هنوز هم گاهی خواب تحریریه میبینم
برای سالهایی طعم ناب خبرنگار بودن، حس خبرنگار واقعی بودن را تجربه کردم و بعدها از رسانه به حوزه ارتباطات کوچ کردم. اما خبر ریسمان قطوری بود که از همهی روزها و شبهای بعدازآن هم گذشت. هنوز هم گاهی شبها خواب تحریریه میبینم.
خواب فضای پر چالش و پرهیاهویی که آدم در آن زنده است و این زندهبودن به درد کسی در یک جایی از این شهر و کشور میخورد. جایی که کلمات در آن ردوبدل میشود، روایتها در آن جان میگیرد، حقیقت از کف به سطح میآید. جایی که آدم برای بهبود حالوروز دیگران میجنگد و در این جنگیدن ذرهای خودخواهی نیست، آدمها مینویسند، کنکاش میکنند و جستجوگری برایشان عین زندگی است. آخرین تصویرم از تحریریه دریکی از خوابها این است: برای دیدن یک دوست در تحریریه قرار گذاشتهایم، یکخانه قدیمی است، چای میخوریم و حرف میزنیم.
ادامه خواب تلخ میشود اما سرخوشیِ خوابآلودهی بودن در آن مکان، تمام فردا با من است.
حالا سالهاست نه خودم را خبرنگار میدانم و نه روزنامهنگار؛ همه میدانیم که روزنامهنگاران و خبرنگاران واقعی که هستند و چه میکنند؛ که بودند و چه کردند!
من سالهاست بین رسانه و زندگی کارمندی و سازمانی، بین خبرنگاری و ارتباطات و روابط عمومی در نوسانم. پس تنها چیزی که در جایگاه فعلی حقدارم درباره روز خبرنگار بگویم این است که خبرنگار بودن در لغتنامه ذهن من، مطالبه گر بودن و جستجوگری است؛ خبرنگاری ذهن تحلیلگر است، کاراکتر زیر بار هر حرفی نرفتن، هر حرفی را قبول نکردن و کوتاه نیامدن در برابر نادرستهاست. خبرنگاری تابآوری و چالش است. جنون کشف ناگفتهها و روایتگری شجاعانه و جسورانه آن است. خبرنگاری مکاشفه صادقانه در جامعهای است که دارد راه خودش را میرود اما راههای نرفته زیادی دارد. جامعهای که باید پیش از آنکه بهکلی از مسیر منحرف شود کسی به دادش برسد، هشداری بدهد، چراغی روشن کند و این همه خبرنگاری است و همهی آن چیزی است که لذت روزنامهنگاری و شوق و شعف رسانه را معنا میکند.
به تعبیر خیام: خبرنگاری در برابر چرخ، تسلیم نبودن است.