چگونه از سد کمک خواستن در کار بگذریم؟

این مورد به نظرتان آشنا نیست؟ بااینکه انسان به‌‌‌طور طبیعی موجودی اجتماعی است و کمک کردن و کمک گرفتن بخشی از ذات اوست، درخواست کمک برای بسیاری از ما تبدیل به چالش شده است. البته خودکفا بودن خیلی هم عالی است؛ نه‌‌‌تنها هیچ اشکالی ندارد که در جوامع ما بسیار هم ستودنی است. اما اگر می‌‌‌خواهید در محیط کارتان احساس خرسندی و موفقیت کنید، باید موقعیت‌‌‌هایی را که بیش‌‌‌ از حد به خودتان فشار می‌‌‌آورید تشخیص دهید و آمادگی‌‌‌اش را داشته باشید که از دیگران کمک بخواهید. چگونه می‌توانیم این تغییر را در خودمان ایجاد کنیم؟ اجازه بدهید اول ببینیم اصلا این بی‌‌‌میلی از کجا نشأت می‌گیرد.

 چه چیزی مانع می‌شود؟

من (مانفرد کتس دوریز، نویسنده این مطلب که روانکاو، محقق حوزه مدیریت و معلم رهبری سازمانی است) به دنبال درک فرآیندهای روانی هستم که عامل اصلی رفتارها و واکنش‌‌‌های مردم است و در این مدت تعدادی از الگوهای شایعی را که منجر به تفکر «یک‌‌‌تنه به میدان رفتن» می‌شود، شناسایی کرده‌‌‌ام. اجازه بدهید اول نگاهی به این عوامل بیندازیم:

ترس از آسیب‌‌‌پذیر بودن: برای افرادی که اعتمادبه‌‌‌نفس ندارند و همواره درگیر این هستند که دیگران درباره‌‌‌شان چه فکری می‌کنند، کمک خواستن نشانه ضعف است. می‌‌‌ترسند با این کار نالایق و بی‌‌‌ارزش به نظر برسند. ممکن است عده‌‌‌ای به سندروم ایمپاستر هم مبتلا باشند (Imposter Syndrome، حسی است که باعث می‌شود فرد فکر کند آن‌‌‌قدرها که بقیه می‌‌‌گویند باهوش، خلاق یا بااستعداد نیست و لیاقت موفقیت‌‌‌هایی را که به دست آورده است، ندارد و می‌‌‌ترسد یک روز همه بفهمند او ریاکاری بیش نیست) و از این بترسند که با درخواست کمک، نقابی را که بااحتیاط ساخته‌‌‌اند از بین ببرند و دیگران پشت نقاب را ببینند. پس فاصله‌‌‌شان را با دیگران حفظ و سعی می‌کنند همه کارها را به‌‌‌تنهایی مدیریت کنند.

نیاز به مستقل بودن: اگر اولویت شما متکی ‌‌‌به ‌‌‌خود بودن باشد، کمک خواستن حس بدی دارد. افراد بسیاری - شاید به دلیل پیش‌‌‌زمینه خانوادگی و فرهنگی‌‌‌شان- بر این عقیده‌‌‌اند که باید بتوانند به‌‌‌تنهایی از پس همه‌‌‌چیز بربیایند. این افراد که تربیت‌‌‌شده‌‌‌اند نقش یکه‌‌‌سوار را بازی کنند، در موقعیت‌‌‌هایی که تاکید بر کار تیمی است به مشکل برمی‌‌‌خورند. برای این دسته استقلال حیاتی است.

ترس از دست دادن کنترل: عده‌‌‌ای کمک نمی‌‌‌گیرند؛ چون نمی‌‌‌خواهند زیر بار دین کسی بروند. ممکن است با اعتماد کردن مشکل داشته باشند و از اینکه خودشان را دست فرد دیگری بسپارند خوششان نیاید. در نتیجه ترجیح می‌دهند سنگینی بار مشکلاتشان را تنهایی به دوش بکشند.

ترس از پس‌‌‌زده شدن: بسیاری از ما به ‌‌‌اشتباه تصور می‌‌‌کنیم احتمال اینکه درخواستمان رد شود خیلی بالاست. این مساله برای آنهایی که با نه شنیدن مناعت طبعشان دستخوش حمله بدی می‌شود، سد بزرگی است. ظاهرا این افراد متوجه نیستند شخصی که درخواست کمکشان را رد کرده، می‌تواند دلایل بسیاری برای ناتوانی در کمک به آنها داشته باشد که شاید هیچ‌‌‌کدامشان ربطی به او نداشته باشد.

همدلی بیش ‌‌‌از اندازه با دیگران: بعضی‌‌‌ها به‌‌‌قدری درگیر احساسات دیگران هستند که واکنش‌‌‌های آنها را پیش‌بینی می‌کنند، در صورتی که ممکن است اصلا این‌‌‌گونه نباشد. دلیل اینکه این افراد کمک نمی‌‌‌گیرند این است که نمی‌‌‌خواهند محق، خودخواه یا پردردسر به نظر برسند. اینها احساس می‌کنند باید عشق و علاقه دیگران را با مراقبت و محافظت از آنها و نادیده گرفتن نیازهای خودشان به دست بیاورند.

یک‌‌‌جور مظلوم‌‌‌نمایی: مردمی که تفکر غالبشان این است که «من لیاقت کمک را ندارم؛ من ارزشمند نیستم»، به‌‌‌ندرت دنبال کمک می‌‌‌روند. به واسطه این صدای درونی پرتکرار، رویکرد «من بیچاره‌‌‌ای» در این افراد به وجود می‌‌‌آید و باور می‌کنند که تقدیرشان این است که فداکاری کنند و به‌‌‌تنهایی با مشکلات گلاویز شوند.

واضح است که بسیاری از افرادی که اسیر چنین عملکردهایی می‌‌‌شوند، مشکل عزت‌‌‌نفس دارند. آنها بی‌‌‌رحمانه و غیرمنصفانه خودشان را نقد می‌کنند و اغلب بر این باورند که لیاقتش را ندارند از دیگران وقت و انرژی طلب کنند. گاهی اوقات حتی درست نمی‌‌‌دانند که واقعا چه چیزی لازم دارند یا دیگران چگونه می‌توانند کمکشان کنند. ممکن است تجربیات کودکی نامطلوبی همچون غفلت و بدرفتاری به این بی‌‌‌میلی دامن زده باشد. افرادی که مورد آزار و بدرفتاری قرارگرفته‌‌‌اند، اغلب سعی می‌کنند کمترین درخواست ممکن را داشته باشند که به چشم نیایند و نامرئی باشند. گذشته معرف تقدیر یک نفر نیست. زمانی که بفهمید چرا از کمک گرفتن خودداری می‌‌‌کنید، می‌توانید رفتارتان را تغییر دهید.

 بازنویسی صدای درون

من بر اساس کارم با مدیران اجرایی زیادی که با درخواست کمک مشکل داشتند، به روش‌هایی رسیده‌‌‌ام که افراد می‌توانند به‌‌‌واسطه آنها مهارت کمک خواستنشان را تقویت کنند. رویکرد من به مشکل مارتا این‌‌‌گونه بود:

به‌دنبال مشاوره باش. مارتا پس ‌‌‌از آنکه یکی از دوستانش به او پیشنهاد داد پیش مشاور برود، سراغ من آمد. دوستش به او گفته بود کمک به دیگران حرفه مشاورین است و برای این کار پول می‌‌‌گیرند؛ پس شاید برای مارتا راحت‌‌‌تر باشد که از آنها کمک بخواهد. مارتا بعد از مدتی تردید و دودلی با من قراری گذاشت و طی چند جلسه اولمان به چشم دید که حمایت شدن و حامی داشتن چه حس خوبی دارد. با هم از این حرف زدیم که چه چیزی مانع کمک گرفتنش از دیگران می‌‌‌شد و در نهایت دریافتیم این مانع به خاطر طرح‌‌‌واره‌‌‌ای بود که از کودکی به ‌‌‌مرور در جانش نشسته بود. با پدری غایب و مادری افسرده، او مجبور شده بود نقش مراقبت‌‌‌کننده‌‌‌ای را به عهده بگیرد که همیشه حامی بود. اما هرگز انتظار نداشت کسی از او حمایت کند. ما تلاش کردیم اعتماد به ‌‌‌نفس و خودآگاهی‌‌‌اش را شکل دهیم و او را به نقطه‌‌‌ای برسانیم که بپذیرد اگر کمک نگیرد از پا می‌‌‌افتد.

تغییر ذهنیت. مارتا همچنین باید ذهنیتش را نسبت به مشکلات پیش رویش عوض می‌‌‌کرد. من می‌‌‌خواستم او بفهمد که درخواست یاری به معنای زحمت دادن به همسر یا همکارش نبود، بلکه او با این کار به آنها فرصتی می‌‌‌داد تا پا پیش بگذارند و در موفقیت خانواده یا تیم نقشی داشته باشند؛ یک پیشنهاد برد-برد. وقتی بالاخره راضی شد از تعدادی از زیردستان مستقیمش بخواهد درباره تامین‌‌‌کننده‌‌‌های جدید بالقوه تحقیق کنند، متوجه شد که آنها برای انجام این کار سر از پا نمی‌‌‌شناختند. اگر به دیگران اعتماد می‌‌‌کنید، نشان می‌‌‌دهید برایشان ارزش قائلید که رابطه‌‌‌تان را مستحکم‌‌‌تر می‌کند. در مقابل آنها هم به‌‌‌قدری به شما اعتماد خواهند کرد که وقتی به کمک احتیاج دارند، به زبان بیایند. مارتا بعد از آنکه برای مشورت و یاری درباره مسائل کوچک به چند نفری مراجعه کرد، دریافت که با این کار دیدگاه آنها نسبت به او تغییر کرده است. دیگر او را فرد پذیراتر و خوش‌‌‌برخوردتری می‌‌‌دیدند و اغلب درباره مسائل گوناگون نظرش را جویا می‌‌‌شدند.

کار دیگری که کردم این بود که مارتا را تشویق کردم به این فکر کند که تنها پیش رفتنش برای دیگران چه عواقبی در پی دارد. بی‌‌‌شک، اول و آخر چیزی از قلم می‌‌‌افتاد و تاثیر مخربی نه ‌‌‌فقط بر او که بر دیگران می‌‌‌گذاشت. اگر از این دید به آن نگاه کنید، کمک خواستن به نفع همه است.

به‌‌‌جز این‌‌‌ها، روی تغییر ذهنیتمان نسبت به جواب رد شنیدن هم کار کردیم. بله، ممکن است افرادی نتوانند یا اصلا نخواهند به درخواست او پاسخ مثبت بدهند. اما همان‌‌‌ها هم ممکن است راه‌‌‌حل جایگزینی پیشنهاد دهند یا به او بیاموزند که در آینده چگونه درخواست‌‌‌هایش را به شکل بهتری بیان کند.

رویکرد اسمارتی (SMART) در پیش بگیرید. اسمارت مخفف پنج واژه مشخص (specific)، قابل‌‌‌اندازه‌‌‌گیری (measurable)، دست‌‌‌یافتنی (achievable)، مرتبط (relevant) و در بازه زمانی محدود (time-bound) است. بخشی از مشکل مارتا این بود که اصلا نمی‌‌‌دانست باید از چه کسی کمک بگیرد و برای کمک گرفتن چگونه گفت‌وگو را آغاز کند. برایش توضیح دادم که وقتی احساس می‌کند بیش ‌‌‌از اندازه از خودش مایه گذاشته، اول باید به این فکر کند که چه کسی می‌تواند مهارت، توانایی و دانش کمک به او را داشته باشد و چه کسی بیشتر از همه احتمال دارد خواهشی را بپذیرد. بعد از آن، باید دستورالعمل اسمارت را به کار بگیرد و درخواستش را واضح و روشن بیان کند.

ما درباره اهمیت انتخاب زمان و لحن هم صحبت کردیم. دلتان نمی‌‌‌خواهد وقتی افراد غرق استرس هستند یا حالشان خوب نیست از آنها کمک بخواهید. باید به آنها زمان کافی بدهید تا ببینید می‌توانند به درخواست شما پاسخ بدهند یا نه؟ از طرف دیگر باید این درخواست را در قالب گفت‌وگویی برای کندوکاو گزینه‌‌‌های مختلف درآورید؛ نه یک دادوستد صرف.

در طول یکی از گفت‌وگوهایم با مارتا شانسی آوردم که به من کمک کرد به او یاد بدهم اصلا هدف از رویکرد اسمارت چیست. به من گفت مدیرعامل از او خواسته فوری فهرست تامین‌‌‌کننده‌‌‌هایی را که قطعات تخصصی مرغوب موردنیاز کارخانه‌‌‌های شرکت را تولید می‌‌‌کردند (به‌‌‌علاوه تخمین سهم و بازه زمانی ممکن) تهیه کند. یک هفته هم به او مهلت داده بود. مارتا درمانده و آشفته بود و پیش من شکایت می‌‌‌کرد که درخواست مدیرعامل مربوط به بخشی از کسب و کار است که حوزه تخصصی او نیست و آشنایی مختصری با آن دارد. بعد از کمی تشویق و تحریک به زبان آورد که مدیر ارشدی در قسمت تولید وجود دارد که این حوزه را به‌‌‌خوبی می‌‌‌شناسد. به این موضوع هم اشاره کرد که آن شخص با توجه به مسوولیت‌‌‌هایش خیلی به نفعش می‌شود که به اطلاعاتی که مدیرعامل می‌‌‌خواهد دسترسی داشته باشد؛ چون به‌‌‌شدت به کار خودش مربوط بود. به مارتا گفتم که کمک گرفتن از او یک موقعیت برد-برد برای هردوشان است.

مدت کوتاهی بعدازآن مارتا با این مدیر اجرایی تماس گرفت و از او یاری خواست. جای تعجب ندارد که او از خدایش بود. به‌‌‌واسطه دانش تخصصی‌‌‌اش، انجام درخواست مارتا برایش کار چندانی نداشت و مارتا می‌توانست با کمک او اطلاعات را به‌‌‌موقع به مدیرعامل برساند.

معاشرت کن. خویشتن‌‌‌داری مارتا داشت کار را برای دیگران سخت می‌‌‌کرد که او را بشناسند و احتمال این را که اطرافیانش متوجه شوند او به کمک احتیاج دارد، صفر می‌‌‌کرد. آنها حتی نمی‌‌‌دانستند چه زمانی می‌توانند داوطلب کمک به او شوند. من تشویقش کردم راحت‌‌‌تر و صادقانه‌‌‌تر با دیگران ارتباط برقرار کند؛ به ‌‌‌عنوان ‌‌‌مثال وقتی احساس می‌کند بیش‌‌‌ از اندازه تحت ‌‌‌فشار است، این موضوع را ابراز کند.

از سوی دیگر به مارتا پیشنهاد کردم اوقات غیررسمی بیشتری را با همکارانش بگذراند. مثلا به‌‌‌جای اینکه همیشه از خانه ناهار بیاورد و سر میزش بخورد، می‌تواند به کافه‌‌‌تریای شرکت برود که فرصت فوق‌‌‌العاده‌‌‌ای است تا درباره چالش‌‌‌های پیش رویش با همکارانش صحبت کند.

چنین گفت‌وگوهایی می‌تواند راه را برای حل مساله هموار کند. مارتا زمانی ارزش این رویکرد تازه را دریافت که با این کار توانست درباره یک تامین‌‌‌کننده غیرقابل ‌‌‌اعتماد، از همکاری که درگذشته با همان تامین‌‌‌کننده به مشکل مشابهی برخورده بود، کمک بگیرد.

تمرین کن. همچون هر مهارت دیگری، درخواست کمک با تکرار و تمرین ساده‌‌‌تر می‌شود. من به مارتا پیشنهاد کردم این کار را با کمک خواستن از فرد نزدیکی - شاید عضوی از خانواده یا یک همکار مورد اعتماد - انجام دهد.

او تصمیم گرفت سراغ یکی از والدین مدرسه فرزندانش برود و از او درخواست اسمارتی بکند و ببیند مایل است تا پایان سال تحصیلی هرکدام یک‌روزهایی بچه‌‌‌های خودشان و دیگری را به مدرسه برسانند؟ تا آن زمان به ‌‌‌جز موارد معدودی که همسرش این کار را انجام می‌‌‌داد، همیشه خودش بچه‌‌‌ها را به مدرسه می‌‌‌رساند. مارتا از شور و شوق پاسخی که دریافت کرد غافلگیر شد. این واکنش او را تشویق کرد که این بار سراغ کسی برود که شناخت کمتری از او داشت؛ همکلاسی سابق دوران دانشکده که در شرکت دیگری نقش مشابهی داشت. مارتا با او تماس گرفت تا ببیند دوست دارد ماهی یک‌‌‌بار همدیگر را ببینند و درباره مسائل بغرنجی صحبت کنند که ممکن بود برایشان پیش‌‌‌آمده باشد.

جلسات توفان فکری ماهانه که در آن مارتا بعضی از چالش‌‌‌های اصلی‌‌‌اش را به زبان می‌‌‌آورد، برای او تمرین فوق‌‌‌العاده‌‌‌ای بود. معلوم شد همکلاسی‌‌‌اش ارزیاب محشری است و بسیار راه‌‌‌حل‌‌‌گراست. از آن گذشته آن گفت‌وگوها یک‌‌‌طرفه نبودند. مارتا متوجه شد که او هم خیلی به درد همکلاسی قدیمی‌‌‌اش می‌‌‌خورد. در طول جلساتشان برای مشکلاتی که با آنها مواجه بودند هردو به راه‌‌‌حل می‌‌‌رسیدند.

به مارتا گفتم وقتی کسی به یاری‌‌‌اش می‌‌‌شتابد، باید سعی کند کمکش را با قدرشناسی بپذیرد. حتی می‌تواند اجازه بدهد آن شخص آن وظیفه را به نام خودش تمام کند. جالب است که وقتی مارتا به‌‌‌مرور از افرادی کمک خواست، از تمایل و توانایی آنها در ارائه کمک جا خورد.

خیلی زود متوجه شد که تقریبا همه تمایل بیشتری به پذیرفتن دارند تا رد کردن و وقتی افراد برای حرکت به سوی هدفی مشترک روی یکدیگر حساب می‌کنند، احساس همیاری حاصل می‌شود که آدم را غرق لذت می‌کند. با اینکه درخواست کمک هرگز جزئی از ذات او نمی‌شود، اما حالا می‌تواند خیلی راحت‌‌‌تر و بیشتر این کار را انجام دهد.

کمک خواستن نشانه ضعف نیست. برعکس، یکی از شجاعانه‌‌‌ترین کارهایی است که می‌توانید انجام دهید. همچنین می‌تواند روابطتان را بهبود ببخشد و کمی از وقتتان را خالی کند تا روی حیاتی‌‌‌ترین کارهایتان در محل کار و خانه تمرکز کنید. پس مرتکب این اشتباه نشوید که همیشه سعی کنید به‌‌‌تنهایی از پس همه کارها بربیایید. آن‌‌‌قدری هوشمند باشید که بدانید چه زمانی به کمک احتیاج دارید و به بهترین نحو ممکن درخواست کنید.