طرز فکرشان را بشناسید. لازم نیست حتما منتظر بمانید تا رهبر سازمان خودش متوجه شود که درخواستش غیرمنطقی است. شما با صرف وقت برای شناخت مدیرتان و چیزهایی که برای موفقیتش لازم است، می‌توانید جلوی آن را بگیرید. اگر بتوانید نیازها و نقاط دردشان را بهتر درک کنید، احتمالا بتوانید امکان تغییر اوضاع را پیش‌بینی کنید. وقت بگذارید تا تصویر کلی عامل تعیین‌‌‌کننده کار تیم خود را بشناسید و ببینید رهبرتان چه ذهنیتی نسبت به شما و تیمتان دارد. با درک بهتر رویکردهای تصمیم‌گیری، نقاط کور و اولویت‌‌‌های رئیستان که منشأ رفتارش است، احتمالا راحت‌‌‌تر بتوانید تصمیماتش را پیش‌بینی کنید. علاوه بر آن، این درک و آگاهی می‌تواند به شما کمک کند روایات معکوسی بسازید و در اختیار مدیرتان که همیشه آماده پذیرش دستورات بالاست قرار دهید تا بتواند در صورت لزوم، به کمک آن از شما و تیمتان دفاع کند.

وقتی درخواستی از شما می‌شود، توازن را از نو برقرار کنید. عادت کنید که زمان و منابع موردنیاز برای اینکه بتوانید کاری را به نحو احسن انجام دهید، مشخص کنید. این ارزیابی مبنای مهمی را به وجود می‌‌‌آورد که هر درخواست تازه‌‌‌ای می‌تواند با آن‌ سنجیده شود. به‌‌‌این‌‌‌ترتیب وقتی درخواست‌‌‌ها تغییر می‌کنند، شما خیلی بهتر می‌توانید مکالمه ‌سنجیده و فکر‌شده‌‌‌ای در خصوص زمان موردنیاز برای انجام درخواست جدید و اولویت‌‌‌هایی که برای گنجاندن درخواست جدید باید تغییر کنند، داشته باشید. مشارکت دادن ذی‌نفعان در این برقراری توازن مجدد می‌تواند باعث کاهش درخواست‌‌‌ها از شما شود یا برای انجام کار جدید بخشی از کارهایتان را حذف کنند. این رویکرد به‌‌‌مرور به آنها می‌‌‌آموزد نسبت به تاثیر درخواست‌‌‌هایشان آگاه‌‌‌تر باشند و تعداد تغییر عقیده و تغییر جهت‌‌‌هایشان را کاهش دهند.

احساساتتان را مدیریت کنید. هنگام پاسخ به تغییرات پیش‌بینی‌‌‌نشده احساسات خود را کنترل کنید. تمرکزتان را روی این نگذارید که حق با شماست، واکنش تند نشان ندهید و نگذارید از کوره در بروید. به‌‌‌جای اینکه مدیرتان را منبع مشکلاتتان ببینید، به این فکر کنید که شاید خود او هم در هزارتوی نفس‌‌‌گیری از تقاضاهای گوناگون گیر افتاده. اگر این رابطه برایتان ارزشمند است، سعی کنید روش‌های مثبتی برای بیان موضوعی که غیرمنطقی به نظر می‌رسد پیدا کنید.

روش‌های ارتباطی ناکارآمد را کنترل کنید. همه ما از شدت و حدت ایمیل‌‌‌ها (پیام و هر پلتفرم ارتباطی دیگری) در زندگی شخصی و حرفه‌‌‌ای‌‌‌مان می‌‌‌نالیم و شاکی هستیم؛ اما در حقیقت آن پلتفرم ارتباطی (چه ایمیل باشد چه هر بستر دیگری) نیست که ما را به ستوه می‌‌‌آورد، بلکه فرهنگ و اصول زمان و نحوه استفاده از آن است. واقعیت از این ‌‌‌قرار است که روش‌های ارتباطی ناکارآمد که شایع‌‌‌ترین نوع خرده استرسی است که ما در تحقیقاتمان به آن رسیدیم، ظرفیت وجودی ‌‌‌ما را به یغما می‌‌‌برند، چون در عرض چند دقیقه یا حتی چند ثانیه سروکله‌‌‌اش پیدا می‌شود، اما آثارش ساعت‌‌‌ها یا روزها ادامه دارد. این مساله در طول پاندمی کرونا فقط بدتر و بدتر شد، چون روزهایمان با جلسات کوتاه اما پرتنش‌‌‌تر که لبریز از خرده‌استرس هستند پر شدند. مطالعات ثابت کرده‌‌‌اند که همین حرکت ساده و در ظاهر بی‌‌‌اهمیت نگاه کردن به یک پیام می‌تواند ۶۴ ثانیه توجهمان را مختل کند تا بتوانیم دوباره به جلسه یا مشکلی که سعی در حلش داریم برگردیم و اگر موضوع پیامی که مخل کار ما شده به حدی مهم باشد که رشته افکارمان را پاره کند، ممکن است تا ۲۰ دقیقه هم طول بکشد تا حواسمان دوباره کاملا معطوف به کار شود!

یک حساب سرانگشتی برای خود بکنید؛ دیروز چند اختلال کوچک داشتید؟ چند عامل حواس‌‌‌پرتی عمده (مثل وقتی‌‌‌که کارتان را رها می‌‌‌کنید تا به درخواست کمک مدیرتان پاسخ مثبت دهید) داشتید؟ چقدر از وقتتان را گرفت؟ خرده استرس‌‌‌های به‌‌‌ظاهر کوچک و بی‌‌‌ارزش این‌‌‌گونه روزهایمان را به یغما می‌‌‌برند. تا زمانی که آگاهانه با آدم‌‌‌های زندگی‌‌‌تان (چه شخصی و چه حرفه‌‌‌ای) به اصول ارتباطی نپردازید و درباره‌‌‌شان صحبت نکنید، خود (و همکارانتان) را به حمله بی‌‌‌انتهای خرده استرس‌‌‌های غیرضروری آخر شب و اول صبح محکوم می‌‌‌کنید! خرده استرس ارتباطی از این احساس نشات می‌گیرد که انگار باید به‌‌‌سرعت پاسخ پیام‌‌‌ها را بدهید. حتی ابزارهایی همچون ویدئوکنفرانس که اختراع‌‌‌ شده‌‌‌اند تا زندگی شما را ساده‌‌‌تر کنند هم در نهایت حریم شخصی شما را از بین می‌‌‌برند و اجازه نمی‌‌‌دهند بتوانید همزمان روی چند کار متمرکز شوید. تازه این جدای از اضطراب قابل‌توجه ناشی از این احساس است که انگار باید در ۹ پلتفرم برتر ارتباطی تمام و کمال حاضر باشید و گفت‌‌‌وگوهای دیجیتالی بی‌‌‌انتها را چک کنید.

خیلی از مصاحبه‌‌‌شونده‌‌‌ها گفته‌‌‌اند به‌‌‌طور معمول به‌‌‌قدری درگیر جلسات و پاسخ به ایمیل‌‌‌ها و امثالهم می‌‌‌شوند که تا ۵ بعدازظهر و گاهی حتی دیرتر از آن فرصت نمی‌‌‌کنند کار خود را حتی شروع کنند. نیازی به گفتن نیست که چنین تاخیری در شروع کار خود به این معناست که یا باید بعد از به خواب رفتن فرزندان، شیفت دوم کاری خود را شروع کنید یا زمان بسیار اندکی برای گفت‌‌‌وگو با همسرتان داشته باشید. بسیاری از افراد بلندپرواز و بسیار موفق این روش کاری را پذیرفته‌‌‌اند و خود را متقاعد کرده‌‌‌اند که این مدل کار کردن انتخاب خودشان است. می‌‌‌گویند: «ترجیح می‌‌‌دهم دیروقت هم کار کنم. چون در آن صورت می‌توانم شام در کنار خانواده‌‌‌ام باشم.» یا «من آدم سحرخیزی هستم. معمولا ساعت چهار و نیم صبح بیدار می‌‌‌شوم تا قبل از آنکه روزم شروع شود به کارهایم برسم.» اما نباید تنها راه ایجاد تعادل بین کار و زندگی این باشد.

 

منبع: کتاب The Microstress Effect