حاشیه علیه مرکز

در فقره اخیر افزایش قیمت بنزین دیدیم که کسانی در واکنش گزینه اعتراض را برگزیدند. اطلاعات دقیقی در مورد چند و چون اعتراض‌ها و آنها که اعتراض کردند در دست نیست، ولی برخی آگاهان قضیه را با وصف حاشیه در برابر مرکز توصیف می‌کنند، زیرا یکی از کانون‌های اصلی اعتراض‌ها در حاشیه تهران و شهرک‌های اقماری آن مانند ملارد، قدس، بهارستان و شهریار بود، جز پایتخت در اصفهان، شیراز، یزد، ماهشهر، بهبهان و شهرهای دیگر هم اعتراض‌ها بسیار شدید و متاسفانه با آسیب‌های جانی و مالی همراه بود.

باید با احتیاط اظهارنظر کرد، ولی به نظر می‌رسد بیشتر معترضان از اقشار کم‌درآمد جامعه و ساکنان حاشیه شهرها بودند. گذشته از کسانی که همواره مساله خطر «شورش گرسنگان» را مطرح می‌کنند، توزیع جغرافیای خاص اعتراض‌ها این بار باعث شد دغدغه‌ای جدید، یعنی گسترش نامتوازن و بی‌رویه شهرهای بزرگ و نابرابری در دسترسی به منابع شهر هم به گوش برسد. بد نیست به این دو دغدغه که در اعتراض‌های اخیر برجسته شدند، یعنی «حاشیه‌نشینی» و «شورش گرسنگان»، بپردازیم که شاید در تحلیل بهتر اوضاع ایران هم به کار آید.

نخست، پدیده بزرگ شدن شهرها و به‌وجود آمدن مساله حاشیه‌نشینی به هیچ رو منحصر به ایران نیست، در تحقیقی از موسسه بروکینگز می‌خوانیم در سال ۱۹۵۰ بزرگ‌ترین شهرها در کشورهای ثروتمند بودند، ولی در ۲۰۱۵ تقریبا همه آنها در کشورهای کم‌درآمد و درحال توسعه قرار داشتند. گسترش شهرنشینی فی‌نفسه بد نیست، افراد می‌تواند از مزیت‌های تجمع جمعیت استفاده کنند؛ بازار کار بهتر، خدمات بهداشتی و اجتماعی مناسب‌تر و امکان فراهم آوردن زیرساخت‌ها و کالاهای عمومی و کاهش هزینه مبادله از جمله آنهاست، افزایش شهرنشینی از روندهایی است که در گذار از اقتصاد کشاورزی به صنعتی به آن برمی‌خوریم، به‌صورت طبیعی با کاهش نیاز به نیروی کار در روستاها و صنعتی شدن می‌توان انتظار داشت که شهرها بزرگ‌تر شوند، ولی افزون بر این در کشورهایی مانند ایران عوامل دیگری هم دست‌اندرکارند. این عوامل عبارتند از:

رانت منابع طبیعی: شهرهایی که در کشورهای خام‌فروش و وابسته به منابع طبیعی قرار دارند به‌صورت مصنوعی بزرگ می‌شوند؛ شهرهایی «مصرفی» که توان تولیدی متناسب با تقاضای خود را ندارند، بهره‌وری پایین و «رشد مشاغل خدماتی و کاذب» از ویژگی‌های آنهاست. در توصیف آنچه در کشورهای نفتی نظیر ما رخ می‌دهد می‌توان از شهرنشینی نفتی (پترو اربنیزیشن) یاد کرد.

رانت سیاسی: گفته می‌شود شهرهای بزرگ در کشورهای غیردموکراتیک تا ۵۰ درصد بزرگ‌تر از شهرهای مشابه در دموکراسی‌ها هستند. نزدیکی به مرکز قدرت به نوعی مساوی برخورداری از مواهب سیاسی و مادی است، پس می‌شود انتظار داشت شهرهای بزرگ در چنین کشورهایی بزرگ‌تر باشند. عکس آن هم ممکن است؛ موج دموکراتیک شدن در کشورهای آفریقایی توانسته به کاهش رشد شهرهای بزرگ و رونق شهرهای کوچک کمک کند. (در واقع می‌توان ادعا کرد حکومت قانون حتی در اندازه شهرها هم اثر دارد!)

بهبود خدمات بهداشت و سلامت: پیش‌تر گفته می‌شد زندگی در شهرهای بزرگ یعنی فرصت‌های اقتصادی بهتر، ولی عمر کوتاه‌تر. انتظار می‌رفت با توجه به آلودگی، استرس و فشار زندگی، شهرنشینان عمرشان کوتاه‌تر باشد.

با پیشرفت بهداشت و پزشکی قضیه متفاوت شد و اکنون در بسیاری از کشورهای در حال توسعه هم جمعیت شهرها به این دلیل رشدی فزاینده یافته است.

با توجه به این سه عامل، برای رشد متوازن و مناسب تهران و دیگر شهرهای بزرگ ایران هم به نظر باید به تغییرات ساختاری در این حوزه‌ها دست زد. آنچه امروز می‌بینیم حاصل مداخله‌های پرشمار دولت از گذشته تا حال بوده که پیامدهایی ناگوار داشته و بیشتر کردن آن بعید است کمکی به بهبود اوضاع کند. این که روی در و دیوار تبلیغ می‌شود «تهران، شهر اخلاق» البته بد نیست، ولی بدون تحول در بنیادها شوخی است انتظار فتح‌الفتوح و کاهش حاشیه‌نشینی داشته باشیم. با توصیه صرف به اخلاق شاید بشود مناسبات مردم یک روستای چندصدنفری را بهبود داد ولی بهبود اوضاع در کلان‌شهرهایی که اکثریت قریب به اتفاق ساکنانش دیگری را نمی‌شناسد با موعظه ممکن نیست.

دوم، این هشدار کلیشه‌ای که مراقب «شورش گرسنگان» باشید تا ثبات سیاسی به خطر نیفتد، البته زیاد تکرار می‌شود ولی نمی‌توان چندان آن را جدی گرفت. البته عالی است که وضعیت اقتصاد و رفاه همه شهروندان ایرانی به گونه‌ای باشد که کمتر اعتراضی رخ بدهد، اما شوربختانه به هزار دلیل این سناریو خیلی خوش‌بینانه است. به اصطلاح، «شورش گرسنگان» در هیچ کشوری از منظر سیاسی اهمیتی تعیین‌کننده ندارد.

نگارنده این سطور معتقد است نباید درباره خطر «شورش گرسنگان» اغراق کرد؛ به اصطلاح گرسنگان و پابرهنگان به خودی خود و به تنهایی هیچ وقت نمی‌توانند تغییری اساسی در سیاست رقم بزنند، برای همین عمر چنین اعتراض‌هایی با وجود شدت و تخریب زیاد آن، به زحمت به چند روز می‌رسد. درصد زیادی از آدم‌های حاشیه‌نشین و زحمتکش که برای گذران عمر مجبور به کار بام تا شام هستند، اساسا فرصتی برای اعتراض جدی و ادامه موثر آن ندارند، آنچه هم به‌صورت محدود و توسط برخی رخ می‌دهد را هر دولتی، چه در پاریس، چه در تهران با آن برخورد می‌کند. از منظر سیاسی برای بسیاری از دولت‌ها «شورش گرسنگان» آنقدرها مساله حادی نیست، از رقابت برخی گروه‌های سیاسی داخلی برای ماهی گرفتن از آب گل‌آلود اعتراض‌ها که بگذریم، تا وقتی آن «طبقه» مشکل‌ساز، یعنی طبقه متوسط شهری، وارد اعتراض‌ها نشود اتفاق جدی نمی‌افتد. می‌توان ادعا کرد در بسیاری از موارد تهیدستان و حاشیه‌نشینان در واقع تنها آش دستپخت این طبقه مشکل‌ساز را هم می‌زنند تا اینکه خود آشپز اصلی باشند.

 اجازه دهید در تایید این مدعا یک شاهد تاریخی از کشور خودمان بیاوریم و آنچه در انقلاب ۱۳۵۷ رخ داد را (از یادداشتی نوشته مجید خیریه) مرور کنیم: «تهی‌دستان و حاشیه‌نشینان از فرآیند مبارزات انقلابی دور بوده‌اند. آصف بیات با مطالعه گزارش‌های روزنامه‌های عمده کشور، ترکیب شرکت‌کنندگان در تظاهرات روزانه، اعتصاب‌ها و ناآرامی‌ها را مشخص می‌کند و نشان می‌دهد که معلمان، دانشجویان، حقوقدانان، پرستاران، روحانیان، زنان، اصناف و اتحادیه‌های کارگری جمعیت عمده اعتراض‌ها را شکل می‌دادند و به‌سختی اثری از حاشیه‌نشینان در این اعتراض‌ها دیده می‌شود.

 بیات با رجوع به آمار کشته‌شدگان درگیری‌های خیابانی سال‌های ۵۶ و۵۷ نشان می‌دهد که فقط یک درصد این کشته‌شدگان از میان آلونک‌نشینان هستند و بالاترین آمار کشته متعلق به صنعتگران، مغازه‌داران، دانشجویان و... است. برخلاف انقلابیون ۵۷ که حول پایین‌کشیدن شخص شاه و براندازی سلطنت اتفاق‌نظر داشتند و علل همه ناکامی‌ها را به پادشاه و حکومت پادشاهی نسبت می‌دادند، تهیدستان نمی‌دانستند که به سبب شوربختی‌شان چه کسی را سرزنش کنند و مشکلاتشان را به تقدیر، سرنوشت و خواست خدا نسبت می‌دادند. برخی از آنها، هم شاه را تحسین می‌کردند و هم از او می‌ترسیدند.»

اجازه دهید این نکته را تکرار کنم که تعداد زیادی از مردم تهیدست و حاشیه‌نشین در رنجند و فقر را تجربه می‌کنند؛ البته دردناک است ولی مصیبت اصلی از نظر سیاسی این است که طبقه متوسط هم دارد از دست می‌رود و انگار دیگر امیدی به اصلاح ندارد و دچار «بحران چشم‌انداز» شده است. طبقه متوسط می‌تواند جلوی گسترش و تکثیر خشونت و بدل شدن آن به یک آشوب تمام‌عیار را بگیرد تا کار در خیابان به مصیبت نکشد، ولی متاسفانه الان ایده سیاسی جذابی وجود ندارد که آنها را جذب کند و این مشکل اساسی ما و به نظرم بزرگ‌ترین چالش اهالی سیاست در ایران است. اجازه دهید از یک استعاره استفاده کنم؛ جامعه ما یک «جامعه بنزینی» است، در نبود یک پروژه سیاسی جذاب برای مهار خشونت، با یک جرقه می‌تواند به هوا برود. «شورش گرسنگان» البته خوب است که اتفاق نیفتد، ولی چه بسا ناامیدی این میانه‌نشین‌ها (طبقه متوسط شهری) مصیبت بدتری است و این چیزی است که شوربختانه دارد رخ می‌دهد و باید برای آن فکری کرد. والله اعلم.