خردجو؛ آنگونه که بود
از طرف دیگر برای اینکه این موسسه اعتباری و سرمایهگذاری به هدفهای خود برسد، لازم بود در بخش خصوصی ایجادشده و قسمتی از سهام آن هم به بانکهای اروپایی و آمریکایی فروخته شود و در عین حال اکثریت سهام در دست ایرانیان باقی بماند. دولت در سال۱۳۳۷ش از شرکت لازار فرر و شرکت بینالمللی سرمایهگذاری چیس که مقر هر دو در نیویورک واقع بودند، دعوت کرد یک هیات موسس برای تاسیس بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران متشکل از چند موسسه سرمایهگذاری خارجی و صاحبان صنایع معتبر ایرانی تشکیل دهند. این مقدمات انجام شد و بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران در۲۰مهر۱۳۳۸ شروع به کار کرد. هنگامی که این بانک در تهران تاسیس شد، بسیاری از مدیران و روسای ادارات آن افراد خارجی بودند. در سال۱۳۳۹ قرارداد بسیاری از این مدیران و از جمله مدیرعامل به پایان رسیده بود. بنابراین سازمان برنامه از دکتر ابوالقاسم خردجو که در بانک جهانی مشغول کار بود، درخواست کرد که مدیریت بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران را بپذیرد. خردجو از سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۵۷ این سمت را عهدهدار بود.
در این گفتوگو علی زیرکنژاد از کارشناسان ارشد مالی که مدتی رئیس خزانهداری بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران بوده است به بیان برخی ویژگیهای بانکی، شیوه بانکداری، شخصیت ابوالقاسم خردجو و منابع و اقدامات بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران میپردازد.
من در سال ۱۳۴۶ وارد دانشکده حسابداری شرکت نفت شدم. در همان سال کارم را در بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران شروع کردم. البته کلاسهای ما معمولا از ساعت ۳ تا ۸ بعدازظهر بود و شرط تحصیل در رشته حسابداری دانشکده حسابداری شرکت نفت این بود که حتما دانشجو باید در امور مالی کار کند تا اینکه بتواند درس بخواند. به این شکل علم و عمل توأم میشد و درک بهتری برای دانشجوها به وجود میآمد. در همین زمان من در بانک توسعه صنعتی کارم را شروع کردم و صبحها میرفتم و تا ساعت ۲، ۲.۵ در بانک بودم و بعدازظهرها هم کلاسهای دانشکده برقرار بود. در سال۱۳۵۱ فوق لیسانس رشته «علوم مالی و امور حسابداری» گرفتم. البته دورههای کوتاهمدت مثل «تجزیه و تحلیل صورتهای مالی» را نیز در «مرکز مطالعات مدیریت ایران» طی کردم که وابسته به دانشگاه هاروارد بود- که الان دانشگاه امام صادق (ع) است- و خود ابوالقاسم خردجو هم در آنجا تدریس میکرد. بیشتر اساتید آنجا از هاروارد آمریکا میآمدند و زبان تدریس هم انگلیسی بود. در دورهای که من آنجا بودم سطح آموزش خیلی خوب بود. مرکز مطالعات مدیریت در مقطع فوق لیسانس دانشجو میپذیرفت؛ ولی دورههای کوتاه مدت هم داشت که بنا به تقاضای موسسات یا گروهی از موسسات این دورهها را برگزار میکرد. دورههای دیگری را هم مثل دوره «اقتصاد صنعتی» بعد از فارغ التحصیلی دیدم که تعداد آنها زیاد است.
باید عرض کنم یکی از دلایل علاقهمندی من برای این مصاحبه، صرف نظر از کارهایی که آدم میتواند انجام بدهد و چیزهایی که باقی بماند و تدوین شود، دینی است که نسبت به بانک توسعه صنعتی و به خود خردجو در خود احساس میکنم؛ چون آنچه یادم گرفتم در آن محیط کاری و با رهبری و مدیریت خردجو بود که واقعا شخصیت ممتازی برای این مملکت بود و کارهایی که کرد واقعا نمونه هستند. ایشان از نظر شخصیتی یک آدم حرفهای بود. او از مدیران بانک جهانی و شرکت «آی اف سی» بود، مدیری بود که ژاپن بعد ازجنگ جهانی دوم زیر نظر وی بود. ایشان خودش اقتصاد خوانده بود و مدیر ارشد حسابداری و از مدیران معتبر و خوشنام بانک جهانی بود. ایشان در یک سخنرانی درباره کاری که ما با ژاپنیها داشتیم، گفتند: «این هفتادوپنجمین سفر من به ژاپن است»، به خاطر اینکه مرتبا در زمانی که در بانک جهانی و شرکت ملی بینالمللی بودند، به آنجا میرفتند.
به هر حال آنچه من یاد گرفتم در این محیط بود که دانشکده دوم برای من بود، یعنی آن چه که در دانشگاه خوانده بودیم و تجربیاتی در بانک توسعه صنعتی به دست آوردیم مکمل دروس تحصیلی ما بود و این تجربیات گستردگی زیادی داشت.بنابراین من خودم را مدیون بانک میدانم و هر کجا هم اسم مرحوم خردجو بیاید، برای ایشان طلب مغفرت میکنم و در سفرهایی که به آمریکا بروم، حتماً سر مزار ایشان میروم و فاتحه میخوانم. در ابتدای زمانی که من وارد بانک شدم، کارآموز و نصف روز بودم و بقیه روز هم دانشکده میرفتم و آن موقع سال۱۳۴۶ بانک توسعه صنعتی و معدنی در کل حدود ۷۵تا ۸۵نفر پرسنل داشت. این تعداد نزدیک به وقوع انقلاب حدود ۲۵۰نفر شده بودند.
برخلاف ظاهر که همه میگفتند از مرحوم خردجو میترسند و اینکه او آدم خشنی است، ولی به نظرم چنین فردی نبود؛ چون بسیار آدم خجولی بود، خشن نبود. بیشتر خجول بود، یعنی خیلی راحت نبود که با همه شوخی کند. مثل بعضی از مدیران، روابط عمومی او آنطور نبود که از نگهبان دم دری که وارد میشوند، سلام و احوالپرسی کند و بپرسد بچهات چطور است و این حرفها. ایشان شخصیتش اینچنین نبود و یک تیپ خاصی بود؛ ولی در برخوردهای کاری بسیار منعطف و متواضع بود. اگر یک جایی یک صحبت و بحثی بود و مساله بالا میگرفت، ایشان متواضعانه میگفت مگر ما احمق هستیم که مثلا این کار را بکنیم. میخواهم بگویم که از حیث تواضع و انعطاف بر خلاف چهره خشنی که از او میگویند، در مواقعی با این لحنها صحبت میکردند. من هیچ برخورد تندی با ایشان نداشتم. البته بعد از آن سالی که من فوقلیسانس گرفتم، یک سال به انگلیس رفتم و در «بانک بارکلیز» کارآموزی کردم و برگشتم و از آن به بعد، سمتدار شدم و با ایشان ارتباط نزدیک داشتم؛ ارتباطی که هر روز از ابتدای صبح شروع میشد و گزارش کار خود را در جلسه ارائه میدادیم. هیچ وقت من از ایشان برخورد تندی ندیدم.
البته در بعضی موارد، نه گله، بلکه باید بگویم انتقاد داشتیم که مثلا در قسمتهایی از بانک درست دنبال کارشان نمیروند و قراردادها به موقع امضا نمیشود و در حسابهای معوق میمانند و غیره. چون ببینید وقتی بانک توسعه پروژهای را پذیرفت که کار کند، آن پروژه مثل موجودی است که متولد شده و زنده است و به موقع باید تغذیه شود، دکتر برود و کارش انجام شود. مثلا به این خاطر که زمین شهر صنعتی قزوین اسناد کافی ندارد، نمیشود جلوی پرداخت را گرفت؛ چون همزمان که شروع به کار میکند، باید گشایش اعتبار شود و اگر منتظر بماند تا پرداخت بیاید زمان را از دست میدهد.
بنابراین گاهی اوقات اقداماتی میکردیم که قبل از امضای قرارداد علیالحساب پرداخت کنیم و این علیالحساب گاهی اوقات طول میکشید و متقاضیها یک مقدار در پیگیری سست میشدند و من هم چون در بخش مالی بودم، معمولا با حسابرسان گرفتاری داشتم، به ما میگفتند که حسابهای معوق بانک زیاد شده است و این حرفها. من به آقای خردجو میگفتم که این بدهی و علیالحسابها زیادشده و حل نمیشود و او خیلی راحت به من میگفت تو در هر موردی که علیالحسابی بود، اقدام کن؛ چون ایشان میتوانست و حق امضا داشت که دستور پرداخت بدهد. البته قائممقام و معاون کل هم داشت؛ اما به هر حال سه چهار نفر بیشتر نبودند که میتوانستند فرم پرداخت را امضا کنند.
منبع:oral-history.ir