین کارخانهای بودیم که نان را در ایران بستهبندی کردیم و حقوق مصرفکننده را روی آن درج کردیم. استندهایی را بین سوپرمارکتها توزیع کردیم و کتاب منتشر کردیم. تلاش کردیم تا به این نقطه رسیدیم. ما کارخانه را با ۵ پرسنل استارت زدیم؛ ولی الان ۱۲۰۰ پرسنل داریم. پرسنلمان را هم خودمان آموزش میدهیم و به کار میگیریم.
چه شد که به فکر بستهبندی نان افتادید؟ این یک خلاقیت بود و میخواستید کار جدیدی را در بازار انجام دهید؟
به واسطه سفرهای متعددی که به اروپا داشتم، دلم میخواست نان را بستهبندی کنم و شکل خاص به آن بدهم. احساس کردم که اگر قرار باشد کشور بهصورت صنعتی و ماشینی شود و زمان برای رفتوآمدها محدود شود، قطعا مردم به وسایل بستهبندیشده روی میآورند. بعد به این نتیجه رسیدم که اگر قرار باشد نانها را در قفسه و شلف دیواری بچینیم، باید از نظر ظاهر و رنگ، متفاوت باشد. به همین خاطر به دلیل اینکه از نان، شناخت داشتیم به این سمت حرکت کردیم.
شما تلاش کردید در صنعت نان کار جدیدی انجام دهید. اما خلاقیت در این حوزه بهدلیل تعیین قیمت از سوی دولت کمی مشکل است. چطور چنین تصمیمی گرفتید؟
دولتها از گذشته تاکنون درخصوص نان تصدیگری داشته و دارند. مواد اولیه نان را به اصطلاح خودشان تامین میکنند. این در حالی است که نان به جز آن مواد اولیه یارانهای، به مواد دیگر هم نیاز دارد. دولت فقط آرد میدهد و میخواهد به این واسطه به قیمتها نظارت کند. جایی که دولت بخواهد سوبسید بدهد و یارانه پرداخت کند، صنعت بیانگیزه میشود و فساد و رانت بهوجود میآید. وقتی دولت به دلیل اینکه سوبسید میدهد قیمت تعیین میکند، تولیدکنندگان نیز برای ادامه حیات و گذران معیشت، حدفاصلی را بین فروش و قیمت تمام شده پیدا میکنند. از این رو، کیفیت را قربانی میکنند. بهترین قیمت و بهترین کیفیت در بازار رقابتی بهوجود میآید؛ اما در صنعت نان اینطور نیست. به همین دلیل است که نان هیچ گاه نتوانسته رشد قابل لمسی در کشور داشته باشد. اگر دولت دست از تصدیگری برمیداشت، من اطمینان دارم هم قیمت نان ارزانتر میشد و هم کیفیت آن بهتر. تمام این مسائل هم به بهانه تامین معیشت قشر آسیبپذیر و کشاورزان است. اما من میگویم یارانه باید در بخش کشاورزی داده شود. از سوی دیگر، دولتها باید توانایی این را داشته باشند که از طرق دیگر قشر آسیبپذیر را حمایت کنند. اما به هردلیل دست خود را روی قیمت نان گذاشتهاند. هنوز هم نان در کشور ما مهجور است.
آقای مروتپور چند بار در مسیری که طی کردید، زمین خوردهاید و باز خودتان را احیا کردهاید؟
در سالهای اول بارها نه به خاطر درآمد، بلکه به خاطر مشکلاتی که داشتم از مسیر محل کار تا خانه را گریه میکردم؛ چون کاری را آغاز کرده بودم که ناشناخته بود و کسی هم بلد نبود آن را انجام دهد. یادم میآید در کارگاه نان تست درست کرده بودیم و گذاشته بودیم که سرد شود. خانمی به شیشه زد و گفت این آجرها برای چیست؟ میخواهم بگویم در این حد آشنایی با محصولاتمان وجود نداشت. کسی نان بستهبندی را نمیشناخت. اما فرهنگسازی زیادی کردیم؛ آن هم به نفع نان کشور نه به نفع خودمان. برای من که قبلا در کار ساختمان فعال بودم، ورود به این کار سخت بود. حتی مسوولان آن دوره هم کار ما را نمیشناختند. به هر حال توانستیم فعالیتمان را تا اینجا پیش ببریم.
زمانی که میخواستید کارخانه را راه بیندازید، با چه موانع و دستاندازهایی روبهرو بودید؟
همانقدر بگویم که دست اندازهایی که امروز در کسبوکار وجود دارد، آن زمان وجود نداشت و به مراتب کمتر بود. البته ما چندان چالش نداشتیم؛ به دلیل آنکه سعی کردیم سلامت کار کنیم. یکسری بوروکرواسیهای اداری است که در حال حاضر کسبوکارها را اذیت میکند. از سوی دیگر، همانطور که میدانید در آستانه تحریمها هستیم. اما آنقدر که رفتارهای داخلی آزاردهنده است، تحریمها اذیتمان نمیکند. رفتارهای اشتباه، به کارگیری افراد غیرمتخصص، تصمیمگیریهای نادرست، تغییرات اتوبوسی در دستگاهها، بیچارچوب بودن اقتصاد همه اینها دست به دست هم میدهد و کار را برای فعال اقتصادی مشکل میکند. البته ما هم سختیهایی را در مسیر داشتیم، اما تا آنجا که توانستیم سعی کردیم سلامت کار کنیم. خیلی کم از تسهیلات بانکی استفاده کردیم. هیچ زمانی هم جزو بدهکاران بانکی نبودیم. همین الان که اینجا نشستهام فکر کنم حدود یک پنجاهم یکی از کارخانههایم بدهی دارم؛ ولی جا دارد به این نکته هم اشاره کنم که برای رسیدن به این جایگاه خیلیها به ما کمک کردند. نه اینکه از رانت استفاده کرده باشیم، بلکه با درست کار کردن همه را مجاب کردیم به ما کمک کنند.
چطور توانستید درستکاری خودتان را به آنها ثابت کنید؟
شاید باورتان نشود؛ ولی من با توجه به اینکه در بسیاری از تشکلهای بزرگ حضور دارم، تا حالا یک نامه هم برای کسبوکار خودم به کسی ندادهام، چون من و پسرعمویم هر دو به درستکاری اعتقاد داریم. پسرعمویم بسیار معتقد و متدین است. اگر وامی را برای خرید یک دستگاه میگرفتیم، نمیگذاشت این وام را جای دیگری هزینه کنیم. من فکر میکنم بسیاری از کسانی که امروز در کسبوکار دچار چالش میشوند دو دستهاند. یکی افرادی هستند که بهواسطه بخشنامهها و مصوبهها به دردسر افتادهاند و گروه دیگر افرادی هستند که میخواهند از رانت استفاده کنند و گاهی دستشان نمیرسد. از سویی متاسفانه در بسیاری از ادارات، کارمندان به دنبال این هستند که جایی ایراد داشته باشد تا آنها از آن محل بتوانند منفعتی را شامل حال خودشان کنند.
شما هم تا کنون در مسیری که برای کسبوکارتان طی کردهاید، مجبور شدهاید رشوه بدهید؟
بسیاری از ادارات هستند که جرات ندارند که از من چنین خواستهای داشته باشند. حتی برایم اتفاق افتاده که کسی به همین نیت به من مراجعه کرده؛ ولی چیزی عایدش نشده است. روزی یکی از قضات صاحب نام با قفل و زنجیر به دفتر آمد که آنجا را پلمب کند. یک ساعت در دفترم با هم صحبت کردیم. در ابتدا میخواستم در اتاقم را ببندم و با او صحبت کنم. اما او گفت چرا میخواهی در را ببندی؟ مگر میخواهی به من چیزی بدهی؟ همان موقع در را باز کردم و نشستم. کمی که از صحبتهایم گذشت، خودش در را بست. گفتم چرا در را میبندید؟ گفت آن موقع تو میخواستی در بسته باشد؛ اما الان من میخواهم. او میخواست به جرم اینکه ما روی سلفونهای نان هایمان، تاریخ یک روز زودتر را زده بودیم (با توجه به تولید نان در شب قبل از تاریخ توزیع)، دفترمان را پلمب کند. در آن یک ساعت به او در مورد کارمان توضیح دادم و گفتم آنها اشتباه میکنند. میخواهم بگویم در مواردی که مشکل ایجاد میشود سعی میکنم با مذاکره حل کنم و هر طور شده طرف مقابل را اقناع کنم، اما رشوه نمیدهم. آنطور که به یاد دارم فقط یک بار مجبور شدم رشوه بدهم. آن هم به دلیل اینکه میخواستند برایم پاپوش درست کنند و چیزی را که وجود نداشت، به من ربط دهند. فردی بود که میخواست پروندهسازی کند. اگر میخواستم در پروسه اثبات حرفم بیفتم، سه سال باید بابت جرم نکرده به دادگاه میرفتم. آن شخص خودش میدانست که چنین اتهامی وجود ندارد. به او گفتم باید چکار کنم؟ گفت من باید خارج از وقت اداری برای این کار وقت بگذارم و از چند نفر کمک بگیرم تا این کار را درست کنم. صادقانه همان یک بار این کار را کردم.
خود را کارآفرین میدانید یا بنگاهدار اقتصادی؟
کارآفرینی با بنگاهداری اقتصادی فرق دارد. کارآفرینی یک مقوله بسیار متفاوت است. کارآفرینی در خون و ذات یک نفر است. پیادهسازی ایدهها بسیار حائز اهمیت است. اینکه شما درس بخوانی و ایده پرداز باشی، یک بخش است، اما اینکه بدانی چگونهایدهات را پیاده کنی، مهمتر است. در بخش اول شما کارآفرین نمیشوی؛ ولی بخش دوم فقط از یک کارآفرین برمیآید.
همانطور که احتمالا شما هم دیدهاید یا شنیدهاید، بسیاری از جوانانی که میخواهند وارد بازار کار شوند، ناامید هستند؛ آنها اعتقاد دارند که نمیتوانند بدون رانت وارد حوزه کسبوکار شوند و از سوی دیگر امیدی به آینده ندارند. شما جوانان امروز را چطور میبینید؟ این بیانگیزگی آنها را ناشی از چه عاملی میدانید؟
من باور ندارم که اگر کسی بخواهد کاری را انجام بدهد نمیتواند. اما سه مساله میتواند در این اتفاق دخیل باشد. اول باور داشتن به کاری که قرار است انجام شود، دوم صداقت و سوم تلاش. شاید چیزی که میگویم به ذائقه کسی خوش نیاید. اعتقاد ندارم که در کشورمان شغل وجود ندارد. همین الان من هر هفته استخدام دارم. مشکلی که مملکت ما با آن مواجه است، بیکاری نیست؛ بلکه کار نکردن است. جوانان نمیخواهند کار کنند، توقع آنها بسیار بالا رفته است. به یاد دارم سال ۹۰ کارآفرین نمونه شدم یک گروه فیلمبرداری از صداوسیما به دفترم آمد. یکی از اعضای گروه از من پرسید شما پدرتان خیلی پولدار بود؟ به او پاسخ دادم روزی که میخواستم ازدواج کنم، خودم برای پدرم کت و شلوار خریدم. الان ما اینجا کارمندی داریم که سهام کارخانه را هم به او دادهایم و حقوق خوبی هم دریافت میکند. وقتی در یک سازمان نیرویی وجود دارد که دلسوز است و صادق، وقتی بگوید میخواهد برود، به هر دری میزنید که او را نگه دارید. من قول میدهم در همین بازار جوانها میتوانند رشد کنند؛ چراکه من و امثال من دست آنها را میگیریم. اما نمیشود بخواهید از یک نردبان بالا بروید، ولی یکی یکی پلهها را طی نکنید. نمیتوانید در چشم به هم زدن در پله آخر بایستید.
شاید معیشت آنها با حقوقهای امروز تامین نمیشود.
معیشت باید تعریف داشته باشد. معیشت، شلوار یک میلیون تومانی یا فلان عطر چند صد هزار تومانی نیست. نمیگویم باید مثل قدیم رفتار کنیم، ولی میتوانیم مدیریت کنیم.
شیوه جلب اعتماد کارمندان
اشاره کردید که به یکی از کارمندانتان سهام کارخانه دادهاید. این کار شما هم خوب است و هم کمی نگرانکننده. چه شد این تصمیم را گرفتید؟
ما در حال حاضر 5 شریک هستیم. در ابتدا من و پسرعمویم کار را شروع کردیم. اما بعد از آن من خواستم سه نفر دیگر را به سهامداران اضافه کنیم. یکی از سهامدارانمان رفیق قدیمی خودم است که از 5 سالگی با هم همبازی بودیم. دو نفر دیگر کارگرهایم بودند و من بخشی از سهام شرکت را رایگان به آنها دادم؛ چون خیلی خوب برایم کار میکردند. نگران بودم که یک روز بخواهند مجموعه ما را ترک کنند. میخواستم به آنها این اعتماد را بدهم که قبولشان دارم و آنها و کارشان را میبینم. اگر آنها بدانند که من به دنبال منافع خودم نیستم، حتما خیلی بهتر برایم کار میکنند. سهام دادن به آنها انگیزه کار کردن میدهد.
شاید بد نباشد که این سوال شخصی را از شما بپرسم. تا چه اندازه بچههایتان را در رفاه بزرگ کردهاید؟ بعضی از جوانان را میبینیم که به دلیل وضعیت مالی پدر، علاقه چندانی به کار کردن ندارند و اغلب در پی استفاده از ثروت خانواده هستند نه خلق ثروت.
بهتر است برای پاسخ به این سوال شما، مثالی بزنم. پسر من در کودکی در پارکینگ خانهمان کارگاه زده بود و پنچری دوچرخههای بچههای محل را میگرفت یا حتی فرفره میفروخت. این در حالی بود که آن زمان در رفاه کامل بود. نمیتوانم بگویم که بچه هایم در رفاه بزرگ نشدهاند؛ اما تلاششان برای مستقل بودن و ارتقای کسبوکار شخصی کم نشده است. آنها از امکاناتی که در اختیارشان بوده به نحو احسن استفاده کردهاند. آن زمان که فرزندان من به دنیا آمده بودند، در محلهای زندگی میکردیم که عقبهمان از هممحلیهامان ضعیفتر بود. هم محلیها همگی سرشناس بودند؛ اما بچههای آنها به جایی نرسیدند. این در حالی است که مراقبتهای رفتاری در دستور کار خانواده ما قرار گرفته بود. درست همانطور که خودمان تربیت شده بودیم. هیچ چیز را توضیح نمیدادیم. همه را در رفتار به بچههایمان آموزش دادیم. آنها هم هیچگاه سوء استفاده نکردند و الان هم روی پای خودشان هستند و کسبوکارهای مستقل و موفقی دارند.
ارسال نظر