تاکتیک تجارت «عسگراولادی» عکس: فروغ علایی

گفته بودید قرار است بازنشسته شوید ولی همچنان فعال هستید. حتی برخی می‌گویند آقای عسگراولادی با پشتکار بیشتری این روزها کار می‌کند. چرا همچنان در سن ۸۵ سالگی فعال هستید؟

معتقدم چون دوران بزرگسالی و کهولت را طی می‌کنم باید کارم را کم کنم. ۶-۵ سال پیش محاسبه کردم دیدم ۱۶ تا ۱۷ سمت در اتاق ایران دارم. خارج از اتاق هم عضو هیات امنای جاهای مختلف بودم. تصمیم گرفتم و کارم را کم کردم. در این مدت هر سال ۲ تا ۳ سمت را کم کردم. الان فقط ۴ سمت دارم. هنوز رئیس اتاق مشترک چین، عضو هیات مدیره اتاق بین‌المللی پاریس، عضو هیات نمایندگان اتاق ایران و عضو هیات نمایندگان اتاق تهران هستم و بقیه را رها کردم. بنابراین به تدریج دارم این سمت‌ها را کم می‌کنم. اخیرا از ریاست اتاق ایران و روسیه کنار رفتم. اما اینکه چرا کار می‌کنم به اعتقادم برمی گردد.

اعتقاد دارم اگر انرژی ام را روزانه صرف نکنم، ممکن است دچار سکته شوم و زودتر به بهشت زهرا بروم. من ۵۰ تا ۶۰ سال است که نیم ساعت مانده به اذان صبح بیدارم، ساعت ۶ استخر می‌روم و ۷ از خانه بیرون می‌آیم. اصلا نمی‌توانم در خانه بمانم. آفتاب به آفتاب بیرون از خانه هستم. اول به دفتر شخصی ام سر می‌زنم و کارهایم را که انجام دادم به اتاق ایران و چین می‌آیم. جلساتی که دعوت می‌شوم را می‌روم. هر روز هم به چند جلسه دعوت می‌شوم. در گذشته هر ماه ۲ سفر کاری و شغلی به خارج از کشور می‌رفتم. من عضو هیات مدیره شورای بین‌المللی آجیل و خشکبار و دبیر این شورا هستم. این شورا سالانه یک کنگره و دو نمایشگاه دارد که من همه را شرکت می‌کردم. با همه این تفاسیر به دلیل اینکه همیشه فعال بودم، نمی‌توانم خانه نشین شوم. علاقه‌مندم تا آنجا که می‌توانم کار کنم. اگر کار نکنم صدمه می‌بینم. اگر منفعل شوم مریض می‌شوم. از اینکه کارها پیش می‌رود یا نمی‌رود هم حرص نمی‌خورم. من تکلیفم را درست انجام می‌دهم.

آن زمان که اینقدر سرتان شلوغ بود، به همه کارهایتان می‌رسیدید؟ چطور آنها را مدیریت می‌کردید؟

بله، به همه کارهایم می‌رسیدم. هنوز هم می‌توانم همه آنها را مدیریت کنم. منتها خودم سعی می‌کنم کارم را کم کنم. دکترهای حاذقی در چین و ژاپن به من توصیه کردند سه چیز را رعایت کنم. اول اینکه غذا که می‌خورم سیر نشده از سر سفره بلند شوم، دوم اینکه حرص نخورم اصلا انگار دنیا وجود ندارد. ولی من می‌گویم مگر می‌شود؟ اما آنها اعتقاد دارند اگر می‌خواهید عمر طولانی داشته باشید، باید دنیا را بی‌خیال شوید. سومین توصیه این بود که حتما میان روز نیم ساعت چرت بزنم. من هیچوقت روزها را نمی‌خوابم. ولی به اجبار الان این کار را می‌کنم. وزیر امور خارجه چین هم در یک ضیافت شام به من این توصیه‌ها را کرد. سن و سالش بیش از ۸۰ سال بود. از او پرسیدم چطور می‌خواهی نود سالگی را درک کنی؟ این توصیه‌ها را در پاسخ به سوال من گفت.

نزد یک فرد دیگری که معتقد به خدا بود رفتم و او هم به جز این توصیه‌ها به من گفت که خدا را هم در زندگی و کارم در نظر بگیرم. روزی هم با آیت الله ابوالقاسم خویی در عراق دیدار کردم. به من گفت اگر حرفی به تو بزنم گوش می‌دهی؟ گفتم گوش می‌دهم ولی قول نمی‌دهم که عمل کنم. گفت هر روز صبح یک برگه یادداشت بردار هر کاری که آن روز انجام می‌دهی را روی آن برگه بنویس. خوب و بد را ثبت کن. شب که به خانه آمدی آنها را نگاه کن و با وجدانت خلوت کن. در واقع یک نامه اعمال دنیوی برای خودت درست کن. فردای آن روز سعی کن کارهایی که نمی‌پسندی را انجام ندهی. اگر این کار را انجام دهی سعادتمند می‌شوی. اگر معتقد به امام هستی امام ناظر توست، اگر معتقد به خدایی خدا ناظر توست و اگر معتقد به هیچ کدام نیستی، وجدانت ناظر توست. اگر توانستی این کار را کنی زندگی ات را تضمین کرده‌ای و نمی‌میری. زندگی من هم الان همینطور است. سعی می‌کنم به توصیه‌ها عمل کنم. اعتقاد دارم به اینکه دیروز گذشته، فردا هم نیامده، بنابراین باید در حال زندگی کنم. توصیه حضرت علی (ع) هم همین است.

از شما نوشته‌ای را خواندم که راز موفقیت خود را در سه مساله عنوان کرده بودید. یکی اینکه زودتر از دیگران مطلع می‌شوید؛ دوم اینکه زودتر از دیگران تصمیم‌گیری می‌کنید و سوم هم اینکه وقتی تصمیم گرفتید با پشتکار عمل می‌کنید. چطور می‌شود که زودتر از دیگران متوجه شرایط شد، ولی از رانت اطلاعاتی استفاده نکرد؟ این بخش نوشته شما این موضوع را به ذهن متبادر می‌کند.

حرف من سابقه دارد. وقتی ۱۶-۱۷ ساله بودم برای اولین بار به آمریکا رفتم. مقابل ساختمانی مربوط به راکفلر اول بود، مجسمه خود راکفلر را گذاشته بودند و سه جمله را نوشته بودند. «من جان راکفلر اول تمام توفیقم در سه جمله است: زودتر از دیگران مطلع شدم؛ زودتر از دیگران تصمیم گرفتم و وقتی تصمیم گرفتم چشمم را بستم و عمل کردم.» این حرف من از آنجا می‌آید. زودتر مطلع شدن در کسب و کار توفیق بزرگی است. وقتی من می‌خواهم تجارت پسته کنم، باید شرایط پسته را از دیگران زودتر بدانم. محصول چقدر است، خریدارش کجاست، تعرفه اروپا چقدر است، کدام تعرفه تغییر کرده، شرایط ورود به آلمان چیست، شرایط ورود به چین چیست، کی این شرایط تغییر می‌کند، قیمت‌ها چگونه است، خب اگر زودتر از دیگران مطلع شوید می‌توانید بهتر برنامه‌ریزی کنید.

من این کار را انجام دادم و توانستم موفق شوم. تا الان که اینجا نشسته‌ام هیچ وامی از هیچ بانکی دریافت نکرده‌ام. بدهی به هیچ‌کس هم ندارم. ستون ضرر هم در دفترم ندارم. آن هم بابت عمل کردن به همین سه جمله است. من به واسطه اطلاعاتی که از بازار کسب می‌کنم و در روزنامه‌ها می‌خوانم و در تلویزیون می‌بینم، می‌توانم زودتر از اتفاقات مطلع شوم. بیکار نمی‌نشینم. دائما در حال کسب اطلاعات هستم. حتی موقع ناهار و در مراسم ختم اطلاعات را از افراد مختلف در حوزه‌های مختلف چه سیاسی و چه اقتصادی کسب می‌کنم. از نمایندگان مجلس از اوضاع آنجا خبردار می‌شوم و از نمایندگان شورای شهر اوضاع شورا را.

خب آنها به واسطه آشنایی که با شما دارند این اطلاعات را می‌دهند. اگر من به‌عنوان یک آدم عادی از آنها سوال بپرسم که این‌طور جواب نمی‌دهند.

بابت آشنایی با من نیست. بلکه به خاطر سوال‌هایی است که من هوشمندانه از آنها می‌پرسم. من در کسب و کارم هم همین‌طور هستم. دائما به دنبال اطلاعات جدید هستم. همین چند روز پیش چند تلکس به چند نقطه دنیا دادم که بدانم محصول پسته کشورهای رقیب من مثل آمریکا و ترکیه چه وضعیتی دارند. از رفقایم در پاریس، لندن، نیویورک، سان‌فرانسیسکو و مصر پرسیدم؛ حتی از عربستان که با ما مشکل دارد هم پرسیدم و آنجا چند دوست تاجر دارم که قبلا از من پسته می‌خریدند، ولی الان نمی‌توانند. از آنها پرسیدم الان که شما از ما پسته نمی‌خرید و از آمریکا می‌خرید وضعیت چگونه است؟ خب وقتی صبح پشت میزم می‌نشینم همه این اطلاعات را از رقبایم می‌دانم. این اطلاعات من را در تصمیم‌گیری‌هایم احیا می‌کند و برای آینده برنامه‌ریزی می‌کنم. همان‌طور که گفتم، من ستون ضرر ندارم چون با دقت کار می‌کنم. شعاری هم دارم که به همه می‌گویم: هیچ وقت به هیچ کس بیش از یک‌هفتم سرمایه‌ام را نسیه نمی‌دهم هرچقدر هم آن فرد معتبر باشد. چراکه اگر آن میزان به خطر افتاد، همه دارایی‌ام را یکجا نبازم. هیچ وقت هم نسیه خرید نمی‌کنم. یا نقد پرداخت می‌کنم یا بر اساس اعتماد دوطرفه خرید می‌کنم. همیشه هم یک برگ چک توی جیبم است. برای اینکه وقتی مجبور شوم در نمانم. اینها شعار من است. در این شعارها هم موفق هستم.

آقای عسگراولادی شایعه در مورد ثروت شما زیاد است. چقدر این شایعات را قبول دارید؟

من می‌گویم که ۹۵ درصد این شایعات دروغ است. بعضی‌ها می‌گویند من هفتمین فرد ثروتمند ایران هستم حتی بعضی‌ دیگر می‌گویند چهارمین ثروتمند ایرانی هستم. اما من هفت هزارمین ثروتمند هم نیستم.

پس چرا اینقدر ثروت‌تان افسانه‌ساز شد؟

زمانی این داستان‌سرایی‌ها را کردند که برادرم مسوول بود. به دلیل اینکه می‌خواستند برادرم را بکوبند و اذیت کنند، من را بهانه کردند. برادرم یار امام و مقام معظم رهبری بود. به خاطر خصومت با برادرم من را با این شایعات می‌کوبیدند.

برادرتان پولدار بود؟

نه هیچی نداشت. حاج حبیب‌الله حتی یک خانه هم از خودش نداشت. هرچه داشت متعلق به همسرش بود. قبل از انقلاب چندین سال زندان بود. وقتی انقلاب شد رئیس اوقاف شد و بعد از آن وزیر شد.

شما چرا به کار دولتی وارد نشدید؟ هم موقعیت داشتید و هم از نزدیکان امام بودید و مورد اعتماد بسیاری از انقلابیون.

من هیچ وقت وارد کار دولتی نشدم؛ چون علاقه‌ای نداشتم. پیشنهاد هم داشتم. آیت‌الله بهشتی پیشنهاد وزارت بازرگانی را به من داد. ولی هرگز کار دولتی را نمی‌پسندم. روزی من دست خدا و خودم است. کار می‌کنم و پول درمی‌آورم. اگر بخواهم در کار دولتی پول زیادی داشته باشم، باید خلاف قانون عمل کنم.

حقوق دولتی شما را قانع نمی‌کند؟

نه اگر بخواهید قانع باشید همیشه گرسنه‌اید. مگر وزرا چقدر حقوق می‌گیرند؟ حتی با حقوق آنها هم نمی‌توان امور زندگی را گذراند. من سرمایه‌دار نیستم. ولی سرمایه‌گذار هستم. پول دارم ولی نه به آن اندازه که می‌گویند. غنی هستم، ثروتمند نیستم. ولی محتاج به کسی هم نیستم. در تمام تهران یک انبار دارم، یک دفتر کار دارم و یک خانه. البته قیمتشان بالاست. خانه‌ام خیابان فرشته است. انبارم بزرگ‌ترین انبار تهران است. اینها را دارم اما نمی‌توانم بگویم این افسانه‌سازی‌ها درست است. هیچ‌وقت هم جلوی قاضی نایستاده‌ام. نه محاکمه شده‌ام نه کسی را پای میز محاکمه کشانده‌ام. اگر طلبکار بودم یا گرفته‌ام یا بخشیده‌ام. به هر حال من تکاثر ثروت ندارم.

چند سال پیش یکی از وزرای دولت احمدی‌نژاد در مصاحبه‌ای عنوان کرده بود که آقای عسگراولادی با اینکه صادرکننده بزرگی هستند اما تا حالا رکورد مالیاتی نداشته‌اند. این موضوع را قبول دارید؟

این قضیه کاملا برعکس است. من یکی از خوش‌حساب‌ترین مودیان مالیاتی هستم. من هر سال مالیات می‌دهم چون به آن معتقدم و امام فرمودند که مالیات بر درآمد حق است و باید آن را پرداخت کرد. صادرات به خودی خود از پرداخت مالیات معاف است؛ اما مالیات تکلیفی و مالیات حقوق دارم.

شما چند کارمند دارید؟

روزگاری ۶۰۰ نفر کارمند داشتم؛ اما امروز ۸۰ نفر برایم کار می‌کنند. البته تعدیل نیرو نکردم؛ خودشان رفتند و به کار دیگر مشغول شدند. من شعبه‌هایی را در مشهد، قم، تهران، سیرجان، کرمان و رفسنجان داشتم که همه را تعطیل کردم. در خارج از کشور هم ۴ شعبه در دبی، لندن، هامبورگ و هنگ کنگ دارم. همه هم کارمند دارند و بنابراین من هم مالیات می‌دهم.

یکی دیگر از انتقاداتی که به شما وارد می‌شود این است که شما تولیدکننده نیستید. صادرکننده‌اید. در واقع نقش واسطه دارید. این انتقاد را بر خود وارد می‌دانید؟

به هیچ وجه؛ این حرف‌ها بیخود است. من دو واحد تولیدی دارم. ۷۵ درصد سهام یکی از کارخانه‌های تولید کنتور آب که خیلی هم بزرگ است متعلق به من و خانواده‌ام است. یک گاوداری بزرگ هم دارم که نزدیک قزوین است. عمده سهامش متعلق به من است. اما هیچ وقت این مسائل را رسانه‌ای نمی‌کنم.

شاید به دلیل اینکه همه شما را به‌عنوان صادرکننده پسته می‌شناسند و شما باغ پسته ندارید، این شائبه به وجود می‌آید. چرا وارد تولید پسته نشدید؟

من باغ پسته ندارم، چون پسته را می‌خرم و می‌فروشم. اما پسرم را وارد این کار کردم. پسرم الان صاحب بیش از ۴۰۰ هکتار باغ پسته در یزد است. اما من از او پسته نمی‌خرم. او خودش پسته را تولید می‌کند و می‌فروشد و صادر می‌کند. سالانه ۱۰ تا ۱۵ هزار تن پسته صادر می‌کند. من فن کار را به او یاد دادم. باید روی پای خودش بایستد.

حاج آقا بعضی می‌گویند اگر شما به جریان موتلفه نزدیک نمی‌شدید اینقدر موفق نبودید. آیا موتلفه در موفقیت شما نقش پررنگی داشته است؟

کاملا برعکس است. در جریان سیاسی، موتلفه به من نیاز پیدا کرد و به سراغم آمد. من علاقه‌ای به موتلفه ندارم. در موتلفه هم به خاطر برادرم هستم نه به خاطر خودم.

دلیل بی‌علاقگی‌تان به این حزب چیست؟ همه شما را یک موتلفه‌ای می‌دانند.

چون دیدگاهم با آنها هم خوانی ندارد. من به اقتصاد آزاد معتقدم. موتلفه این دیدگاه را ندارد. من سیاست را به خاطر سیاسی بودنش دوست ندارم و برای همین هم هیچ شغل سیاسی ندارم. دنبال آن هم نیستم. معتقدم شغل سیاسی پرتگاه‌های بدی دارد. به اعتقاد من در کار سیاست اگر بخواهی سلامت زندگی کنی چندان موفق نمی‌شوی. مرحوم دکتر بهشتی یک روز به من گفت به جایی نیاز داریم که در آن اقتصاد اسلامی درس بدهیم شما مکانی دارید که در اختیار ما قرار بدهید؟ مکانی را به آنها دادم. ایشان گفت خودتان هم بیایید. گفتم نه؛ من به آن اقتصاد اسلامی که شما مطرح می‌کنید اعتقادی ندارم. مرحوم بهشتی کسی بود که حکم ما را برای اتاق بازرگانی از امام گرفت. من اصلا علاقه‌ای به رفتن به اتاق بازرگانی نداشتم. کاسب بودم و تجارت می‌کردم. دنیا هم من را می‌شناخت. اگر سیاسی باشم و طرفدار هر دولتی باشم، یک روز آن دولت برکنار می‌شود و من در دولت بعدی شاید جایی نداشته باشم. ولی الان هیچ وزیری نیست که تلفنم را جواب ندهد. هر وقت به هر وزیری که مرتبط با کار من است زنگ می‌زنم تلفن را جواب می‌دهد چون می‌داند که برای کار شخصی‌ام زنگ نمی‌زنم و اگر کاری دارم در مورد مملکت و منافع مملکت است. من در سیاست آدم خرفتی هستم. اعتقاد دارم هیچ سیاست‌مداری دوام ندارد و زود هم فراموش می‌شود. در سیاست آدم عاقبت به خیری نداریم.

پس شما را نمی‌توان موتلفه‌ای دانست.

گفتم که فقط به‌خاطر برادرم در موتلفه مانده ام و امسال هم تصمیم دارم در انتخاباتش شرکت نکنم. البته من هیچ‌گاه به میل خودم در موتلفه نبوده ام. دفعه اول برادرم بدون آنکه من بدانم اسمم را برای انتخابات رد کرد. دفعه دوم هم اعضای موتلفه به خانه ام آمدند و در خانه ام از من امضا گرفتند. من در جلسه انتخاباتشان حضور نداشتم. اما رای آوردم. مهرماه باز هم انتخابات دارند. سعی می‌کنم که نروم. مگر آنکه فشار بیاورند یا مقام معظم رهبری امر کنند که شرکت کنم. به هیچ عنوان قبول ندارم که موتلفه در موفقیتم نقش داشته است. موتلفه از من امتیاز گرفت. من قبل از انقلاب هم موفق بودم. احتیاجی به موتلفه نداشتم. البته فعال موتلفه نیستم. چون اعتقادی به افکارشان ندارم. اما مقابل آنها هم نیستم. موتلفه خیلی محبوب و مشهور است.

اما اظهارنظرات مختلف خلاف این گفته شما را نشان می‌دهد. خیلی‌ها معتقدند که موتلفه افول کرده است. حتی گفته می‌شود از زمانی که موتلفه کمرنگ شد شما هم کمرنگ‌تر شدید.

موتلفه افول نکرده؛ موتلفه یک حزب ولایی است که وحدتش در اطاعت از رهبر و مذهب است. در آنجا موفق است.

در جامعه چطور؟ هنوز موتلفه را موفق می‌دانید؟

بله در جامعه متدین همچنان موتلفه حرف اول را می‌زند. جامعه متدین منظورم بازار است. مساجد شهرستان‌ها و ائمه جمعه آنها و حتی پیش نمازها موتلفه را دوست دارند. در مکان‌های مذهبی جایگاه موتلفه حفظ شده است. چون حزب ولایی است. من به جز افکار اقتصادی ضعفی در موتلفه نمی‌بینم. الان هم به خاطر کهولت سن دیگر دوست ندارم در انتخابات شرکت کنم. ولی به این معنا نیست که قلبا دوستشان نداشته باشم. فقط اعتقادات اقتصادی شان را قبول ندارم.

مساله دیگری که مطرح می‌شود این است که شما بخشی از طیف سنتی بازار هستید. یعنی طیفی که به واسطه نگرشی که دارد، با چپ‌ها و حزب‌های چپ زاویه دارد. اما شما به نظر می‌رسد چندان به این موضوع پایبند نبوده‌اید و در روابط تان به گونه‌ای چارچوب شکنی کرده‌اید و از ایده‌های طیف سنتی بازار فاصله گرفته‌اید. درست است؟

بله، این هم به دلیل تماس‌های مکرر بین‌المللی ام است و افکار آنها در من تاثیرگذار بوده است. بعضی‌ها به من می‌گویند چرا خودت را با روحانیت عجین می‌کنی؟ می‌گویم من آنها را دوست دارم. از گذشته هم دوست داشتم. هر کسی اعتقاد خود را دارد؛ من نمی‌توانم اعتقاد دیگران را عوض کنم. الان کراوات نمی‌زنم. اما قبل از انقلاب می‌زدم. کراوات ربطی به تدین ندارد. الان که نمی‌زنم به دلیل این است که نظام این را نمی‌خواهد. من هم تابع نظام هستم. ولی تعصب خاصی هم در این موارد ندارم.

شما جملات قصار هم کم ندارید. در بسیاری از مواقع به مسوولان دولتی اعتراضتان را به شوخی و جدی مطرح کردید.

بله این اخلاق من است. آقای رحیم مشایی یک روز به من گفت شما پسته شمال شهر را تامین کن. آن موقع پسته هر کیلو ۳۵ هزار تومان بود. گفت تو کیلویی ۳۰ هزار تومان پسته را به شمال شهر بده. گفتم چرا من تامین کنم؟ من که پسته فروش نیستم. خریدار پسته هستم. گفت یعنی چه؟ گفتم یعنی تو نمی‌فهمی که من پسته فروش نیستم. ناراحت شد و پشت سر من پیش آقای احمدی‌نژاد بد گفت. سه سال در دوره احمدی‌نژاد صادرکننده نمونه شده بودم. احمدی‌نژاد مجبور بود به من جایزه بدهد. به‌واسطه گله‌مندی رحیم مشایی، احمدی‌نژاد من را خواست و گفت چه اتفاقی افتاده؟ گفتم هیچ؛ آقای رحیم مشایی نمی‌فهمد. گفت یعنی به او بگویم تو نمی‌فهمی؟ گفتم من به او نمی‌گویم تو نمی‌فهمی. می‌گویم تو نمی‌دانی و نمی‌پرسی. گفت اگر من بگویم چه؟ گفتم شما هم باید بپرسی. اخیرا هم در آخرین جلسه‌ای که با آقای سیف داشتم، رئیس‌جمهور هم نشسته بود. به او گفتم من از دستت عصبانی ام. گفتم می‌خواهم بروم دماوند یک باغچه بخرم. شلغم بکارم و بفروشم و از این طریق زندگی را اداره کنم تا از شر تو راحت شوم. اینها جملات قصار من است.


مخالف مصادره‌ها بودیم

 

در مورد مصادره‌هایی که بعد از انقلاب اتفاق افتاد نیز برخی محققان بر این باورند که تجار اتاق بازرگانی در اوایل انقلاب که شما را هم شامل می‌شود، به‌واسطه رقابت با صنعتگران، لیست صنایع ملی را تهیه کردند تا آنها را از میدان به در ببرند. آیا این روایت درست است؟

این قضیه هم کاملا برعکس است. وقتی مصادره‌ها شروع شد، ما تنها کسانی بودیم که علیه مصادره‌ها قیام کردیم. قانون حفاظت را ما تدوین کردیم. مقام معظم رهبری آن روزها رئیس‌جمهور بود. ما به ایشان التماس کردیم که مصادره‌ها برگردد. ما هرگز علیه صنعتگران کاری انجام ندادیم. تمام هم و غم ما چند نفر که در اتاق بازرگانی بودیم این بود که صنعت را زنده نگه داریم. به همین دلیل هم نزد مهندس بازرگان رفتیم که آن موقع نخست‌وزیر بود. اجازه خواستیم که ازطریق بانک مرکزی به تمام صنایعی که مشکل مالی دارند کمک کنیم. ایشان اجازه داد. تا سیصد هزار تومان به صنعتگرانی که بدهکار بانکی بودند، کمک کردیم.

پس چه کسی در آن مصادره‌ها دخالت کرد؟

مسوولان؛ ما به‌شدت مخالف بودیم. می‌گفتیم اگر کارخانه‌ها بدهکاری مالیاتی و بانکی دارند بگذارید کار کنند و پولتان را بپردازند. کارشان را از آنها نگیرید. من هنوز هم با مصادره مخالفم. ایده مسوولان برای مصادره‌ها این بود که چون این صنایع با رژیم پهلوی سرو کار داشتند باید از بین بروند. فکر غلطی بود. الان بازی را باختیم. چرا از اقتصاد صنعتی عقب افتادیم؟ بخشی از آن به خاطر همین مصادره‌ها بود. آقای برخوردار ۵۳ کارخانه داشت. می‌دانید اداره کردن ۵۳ کارخانه یعنی چه؟ همین الان یک کارخانه را ۵۳ گروه دارند اداره می‌کنند اما نمی‌توانند. نباید کارخانه چنین آدمی مصادره می‌شد. این کار غلط بود. من در راس مخالفت با مصادره‌ها بودم.

در کمیسیون بند ج اعضای اتاق حضور نداشتند؟

خیر، اصلا ما را در آن کمیته راه ندادند. ما را به بازی نگرفتند. بند الف مربوط به طاغوتی‌های اصلی بود؛ بند ب کسانی بودند که سرمایه‌گذاری‌های کثیف داشتند. بند ج مربوط به کسانی بود که بدهکار بودند. با ما حتی مشورت نکردند. ما را به حساب نمی‌آوردند.

یعنی آن زمان اعتقادی به بخش خصوصی و اتاق بازرگانی نداشتند؟

نه؛ میرحسین موسوی که نخست‌وزیر بود هم ما را قبول نداشت. می‌گفت اتاق به درد ما نمی‌خورد؛ اگر دست من بود اتاقی‌ها را بیرون می‌کردم. من و آقای خاموشی نزد ایشان رفتیم و گفتیم چرا بیرونمان نمی‌کنید؟ گفت من نمی‌توانم. حکم شما حکم امام است من حق ندارم به این حکم دست بزنم. اگر دست من بود فردا شما را به اتاق راه نمی‌دادم. حکم امام را باید خود امام لغو کند. ما دوران سختی را با دولتی‌های آن زمان می‌گذراندیم. زمانی که برادرم وزیر بازرگانی بود با هیاتی برای کمک به دولت به ژاپن رفتیم. آن زمان ژاپن از ما نفت نمی‌خرید. خریدش از ۴۰۰ هزار بشکه به ۱۰ هزار بشکه رسیده بود. کلی زحمت کشیدیم و رایزنی کردیم تا خرید آنها را به ۱۲۰ هزار بشکه رساندیم. برگشتیم و به میرحسین موسوی گفتیم ببینید ما این کار را کرده‌ایم. گفت آفرین؛ بروید کمیته ژاپن را تشکیل دهید. حتی نگفت بیایید مشاور من شوید. چون ما بله قربان گو نبودیم.

08 (2)