سیاست‌گذاری در عصر مشروطه عكس: دنیای اقتصاد

اگر دوره قاجار را به‌عنوان نقطه آغاز سیر تحول سیاست‌گذاری اقتصادی در ایران بدانیم این فرآیند به چهار برهه دوره قاجار، پهلوی اول، پهلوی دوم و دوران جمهوری اسلامی قابل تفکیک است. «دنیای‌اقتصاد» در ادامه تحلیل و بررسی تاثیرپذیری جامعه و حکومت ایران از تفکر و روش‌شناسی متفکران غربی به شیوه‌ها و مسائل مواجهه جریان‌ها و افراد موثر دخیل در انقلاب مشروطه و پس از آن می‌پردازد. طی گفت‌وگویی با دکتر موسی غنی‌نژاد، اقتصاددان و پژوهشگر تاریخ اقتصاد ایران به بررسی و چگونگی سیاست‌گذاری اقتصادی در دوره قاجار و پهلوی اول پرداخته‌ایم.

شما در کتاب «اقتصاد و دولت در ایران» ضمن نقد آرای کاتوزیان، نگاه تاریخی‌گرانه و روش‌شناسی او را که ذیل مفهوم استبداد ایرانی عنوان شده نقد کرده‌ و گفته‌اید؛ او مدعی است که الگوی اروپایی نظریه‌پردازی اقتصادی در جامعه ایران صدق نمی‌کند و کلی‌گویی و نادرست است و آنچه او به‌عنوان استبداد ایرانی مطرح می‌کند نظریه نیست بلکه مشاهده‌ای است مسبوق به فئودالیسم در اروپا. در نقد کتاب «موانع تاریخی رشد سرمایه‌داری در ایران اثر احمد اشرف» نیز گفته‌اید به‌رغم اینکه اثر پژوهشی ذی‌قیمتی است اما به‌دلیل رویکرد ماتریالیستی راه به‌جایی نمی‌برد. در واقع شما فکر و ذهن را مقدم بر تولید مادی می‌دانید. این اندیشه مدرن بود که جامعه مدرن را به‌وجود آورد نه برعکس. اکنون این پرسش مطرح می‌شود که چرا اندیشه و فکر تغییر مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در میان روشنفکران عهد قاجار به‌صورتی شکل نگرفت که موجد یک جریان و پارادایم مشخص و متاثر از الگوهای اروپایی باشد؟ از سوی دیگر مهم‌ترین  کتاب اقتصادی یعنی اصول علم ثروت ملل یا اکونومی پلیتیک در سال ۱۲۸۴ ش. یک سال پیش از مشروطه، از سوی محمدعلی فروغی ترجمه و تشریح شده است که آثار آن را در مذاکرات نمایندگان دور مجلس شورای ملی می‌توان دید. به این تعبیر می‌توان گفت آن فکر مدرن در مکتوبات ملکم و طالبوف تا فروغی وجود داشته اما زمینه مادی تحقق‌اش فراهم نبوده و از سوی نظام حاکم سرکوب می‌شود. این‌طور نیست؟

قبل از پاسخ به پرسش شما ناگزیرم رویکردروش‌شناختی خود را در این کتاب که شما اشاره کردید به روشنی و به‌طور خلاصه توضیح دهم تا سوءتفاهمی روی ندهد. به‌نظر می‌رسد فرض شما در این پرسش این است که گویا من مدعی شده‌ام تحول تاریخی صرفا تابعی از فکر چند سیاستمدار و متفکر پیشگام است. این فرض کاریکاتوری کج‌تاب از رویکرد پژوهشی من است که در مقدمه پرسش شما در معرفی آرای من آمده است. رویکرد پژوهشی من که در پیشگفتار کوتاه کتاب «اقتصاد و دولت در ایران» آمده از این قرار است: «زندگی اجتماعی، وجه تمایز انسان از سایر موجودات زنده و مهم‌ترین ابزار وی برای سازگاری با محیط و حفظ نوع خود است. در این‌گونه زندگی، کنش افراد مبتنی بر قواعد رفتاری نشات‌گرفته از ارزش‌ها و اعتقادات‌شان است. درست است که شرایط عینی محیط ناگزیر بر شکل‌گیری ارزش‌ها و قواعد منبعث از آنها تاثیر می‌گذارد اما فرآیند این تاثیر بسیار پیچیده‌تر از آن است که بتوان آن را با یک رابطه ساده خطی توضیح داد.

تنوع فرهنگی جوامع بشری، حتی در شرایط اقلیمی و مادی یکسان نشان از این پیچیدگی دارد. نکته بسیار مهم و تعیین‌کننده این است که زندگی اجتماعی منجر به شکل‌گیری انسان اندیشه‌ورز شده یعنی انسانی که می‌تواند به کمک قدرت تفکر خود، از وضع موجود بسیار فراتر رود و درباره ماهیت ارزش‌ها، قواعد رفتاری و درستی و نادرستی آنها بیندیشد. از این به بعد است که ساحت زندگی فکری انسان بر ساحت زندگی مادی وی می‌چربد و تحول ارزش‌ها و قواعد رفتاری عمدتا تابع شیوه تفکر او درباره فلسفه زندگی، درستی و نادرستی ارزش‌ها، عدل و ظلم و مانند آن می‌شود. بزرگ‌ترین اشکال رویکرد ماتریالیستی به تاریخ، غفلت از این ویژگی مهم وضعیت زندگی انسانی است. به این ترتیب، مارکسیست‌ها نمی‌توانند توضیح دهند چرا پس از هفتاد سال سیطره مناسبات سوسیالیستی، اعتقاد به مالکیت خصوصی، ارزش‌های دینی، خانوادگی و مانند آن در جوامع شوروی سابق از بین نرفت. از طرف دیگر، طرفداران نظریه روستو نیز نمی‌توانند به این پرسش پاسخ دهند که چرا صرف انتقال علم، تکنولوژی، سرمایه و نیروی متخصص غربی به کشورهای جهان سوم، بدون تحول در فضای فکری و ایجاد نهادهای مناسب، نتوانست به رشد اقتصادی پایدار در آنها منجر شود. در واقع، تحولات تاریخی جوامع ریشه در نهادها، اعم از سیاسی، فرهنگی و اقتصادی دارد و اینها خود در نهایت به ارزش‌ها و اعتقادات وابسته‌اند. بنابراین تحول تاریخی جوامع را در تحلیل نهایی، عمدتا باید با منطق اندیشه توضیح داد.»

همچنان‌که ملاحظه می‌شود تقدم اندیشه ناظر بر رابطه پیچیده میان ارزش‌ها، اعتقادات و نهادهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی است و به هیچ‌وجه به معنی رابطه خطی ساده و تعیین‌کننده میان یک کتاب یا نویسنده و تحولات تاریخی نیست. توجه به دنیای مدرن و تامل در علل پیشرفت و قدرت آن از زمان عباس‌میرزا و شکست ایران در جنگ‌های ایران و روس در میان سیاستمداران درباری شروع شد و اسباب نفوذ اندیشه مدرن را در میان برخی درباریان قاجاری و نیز اهل فکر و تدبیر در جامعه فراهم آورد. این فرآیند نهایتا به پیروزی نهضت مشروطه انجامید. مضمون و پیام اصلی نهضت مشروطه برقراری حکومت قانون و محدود کردن قدرت استبدادی به طریق مسالمت‌آمیز و اقناعی بود و روش‌های خشونت‌آمیز و انقلابی جایی در آن نداشت. اما واقعیت این است که در کنار آرمان‌های آزادی‌خواهانه (لیبرالیستی)، آرمان‌های انقلابی چپ‌گرایانه (سوسیالیستی) نیز در قالب اندیشه‌های مدرن ترقی‌خواهانه وارد جامعه ایرانی شده بود و در مجلس نخست مشروطه نمایندگان کم‌تعداد اما پرنفوذی داشت. رقابت و تعارض میان این دو گرایش در درون نهضت مشروطه به تضعیف نهضت و غلبه موقت نیروهای استبدادی دربار انجامید. چرخه خشونتی که با اقدامات «انقلابی» و تروریستی چپ‌گرایانی مانند حیدرخان عمواوغلی به‌راه افتاد مانع تحقق آرمان حکومت قانون شد. بنابراین باید گفت آنچه مانع تحقق آرمان‌های مشروطه شد فقدان «زمینه مادی» تحقق اندیشه‌ها نبود بلکه عمدتا خرابکاری ناشی از اندیشه‌های افراطی چپ‌گرایانه و انقلابی بود که مانع تحقق آرمان‌های مشروطه شد.

در برابر این استدلال و نقد شما برخی اندیشه‌ورزان معتقدند که جریان نوسازی و تحولات ساختاری در دوران قاجار به شکل‌گیری یک طبقه متوسط شهری انجامید که خواهان مشارکت سیاسی در جامعه بودند، در واقع ایده تغییر نه به‌صورت انتزاعی که از بطن مناسبات اجتماعی و سیاسی سر برآورد.

من به هیچ‌وجه منکر جریان نوسازی و تحولات ساختاری در دوران قاجار نیستم اما معتقدم در جریان تاریخ‌نویسی ما نقش اندیشه‌ها در این تحولات نادیده گرفته شده است. همان‌طور که پیش از این به نقل از پیش‌گفتار کتاب اشاره شد، شرایط عینی یقینا در شکل‌گیری اندیشه‌ها تاثیر می‌گذارد اما شناخت دقیق جزئیات و ابعاد این تاثیر امکان‌پذیر نیست، از این‌رو، قانون مشخصی از این تاثیرات نمی‌توان استنتاج کرد. در شرایط عینی مشابه، جوامع و انسان‌هایی با رفتارهای بسیار متفاوت پدید می‌آیند که با هیچ قانون مادی یا ماتریالیستی نمی‌توان این تفاوت‌ها را توضیح داد.  به سخن دیگر درست است که شرایط عینی روی اندیشه و کردار انسان‌ها تاثیر می‌گذارد اما تحولات جوامع صرفا تابعی از تغییرات شرایط عینی یا مادی نیست، چراکه انسان موجودی اندیشه‌ورز است و رفتار او عمدتا تابعی از مختصات اندیشه وی یعنی ارزش‌ها و اصولی است که به آنها اعتقاد دارد. انسان موجودی کنشگر و دارای اراده مختار است و صرفا مانند حیوان یا روبات رفتار واکنشی نسبت به محرک‌های بیرونی ندارد.

از این‌رو، رفتار انسان بسیار پیچیده‌تر از آن است که بتوان مانند مارکسیست‌ها یا برخی مکاتب جامعه‌شناسی، مناسبات اجتماعی را به شرایط عینی تولید یا تحول در ابزار مادی تولید تقلیل داد. همین تقلیل‌گرایی موجب شده کسانی مانند همایون کاتوزیان یا احمد اشرف نتوانند با رویکرد ماتریالیستی خود علل وقوع انقلاب اسلامی در ایران را بدون تناقض‌گویی توضیح دهند. انقلاب اسلامی در ایران در شرایطی روی داد که وضعیت مادی و اقتصادی ایرانیان نسبت به قبل به نحو چشمگیری بهبود یافته بود. بنابراین، نارضایتی مردم از رژیم شاه یقینا نمی‌توانست از بدتر شدن شرایط مادی و عینی زندگی‌شان ناشی شده باشد. اینکه اشاره کردید اقشار شهرنشین خواستار مشارکت سیاسی در جامعه بودند سخن درستی است اما دقت کنید که چنین خواسته‌ای اساسا منشا فکری، اعتقادی و ارزشی دارد و نه صرفا مادی و اقتصادی.

طبقه تجار سنتی متمایل به تجدد و مدرنیته از دهه ۱۲۶۰ در ایران قدرت می‌گیرد و نهاد صنفی خود را هم به‌وجود می‌آورد. مجلس وکلای تجار که در سال ۱۲۶۳ تشکیل شده بود در ماده نخست اساسنامه‌اش بر «احترام به مالکیت خصوصی و تامین حقوق مالی افراد» تاکید کرده بود. با این حال این طبقه از قید حاکمیت آزاد نمی‌شود و به همین دلیل بخش‌خصوصی در ایران همان آغاز شکل‌گیری‌اش با تضاد منافع خود و حکومت مواجه می‌شود؛ تحلیل شما از این پارادوکس چیست؟

تشکیل مجلس وکلای تجار یا به قول امروزی‌ها اتاق بازرگانی را در سال‌های میانی سلطنت ناصرالدین‌شاه می‌توان آغاز نمادین بخش‌خصوصی به مفهوم مدرن کلمه در ایران دانست. نکته‌ای که اشاره کردید درست است یعنی با تشکیل این نهاد مهم اقتصادی، استقلال بخش‌خصوصی از قدرت سیاسی حاکم در عمل به رسمیت شناخته نمی‌شود گرچه تحمل وجود چنین مجلسی در هر صورت گامی به جلو بود. تضاد منافعی که شما اشاره کردید به مساله قدرت سیاسی برمی‌گردد. به‌طور کلی هیچ قدرت سیاسی حاکم و مستقری تمایلی به محدود کردن دامنه قدرت خود ندارد. صاحبان قدرت سیاسی به‌خوبی می‌دانند که استقلال حوزه فعالیت‌های اقتصادی شهروندان از حوزه سیاسی، نفوذ و سیطره صاحبان قدرت را کاهش می‌دهد، از این‌رو به هر ترتیبی تلاش می‌کنند اقتصاد را تحت کنترل سیاسی در بیاورند. یکی از دستاوردهای بزرگ دنیای پیشرفته مدرن ایجاد حوزه حفاظت شده‌ای برای فعالیت‌های آزادانه شهروندان تحت عنوان جامعه مدنی در مقابل قدرت سیاسی حاکم یا دولت است. اقتصاد آزاد و بخش‌خصوصی فعال در آن اصلی‌ترین  ستون خیمه جامعه مدنی است. آزادی و دموکراسی در دنیای مدرن از این طریق شکل گرفت و تداوم یافت. شکل‌گیری مجلس وکلای تجار در ایران دوران قاجار را باید گامی در جهت حرکت به سوی ایجاد جامعه مدنی تلقی کرد، حرکتی که نهضت مشروطه در دهه‌های بعد به بزرگ‌ترین نماد و دستاورد آن تبدیل شد.

بحث اصلی ما در اینجا به چگونگی سیاست‌گذاری اقتصادی از دوره مشروطه به بعد مربوط می‌شود. نخستین نهادهای مدنی و نیز تشکیلات مرتبط یا سیاست‌گذاری اقتصادی در مجلس اول و دوم شکل گرفت. از جمله تشکیل کمیسیون مالیه و قانون بلدیه، قانون وظایف، قانون مالیات بلدی نواقل، قانون دیوان محاسبات و... این فرآیند چه تاثیری در تحول ساختار اقتصادی کشور داشت؟

نهضت مشروطه مهم‌ترین نقطه عطف در حرکت ایران به سوی دنیای مدرن است. تاریخ مشروطه از این منظر هنوز به درستی نوشته نشده است. با پیروزی نهضت مشروطه به تدریج نهادهای مدرن حکومتی و نیز نهادهای مدنی جدید تاسیس شدند که نقش مهمی در سرنوشت بعدی کشور ما داشتند. سازمان‌های حکومتی جدید که به برخی از آنها شما اشاره کردید نظام حکومتی ما را مجهز به ابزار نوین و کارآمد کرد و تاسیس نهادهای مدنی مدرن مانند مطبوعات آزاد، احزاب و دیگر تشکل‌های صنفی و خصوصی زمینه مشارکت مردم عادی در زندگی سیاسی و اجتماعی را فراهم آورد. اما نکته مهمی که اغلب مغفول واقع می‌شود این است که در کنار ورود اندیشه‌های اصیل مدرن به جامعه ایرانی، ایدئولوژی‌های به اصطلاح «انقلابی» یا «مترقی» نیز آغاز به تسخیر اذهان ایرانیان تحول‌خواه کرد و تاسف‌بار اینکه، به دلایلی، کفه ایدئولوژی‌ها بر تفکرات اصیل مدرن چربید و به نهضت اصیل مشروطه آسیب‌های جدی وارد کرد. آرمان حکومت قانون و محدود کردن قدرت استبدادی تحت‌الشعاع ایدئولوژی جنگ طبقاتی و برقراری عدالت سوسیالیستی قرار گرفت.

این ایدئولوژی‌ها در واقع موجب تشتت در جبهه مشروطه‌خواهان و تضعیف قدرت حکومت مرکزی شد به‌طوری‌که در نتیجه آن جریان‌های یاغی فرصت‌طلب، حاکمیت ملی و یکپارچگی ایران را به خطر انداختند. این وضعیت نگران‌کننده حفظ حاکمیت ملی و توسل به حکومت مقتدر ملی را به اولویت همه ایرانیان میهن‌دوست تبدیل کرد و نهایتا طی جریان‌های سیاسی پیچیده داخلی و خارجی به برآمدن حکومت دیکتاتوری رضا شاه انجامید. در قریب به دو دهه پرآشوب پس از پیروزی نهضت مشروطه که در میانه آن جنگ ویرانگر جهانی اول نیز آسیب‌های فراوان به اقتصاد ملی زده بود طبیعتا اقتصاد ملی ایران نمی‌توانست ساختار متعینی پیدا کند. در واقع پس از روی کار آمدن پهلوی اول است که ساختار سیاسی و اقتصادی کشور نظم و نسق معینی پیدا می‌کند.

از نظر شما چه احزاب و افرادی در تغییر نظام سیاست‌گذاری اقتصادی کشور نقش موثری داشتند؟

همان‌طور که پیش از این اشاره شد در دو دهه پس از پیروزی نهضت مشروطه اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران آشفته‌تر از این بود که بتوان از سیاست‌گذاری اقتصادی و امکان آن سخن گفت. در مجلس اول مشروطه جریان‌های سیاسی مختلفی وجود داشتند اما به جز «اجتماعیون عامیون» که تشکلی چپ‌گرا با گرایش‌های افراطی و حتی تروریستی در درون خود بود، حزب متشکلی به معنای واقعی کلمه وجود نداشت، حتی این جریان سیاسی هم با اسم و رسم مشخصی در مجلس حضور نداشت. از مجلس دوم بود که احزاب به‌صورت رسمی آغاز به فعالیت کردند.

حزب «اجتماعیون اعتدالیون» در جایگاه مشروطه‌طلبان معتدل اکثریت را در مجلس دوم در دست داشتند و حزب «دموکرات» به‌عنوان مشروطه‌طلبان انقلابی و نماینده گرایش چپ در نقش اپوزیسیون ظاهر شدند. گرچه در هر دو مجلس اول و دوم قوانین خوبی برای تاسیس نهادهای اقتصادی مدرن به تصویب رسید، اما به‌دلیل تشتت در جبهه مشروطه خواهان و فقدان تفکر منسجم اقتصادی هیچ‌کدام نتوانستند سیاست‌گذاری اقتصادی سازگاری را صورت دهند.

از دوره مشروطه تا کودتای سیدضیا در سال ۱۲۹۹ همان اتفاقی می‌افتد که از مشروطه فرانسوی به استبداد بناپارتی منجر شد، در این گذار ناخوشایند آیا فقط سرپیچی برخی شاهزادگان، تعطیلی مجلس شورا، و مسائل ناشی از جنگ جهانی اول نقش داشتند یا عوامل دیگری نیز دخیل بودند؟

نهضت مشروطه به‌دلیل ماهیت اصلاح‌طلبانه و درون‌حکومتی خود با انقلاب فرانسه قابل مقایسه نیست. مشروطه نه با قیام مردمی و خشونت، بلکه عمدتا با فشار سیاسی اصلاح‌طلبان بیرون و درون دستگاه حاکمه به‌طور کاملا صلح‌آمیز به پیروزی رسید. درست است که با به توپ بستن مجلس اول و سرکوب آزادی‌خواهان و به‌دنبال آن مبارزه مشروطه‌طلبان برای بازپس‌گیری قدرت سیاسی نهضت به خون و خشونت آلوده شد اما حتی در مشروطه دوم هم اکثریت مشروطه‌طلبان در پی قهر انقلابی و خشونت نبودند و محمدعلی‌شاه مستبد را از سلطنت خلع و به تبعید فرستادند.  هدف مشروطه برقراری حکومت قانون و وسیله رسیدن به آن روش‌های صلح‌آمیز بود اما متاسفانه افراطیون از دو سو، یعنی چپ‌های انقلابی از یک طرف و مستبدین مرتجع از طرف دیگر، این نهضت صلح‌آمیز را به خشونت کشیدند.

کشمکش میان این دو جناح سیاسی افراطی به همراه هرج‌ومرج ناشی از جنگ اول جهانی آنچنان آشوبی در کشور پدید آورد که اکثریت عقلای قوم در سال‌های منتهی به برآمدن رضاشاه خواهان نوعی «دیکتاتوری صالح» بودند که کشور را از پرتگاه فروپاشی کامل نجات دهد.  بی‌دلیل نیست که تقریبا همه مشروطه‌طلبان اولیه، تحصیلکردگان و روشنفکران از برآمدن پهلوی اول و سلطنت وی پشتیبانی کردند. حتی مخالفان سلطنت رضاشاه هنگام رای‌گیری مجلس، یعنی کسانی مانند دکتر مصدق، حسین علاء و سیدحسن تقی‌زاده منتقد تغییر سلطنت بودند نه اعمال قدرت مقتدرانه سردار سپه در قالب رئیس دولت.

در دوره پهلوی اول، اتفاقی که می‌افتد نهادسازی همراه با مدیریت مدرن است. کسانی چون داور و فروغی در کابینه و نظام سیاست‌گذاری اقتصادی حضور دارند که ایده تجدد را عمیقا درک کرده‌اند و در صدد اجرای آن هستند مع‌الوصف با بازتولید قدرت در قالب میلیتاریسم رضاخانی هم مواجه هستیم. به‌طور کلی تلقی شما از این دوره چیست؟

در نخستین سال‌های حکومت پهلوی اول تقریبا همه وزرا و کارگزاران وی از مشروطه‌طلبان اولیه یا طرفداران جوان و تحصیلکرده این نهضت بودند. آنها به این نتیجه رسیده بودند که برای برپایی حکومت قانون و مدرن کردن کشور در درجه نخست باید حاکمیت ملی و اقتدار حکومت مرکزی را به ایران بازگرداند. پشتیبانی آنها از رضاشاه از این منظر بود که وی با ایجاد نیروی نظامی مقتدر و برساختن نهادها و سازمان‌های اداری مدرن با جدیت در صدد یکپارچه کردن ایران و تقویت حاکمیت ملی متمرکز بود. مشروطه‌طلبان و روشنفکران متجدد اقتدار و جدیت پهلوی اول را می‌ستودند؛ اما خواهان دیکتاتوری و حکومت فردی او نبودند. اصولا در نظام مشروطه قاعدتا پادشاه مقام غیرمسوول و نمادین صرفا برای حفظ وحدت ملی است و نباید در اموراجرایی مستقیما مداخله کند. اما سردارسپه به‌عنوان شخصیت نظامی مقتدر و فاقد دانش نظری درخصوص نظام سیاسی نمی‌توانست چنین مقام تشریفاتی را بر عهده گیرد و می‌شد انتظار داشت که پادشاهی او به دیکتاتوری منجر خواهد شد.

 از این‌رو می‌توان گفت حق با مخالفان انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی بود اما در عین حال باید پذیرفت که تحولات سیاسی در ایران طوری رقم خورده بود که روند انتقال اجتناب‌ناپذیر به‌نظر می‌رسید. شاید حق با ملک الشعرای بهار باشد که با نگاه انتقادی به گذشته مشروطه‌خواهان تندرو (حزب دموکرات) که با هیاهوی بسیار درخصوص قرارداد ۱۹۱۹ موجب سقوط دولت دوم وثوق‌الدوله شدند از فرصت از دست رفته اظهار تاسف می‌کرد و می‌گفت رئیس این دولت نخواست یا جرأت نکرد روش آتاتورک یا موسولینی را در پیش گیرد و «این کار بعدها صورت گرفت... ولی به دست عده‌ای قزاق نه به دست عده‌ای عالم و آزادی‌خواه.» منظور بهار این است که اگر اجازه داده می‌شد وثوق‌الدوله با دولت نسبتا قوی خود به آشوب‌های داخلی پایان دهد و کار نیروهای سیاسی گریز از مرکز را یکسره کند دیگر نیازی به فرمانده قزاق‌ها نبود که این کار را بکند و بعد مدعی سلطنت شود. در هر صورت، برآمدن دیکتاتوری با به سلطنت رسیدن سردار سپه، فرمانده سابق دیویزیون قزاق، با خلق و خویی که داشت ناگزیر می‌نمود. باید توجه داشت که رضاشاه با تکیه بر نوعی ایدئولوژی ناسیونالیستی به قدرت رسید و طبیعتا سیاست اقتصادی مورد تایید وی نمی‌توانست مستقل از این ایدئولوژی تعریف و تعیین شود. در دوران سلطنت وی به‌رغم اینکه بسیاری از نهادهای مدرن تاسیس و تحکیم شدند اما کل نظام اقتصادی کشور با تاکید بر نقش محوری دولت طراحی شد و ایران دوران جدید خود را با اقتصاد دولتی آغاز کرد بدون اینکه هیچ‌گاه نظام اقتصاد آزاد را تجربه کرده باشد.