آیا شما هم یک موفق ناراحت هستید؟
آیا شما هم جزو این دسته از افراد هستید؟ اگر بله، پس به خواندن این مقاله ادامه دهید. در این مقاله فقط میخواهیم یکی از دلایل ناراحتی و نارضایتی برخی از افراد موفق را برای شما شرح دهیم. موفقیت و دستیابی به خواستهها به خودی خود ایرادی ندارد، اما مشکل از جایی آغاز میشود که فرد با به دست آوردن خواستههایش، به مرور، احساس خالی بودن بکند. یا برخی از افراد به مرور احساس میکنند که لایق آنچه بهدست آوردهاند نیستند، لایق تحسین مردم نیستند و در جایی اشتباه ایستادهاند. برخی به مرور احساس میکنند که راه را اشتباه انتخاب کردهاند یا در این مسیر گم شدهاند. چنین وضعیتی آنها را دچار استرس، نگرانی، غم، افسردگی و خشم میکند. در این مرحله افراد نمیدانند که چرا دچار چنین حالاتی شدهاند و چه کاری باید برای بهتر شدن حال خود انجام دهند. خطری که در این مرحله وجود دارد، خطر ابتلا به افسردگی و از بین بردن خود است. بنابراین، اگر شما هم در این مرحله هستید، لطفا هر چه زودتر برای بهبودی خود از یک متخصص کمک بگیرید.
چرا من یک موفق ناراحت هستم؟
اولین دلیل مربوط به تربیت دوران کودکی و رفتار والدین با شما میشود. شما در کودکی یاد گرفتهاید که «ارزش شما منوط به دستاوردهایتان است و زمانی تحسین و پذیرفته میشوید که چیزی را بهدست آورید.» به شما در کودکی یاد ندادهاند که بدون دستاوردهایتان هم فردی قابل احترام و دوستداشتنی هستید. شما یاد گرفتهاید که به اندازه کافی خوب و کافی نیستید و برای کامل بودن و مورد تحسین قرار گرفتن لازم است چیزهایی را به خود اضافه کنید. این نوع تربیت، شما را به فردی کمالگرا و تاییدطلب تبدیل کرده است. این مساله میتواند ریشه در فرهنگ و آموزش و پرورش یک جامعه نیز داشته باشد، بنابراین، نمیتوانیم آن را فقط در خانواده و نوع تربیت خانوادگی جستوجو کنیم.
حالا، شما با همین نوع تربیت و احساسات نسبت به خود وارد جامعه و دنیای دستاوردها و موفقیت میشوید، تلاش میکنید، آموزش میبینید و به اهداف خود میرسید. سپس، بعد از بهدست آوردن آنچه که میخواهید به پوچی میرسید. چرا؟ دلیل اول این است که این اهداف، اهداف شما نبودهاند! شاید بگویید که «چرا!؟ خودم آنها را انتخاب کرده بودم!» بله، شما خودتان آنها را انتخاب کرده بودید، اما اساس انتخابتان بر پایه خواستهها و نیازهای خودتان نبوده است، بلکه بر پایه باورهای والدین یا جامعه و علایق آنها بوده است. بهعنوان مثال، شما فکر میکنید که با گرفتن مدرک دکترا فردی مفید، مقبول و محبوب در جامعه میشوید، زیرا قبلا دیدهاید که داشتن مدرک دکترا مقبولیت و جایگاه اجتماعی خوبی را برای افراد به همراه دارد. پس این یکی از نقابهای محبوب شما برای رسیدن به حال خوب میشود. اما پس از اینکه به هدف خود میرسید، خوشحال نیستید، باز هم به دنبال چیزی میگردید یا هنوز به آن حس رضایتمندی دست نیافتهاید. چرا دچار چنین احساساتی میشوید؟ به این دلیل که شما بر اساس خواسته و علایق جامعه دکترا را انتخاب کردهاید، زیرا فکر میکردید که احساسات منفی شما نسبت به خود با این نقاب برطرف میشوند.
هدف شما دستیابی به هدف اصلی از دکترا گرفتن نبوده است. احساسات شما نسبت به خود و آموزشهایی که دیدهاید، مانع انتخاب صحیح شما در زندگیتان شدهاند. این مساله در مورد دستاوردهای دیگر نیز صدق میکند. شما از قبل درون خود احساس کافی نبودن، خوب نبودن، بد بودن، لایق نبودن، پذیرفتنی نبودن و... را داشتهاید. به مرور گمان کردید که اگر نقابهای مختلفی بر چهره بزنید حالتان خوب خواهد شد و این احساسات از بین میروند. بنابراین، شروع به انتخاب نقابهای محبوب در جامعه یا خانواده کردید و پس از انتخاب، آنها را بر صورت خود زدید. ناگهان، بعد از مدتی بازی کردن در نقش آن نقابها دوباره آن احساسات ناخوشایند به گونهای دیگر شما را گرفتار خود کردند. چه چیزی اینجا عوض شده بود؟ آیا نقابها پاسخ مناسبی برای تغییر حال درون بودند؟ آیا نقابها شادی و رضایت ابدی را برای ما به ارمغان آوردند؟ یا اینکه تشخیص و انتخاب شما اشتباه بوده است؟
افرادی که به دستاوردهای زیادی در زندگی خود میرسند و همچنان حالشان خوب نیست، قبل از هر چیزی باید از خود بپرسند که آیا این مسیر، مسیر من بوده است؟ این را برای خودم انتخاب کردم یا برای نگاه دیگران به من؟ آیا با این انتخاب احساس آزادی و اشتیاق دارم؟ یا اینکه میخواستم با بهدست آوردن آنها به حال خوب برسم و احساسات منفی نسبت به خود را رفع کنم؟ و اینگونه بود که فکر میکردم با رسیدن به بعضی چیزها احساس خوبی پیدا میکنم و خوشحال خواهم شد، اما شادی هایم مقطعی و کوتاهمدت بودند...
ارسال نظر