تفکر اقتصادی عصر حجری اصلاحات ناتمام قجری
چرا بهبود اقتصادی ایران ناتمام مانده است؟
آغاز بحث انحطاط، فقدان هرگونه احترام به حقوق مالکیت فردی در ایران بوده و هست که مانع از تجمیع سرمایههای توانگران ایرانی میشود، چراکه شاه همیشه در ایران مالک حقیقی و نهایی هر دارایی است.
مال و جان و حرمت مسلمان در فرهنگ اسلامی ما، از حرمت کعبه بالاتر بوده امّا ظاهراً در فرهنگ ایرانی، زور و حرمت حاکم مسلمان از هر مسلمانی فراتر بوده و حاکم هرلحظه اراده فرماید، فرد یا افرادی را با چند امتیاز و قرارداد به عرش میرساند یا از عرش، به خاک مذلّت میکشاند. چنین فرهنگ منحطی هرگز در بین اروپاییان موجودیت نداشته و مالکین قدرت خود را نه از شاه بلکه از زمین و مایملکشان میگرفتند. اگر توانگران گوشهای از ثروت خود را درراه سرمایهگذاریهای کلان در جهت منفعت عمومی به دولت نشان دهند، میدانستند و میدانند که خود را در معرض دستبرد غارتگر بزرگ گذاشتهاند.
دوم آنکه چون حالِ مملکت، تجلی حالِ سلطان بوده، هر سرمایهگذار خارجی میدانسته که در قماری که برای سرمایهگذاری در ایران میکند، ثبات و تضمینی وجود ندارد و هرآن ممکن است ورق مملکت برگشته و تغیّر ایدئولوژی سلطان، سرمایه شخصیِ سرمایهگذار خارجی را نابود کند . پس اگر هم آنان قصد چنین قماری داشتند درازای آن منافع زیادتر از حدِّ نرمال طلب میکردند. مانند رویتر که قراردادی برای ساخت ایران مدرن با قبله عالم به مدت هفتادسال میبندد(۱۸۷۲ م) که چنان یکطرفه بوده که خود انگلیسیها را در لندن به تعجب واداشته و از این که شاه ابله ایرانی هفتادسال، تمامی شریانهای ثروت خود را در دست کارآفرین آلمانی_بریتانیایی قرار داد، انگشتبهدهان مانده بودند. بحران عدم رعایت حقوق مالکیت زمانی خود را نشان میدهد که ناصرالدینشاه بعد از بازگشت از سفر فرنگ، این قرارداد را به دلایل مضحکتر از مبانی خودِ قرارداد، ملغی کرده و به دنیا میفهماند که ایران و ایرانی تابع هیچ ثبات و نظمی نبوده و حضرات والا در تاریخ ایران هرلحظه که بخواهند، مبانیِ واجب و لازمِ اقتصاد آزاد و حقوق مالکیت فردی را ، حتی در عرصه بینالمللی در هم میشکنند. مضحکتر آنکه بعد از تقلای فراوان رویتر برای آنکه ناراحتی الغای قرارداد را از دل بارون به درآورند، قرارداد دیگری با فرزندش میبندند که منجر به تاسیس بانک شاهنشاهی میگردد. اصلا چرا بستند؟ چرا برهم زدند؟ چرا دوباره بستند؟ و سرمایهگذاران بینالمللی چه برداشتی این رفتارها کردند؟
وقتی شاه ناصر پس از مراجعت از سفر اول فرنگ، دستور میدهد بهمانند حکومتهای پارلمانی اروپا، در ایران دارالشورای کبری تشکیل شود تا در امر حکومت، شاه را یاری کرده و اصلاحاتی بکنند. البته دارالشورا تشکیل میشود و جلسات آن با حضور همه اعضا که انتخابی شاه بودند و نه مردم، به جلسات عصرانه فامیلی قاجار تبدیلشده و بیشتر وقت حضرات به میوه پوست کندن و احوالپرسی میگذشته . چرا؟
چون ایرانیان هنوز هم درنیافتهاند که توسعه، ظاهری دارد و باطنی و نمیشود با بَزَک کردن ظاهر اقتصادی یک جامعه بدون تغییر مفاهیم جامعهشناختی و فکری و انسانی آن، به توسعه دستیافت. شاه ناصرالدین شکل پارلمان را دید اما قدرتی که در اروپا بین شاه و پارلمان و پاپ و اشراف فئودال و شورای کاردینالها، متکثر میشود را ندید و محتملتر آنکه نمیخواست که ببیند چنانچه بعدها در عصر پهلویها و در بطن جامعه علیرغم تغییرات بزرگ سیاسی در کشور هنوز چنین اتفاقی نیفتاد.
شاه قاجار بهجای تقسیم قدرت خود با درباریان آنان را به کارگزارانی فرمان بردار تبدیل کرده بود که فقط در راستای فرمانهای همایونی سرمی جنباندند و البته حتی دستورات شاه را هم درست اجرایی نمیکردند. توسعه در صورتی حاصل میشود که نفعِ اشراف یک مملک در توسعه تعریف شود و نه در فساد . یعنی یک والا تبار یا ملّاک یا توانگر، فقط از راه توسعه بتواند ثروت خود را حفظ کند و نمیتوان از اشراف الیگارشی که به منابع ثروت ملّی، دسترسی بدون نظارت دارند انتظار داشت که به اقداماتی در جهت منافع عمومی دست بزنند . موتور سرشت انسان با سودآوری روشنشده و باانگیزه سودآوری به حرکت درمیآید و همچنان که از اشرافِ غرق در ثروت رانتی، نمیتوان انتظار توسعهطلبی و شفافیت داشت، از سیستمی که غرق در فساد سامانمند بوده و هست هم نمیتوان انتظار اصلاحاتی را داشت که شعورِ خودِ سیستم، میداند که منجر به فروپاشیاش میشود . نکته دیگر آنکه اگر قسمتی از سیستم فاسد، اصلاح شود این بهبود به دیگر قسمتهای سیستم سرایت نمیکند، بلکه قدرتی در همان قسمت سیستم فاسد ایجاد میکند که پس از گذشت بهارِ اصلاحات انقلابی یا سریع، دوباره به خزانِ فساد و روند گذشته خود بازگردد. مثلاً بارون توفن اشتاین در دوره یکساله ماموریت خود که امورات شهر ساوه را بر عهده داشته، دست به اقداماتی زد که خاص تفکّر اروپایی قرن نوزدهمی وی بود و باعث شد درآمدهای ساوه افزوده و کار آن سامان قوّت بگیرد اما این قوت پس از یک سال او باعث شد جانشین وی رقم رشوه بیشتری به دربار هدیه کند و والی گری ساوه را به چنگ آورد و دوباره روز از نو روز فساد از نو را آغاز کند . حقیقت آن است که نمیتوان درختی را که از ریشه اسیر آفت است با پیوند شاخهای، از تباهی نجات داد بلکه یا باید آن را از بن کند و یا درمانی برای تمامی ریشه و تنه آن تجویز و اجرایی نمود .
بلاهت دیگر آن بود که استراتژیستهای ایرانی مصادیق پیشرفت ازجمله خط آهن را خطری برای حاکمیت ملی میدانستند و ترسان از آن بودند که فیالمثل خط آهن رشت-تهران یا قزوین-تهران موجبات لشکرکشی آسانتر روسها به پایتخت را فراهم کند غافل از آنکه روسیه نه به سبب نبود خط آهن بلکه به دلایل ملاحظات دیپلماسی با انگلیسیها، به پایتخت ایران حمله نکرد . به گفته جرج ناتانیل کرزن «کشوری که از روی عمد به عجز و ترس خود اعتراف کند، به همان دامی که از ان فرار میکند، فرو خواهد افتاد»*۲
مانع دیگر توسعه در ایران در زمان ناصری که البته امروز نیز در داخل جامعه ایران موجودیت دارد، قشری ملاحظهکار و به شدّت مرتجع است که با هر نوع جدیدی از تفکّر یا حتی ظواهر مدرنیته در ایران، مخالفت میکرده و میکند . همانهایی که دستاورد شکوهمندِ انقلابِ مشروطیت را تحرکات انگلیسیها و برنامه بابیها برای انحطاط فرهنگ اسلامی برمیشمردند. همانهایی که در زمان صفویه جای پای برادران شرلی را میروفتند تا نجاست کفّار در ارض ایران پهن نشود. همانانی که تاسیس ارتش مدرن ایران و خدمت سربازی را نقشه استعمارگران برای سروری نظامی مستشاران خارجی بر سربازان ایرانی میدانستند و حتی اقداماتی مانند تحرکات رئیس علی دلواری را ناشی از احساسات ژرمانوفیل و آلمان پسندانه ی جنوبیان میپندارند. همانهایی که مقابل آموزش دانشگاهی نوین صفآرایی کرده و آن را نقشه غرب برای تزریق تعلیمات لیبرالی بهجای تعلیمات مذهبی در مغز کودکان ایرانی عنوان میداشتند. فهرستی بلندبالا از این مخالفتها در تاریخ موجود بوده که گفتن آنان هنوز هم تنش ایجاد میکند.
علت دیگر ناتمام ماندن اقدامات اصلاحی در ایرانِ دو قرن اخیر، عدم اعتدال ایرانی است که ساعتی شعف اروپایی شدن و غربگرایی دارد و ساعتی دیگر دم از محافظهکاری و بازگشت به فرهنگ و تمدنی میزند که عملا در دوران قاجار هیچگونه پویایی و زایشی در آن موجود نبوده است .
برنامههای پیشرفتِ استالینی و اسناد چشماندازهای پنجساله و دهساله هنوز هم در ایران نگاشته میشود و یکی پس از دیگری وقتی به سررسید خود نزدیک شد، بدون آنکه مفاد برنامه قبلی اجرایی شده باشد با شعف تمام برنامه بعدی نگاشته میشود و نگارندگان خوشحال از اینکه روی کاغذ ایران را به ابرقدرت اقتصادیِ منطقهای تبدیل کردهاند . ناصرالدینشاه هم با شعف تام اصلاحات را آغاز میکرد اما تداوم نمیداد و نظارتی بر حسن انجام آن نداشت. دستور تشکیل نیروی نظامی قزاق درزمانی که روسیه نمادی از قدرت و پیشرفت جهانی بود، در چشم مردم دوران ناصری اقدامی بزرگ و دوراندیشانه بوده اما نتیجه آن بهجای برتری نظامی ایران در مقابل مهاجمان، منجر برتری نظامی تزار روسیه بر ایران و سپس برتری نظامی اعلیحضرت بریتانیایی بر ایران در آستانه کودتای رضاخانی شد. نهال وقتیکه کاشته شود، سرور ندارد بلکه رسیدن و تناول میوه آن است که در دهان رعیت، حس میآفریند.
گذشته از عوامل داخلی، قدرتنمایی روسها و انگلیسها نیز قابلتوجه بوده که با بازیِ بزرگ استعماری خود، هرگونه توسعهای را در ایران عقیم گذاردند. امّا ایراد بیشتر به بیعرضگی ما وارد بوده و تفوّق فکری استعمارگران، نمیتواند توجیه عقبماندگی فکر ما باشد. روسها پس از عقد قرارداد کشتیرانی توسط بریتانیاییها در کارون، دولت ایران را مجبور کردند تا پنج یا ده سال حق هرگونه اعطای امتیاز ساخت خط آهن به هرکسی را از خود سلب نموده و به خیال خود ساخت این مصداق صنعتی شدن را در ایران ده سال به تعویق انداختند . در دوران احمدشاهی استخدام مورگان شوستر برای اصلاح امور مالی ایران، چنان خاری در چشم روسیه فروبرد که مجوّزی برای حمله روسیه به ایران شد و به انحلال مجلس دوم انجامید. در ایران تغییرات توسعه خواهانه انجام نمیشود مگر آنکه یکی از دولتهای بزرگ تغییرات را در جهت منافع خودارزیابی کند . حافظه ایرانی هنوز به یاد دارد که فرانسه زمانی در گروه پنج به علاوه یک، با برجام موافقت کرد که خواب سرازیر کردن هواپیماهای ایرباس و خودروهای پژو و رنو و دیگر محصولات فرانسوی را به ایران میدید . انگلستان زمانی با ساخت راهآهن سراسری مخالفت نکرد که اهداف پس از جنگ اول جهانی خود را در ایران پی میگرفت و امریکا تا زمانی در مقابل اقدامات ملّی مصدق اقدامی نکرد که شاهد بیرون راندن رقیب خود یعنی انگلیس از صحنه بازیِ نفت ایران بود و پسازآنکه انگلیس منافع مشترک خود را با امریکا در قبال مسئله نفت ایران، بازتعریف نمود سازمان سیا و ام آی سیکس کودتایی علیه مصدق تدارک دیدند ولی تا قبل از آن انگلیس برای حذف مصدق تقلا و امریکا نظاره میکرد.
علل دیگر ناکامی اصلاحاتِ اقتصادی آنکه طرحهای توسعه خواهانه باید از پایین به بالا و باانرژی مردم یا بهتر بگوییم با تلاش طبقه متوسط اجرایی شوند نه آنکه سلطان از بالا دستور دهد و مردم هم خود را به ندیدن هرگونه مانع توسعه بزنند و با گفتن چشم اعلیحضرت، توسعه را در مملکت محقق کنند. تا همین چندی پیش هم کسانی در ایران چنین نگاهی به اقتصاد داشتند و با نیتی خیر دستورهایی صریح و قاطع صادر میکردند تا جراحی اقتصادی همهجانبهای راه بیندازد که البته جبر زمانه یا مردمان زمانه، حق حیات را از ایشان برگرفت.
اگر اروپای قرن هجدهم صنعتی شد، بورژوای تاجر و سیل کارآفرینان انگلیسی در سایه حکومتی که تمام توانش را برای باز کردن گرههای تجاری در عرصه بینالمللی به کار میبرد، چنین روندی را شروع و به انجام رساندند. نه آنکه شاه دستور ترقّی بدهد و الیگارشی اطرافش اقدامات ابتری انجام داده و در جلسات، آمار پیشرفت اعلام نموده و بعد کل قضیه را رها کنند. چنین روندهایی بلای جان ایران بوده و من از ذکر مصادیق آن بیش از این عاجزم و داستان هفتاد مَنِ اقتصاد قاجاری را در نوشتارهای دیگر ادامه خواهم داد.
1_ کتاب تاملی در انقلاب مشروطیت ایران_حفره تاریکروشن بیستساله 1305-1285) نگارنده عباس خاکسار صفحه 12_چاپ اول 1395)
2_ کتاب ایران و قضیه ایران،جرج ناتانیل کرزن، صفحه 507