وقتی میفهمیم رسیدن به شغل رویاییمان دستنیافتنی است!
روبهرو شدن با واقعیت زندگی حرفهای
ما اغلب به کودکان میگوییم «میتوانی هر چه میخواهی بشوی» اما در نقطهای در بزرگسالی باید قبول کنید که واقعا قرار نیست یک بسکتبالیست حرفهای بشوید، یا یک فضانورد، یا رئیسجمهور، یا ستاره موسیقی راک. شاید استعداد لازم را ندارید، یا انگیزه لازم را، یا شاید دارای مهارتی که برای تحقق رویایتان لازم است نیستید. بخشی از به بلوغ رسیدن این است که خودمان را بشناسیم (نقاط قوت و محدودیتهای خود) و بفهمیم که استعدادها و واقعیتهای زندگی ما چه نمودی در این دنیا دارند. میانسالی اغلب زمانی است که باید با واقعیت زندگی حرفهای خود روبهرو شویم. در این زمان، رویاهای کودکانه تبدیل شدن به یک پرنسس یا رئیسجمهور شاید رنگ باخته باشد. اما احتمالا هنوز در پی موفقیت، دیده شدن و ارتقا در شغل فعلی خود هستید. هر چند این خواستهها دستیافتنیتر از رویاهای جوانی ما هستند اما گاهی اوقات به هر دلیلی به واقعیت تبدیل نمیشوند. شاید انتظار داشته باشید مدیرعامل بشوید، اما برای پست مدیریت مناسب نیستید. شاید همیشه رویای ساختن شرکت و کسبو کار خودتان را داشتهاید، اما از ریسک میترسید. شاید دارای تحصیلات، تجربه، مهارت، انگیزه یا منابعی که برای رسیدن به رویای حرفهای خود به آن نیاز دارید، نیستید.
دلیل آن هرچه باشد، وقتی بالاخره با این واقعیت روبهرو میشوید که هرگز مدیرعامل نخواهید شد، یا جای مدیر خود را نخواهید گرفت، یا تیمی در اختیار شما قرار نخواهد گرفت که آن را هدایت کنید، یا اینکه هرگز ارتقا نخواهید گرفت، چه میکنید؟ اول اینکه در مواجهه با هرگونه زیان، درک کنید که پذیرفته نشدن یک واقعیت است و ممکن است مدتی طول بکشد. ممکن است این امید مدتها در شما وجود داشته باشد که بالاخره یک روز به آن دست خواهید یافت، اما این امید الزاما به شما کمک نمیکند که در واقعیت به آن هدف دست یابید. ممکن است احساس خشم به وجود بیاید، چه توجیهپذیر باشد و چه نباشد. افراد اغلب مافوقهای خود را مقصر میدانند چرا که فکر میکنند مورد بیتوجهی قرار گرفتهاند، در مورد آنها پارتیبازی شده، مورد تبعیض جنسیتی قرار گرفتهاند. تبعیض نژادی در مورد آنها صورت گرفته یا سبک کلاسیک مدیریتی را مورد نکوهش قرار میدهند. هر چند هر یک از این ارزیابیها در محیط کار ممکن است درست و دقیق باشند. با این حال خشم نیز مانند عدم پذیرفته شدن احتمالا شما را به ارتقایی که مدنظرتان است نخواهد رساند و در پذیرفته شدن شما نقش مثبتی نخواهد داشت.
در اغلب موارد برای افراد احساس ناراحتی یا حتی افسردگی به وجود میآید. به همین خاطر کلیشه بحران میانسالی، با یک قرار ملاقات با یک دوست قدیمی یا خرید اتومبیل اسپورت پر میشود. هم برای نادیده گرفتن واقعیت و هم برای آنکه آرزوهای رنگباخته افراد رنگ و بویی به خود بگیرد، در عین حال به شما کمک میکند قدرت جوانی را در رگهای خود حس کنید. اما سرانجام باید این موقعیت را همانگونه که هست قبول کنید. برای رسیدن به زندگی که مدنظرتان است باید دارای چشماندازی باشید که مفید است: یک تصویر متقاعدکننده از آیندهای دستیافتنی. هر گاه تصویر روشنی از چشماندازهای واقعی در ذهن شما شکل گرفت، آنگاه میتوانید قدم بعدی را برای آغاز این سفر بردارید. وظیفه اصلی یافتن معنای حس داشتن هدف است تا برای آنچه واقعا میتوانید انجام دهید کنترل امور را در دست بگیرید. آنچه من برای کمک به دانشجویان و مشتریان خود انجام میدهم چنین است: کشف آنچه واقعا در زندگی آنها مهم است؛ برای انجام این کار باید برای موفقیتهایی که چه در محیط کار و هر جای دیگر کسب کردهاید ارزش قائل باشید و آنها را به حساب آورید. امتحان کنید که بهترین راه استفاده از استعدادها و علایق شما برای خلق ارزش برای خودتان و دیگران چیست.
برای قدم برداشتن مسوولیتپذیر باشید، هر چند این قدم کوچک باشد، تا بفهمید چشمانداز فعلی شما از رهبری که میخواهید بشوید چیست و دنیایی که میتوانید در محیط کار، خانه و جامعه خود خلق کنید چگونه است. گاهی اوقات زندگی چهره عبوس خود را به ما نشان میدهد. روانشناسان روشهایی را که میتوانیم با ترکشهای آیندهای ظالمانه که به ما اصابت میکند مقابله کنیم مورد تحقیق قرار دادهاند. آنچه ما به آن نیاز داریم همان چیزی است که سوزان کوباسا و اسلاواتور مدی روانشناسان و محققان دانشکده هاروارد به آن «پرطاقتی» میگویند، آنچه آنجلا دوک وورث و همکارانش به آن «استحکام» میگویند، آنچه کارول دووک به آن «پیوستگی» میگوید که به معنای انعطافپذیری است. هر نامی که بر آن بگذارید، این مفهوم برای غلبه بر عقبگرد و سختی از هر نوعی ضروری است چه در بحران میانسالی در کسب و کار و چه در شرایط رکود. این محققان انسانها را برای داشتن زندگی بهتر به بصیرتی فرا میخوانند که با کار و تلاش سخت به دست میآید، این بصیرت حاصل تفسیر فلسفه کهن، موجودیت مدرن است. ایده اصلی این است که در آنچه میتوانید انجام دهید هدف را بیابید. درست است که شما مسوول همه اتفاقاتی که برایتان میافتد نیستید، اما مسوولیت اینکه در مقابل اتفاقاتی که برایتان میافتد چه رفتاری را پیش بگیرید با خودتان است. سرزنش و خشم را متوقف و هر آنچه میتوانید را کنترل کنید.
همانطور که در کتابهای خود تحت عنوان «رهبری کل» و «هدایت زندگی که میخواهید» شرح دادهام، باید اقدامات مثبتی انجام دهید که ریشه در ارزشهای اصلی شما دارد. یعنی آنچه بیش از همه در زندگیتان به آن اهمیت میدهید. پذیرش حقیقت نهفته در واقعیت کنونی اولین و مهمترین چیزی است که میتوانید برای گذار از رنج بحران میانسالی در حرفه خود به سمت آن حرکت کنید. بعد بررسی کنید که چه موضوعاتی حقیقتا برای شما مهم هستند. آیا این موضوع ارتقا است، یا خانواده، یا دوستان، یا جامعه یا سلامتی و رفاه خودتان؟ بیشتر افراد در اواسط زندگی خود قادرند فراتر از موقعیت شغلی یا سطح درآمد، بر زندگی و میراث واقعی خود متمرکز شوند. با توجه به اینکه چه چیزی بر حس هدف و احساس مثبت شما اثر دارد، میتوانید در راهی که انتخاب کردهاید قدم بردارید. راهی که زندگی را برای دیگران اندکی بهتر میکند و به آیندهای که اکنون برای خود متصور هستید نزدیکتر است. برخی افراد ممکن است رضایت و آرامش را در فعالیتهای خلاقانه بیابند (مثل نقاشی یا نوشتن) که روح آنها را جلا دهد. برخی نیز توجه خود را بیشتر بر دوستان و خانواده متمرکز میکنند. برخی افراد در انجام فعالیتهای بشردوستانه به معنا میرسند و برخی نیز ممکن است به دنبال یک رویای جدید بروند، رویایی که هماکنون قابل دستیابی است و نوایی است که از مسیر حرفهای که تاکنون پیمودهاند برای آنها خوشایندتر است.
به طور خلاصه، حتی بدون آن ارتقایی که روزی امید داشتید به آن برسید، یا یک عنوان شغلی مهم، یا افزایش حقوق نجومی، باز هم میتوانید معنا، هدف، تکامل و حتی خوشبختی و لذت را در زندگی خود بیابید و این زمانی محقق خواهد شد که متوجه شوید باید رویای پیشین خود را رها کنید. در حالیکه هنوز در مسیر کشف هستید، راههایی وجود دارد که بتوان به کار غنا و معنا بخشید. به عنوان مثال، ممکن است جوانان نسل هزاره را دشمن خود ببینید، آنها هستند که موقعیتهای شغلی که همیشه آرزوی آن را داشتهاید از آن خود کردهاند. اگر ذهنیت خود را تغییر دهید، میتوانید به جای این طرز فکر خودتان را در جایگاه راهنمای آنها ببینید. اما برای این کار لازم است انکار و خشم را کنار بگذارید و مسائل را همانگونه که هستند بپذیرید. هر چند ممکن است هرگز تبدیل به یک ستاره راک که روزی آرزوی آن را داشتید نشوید، اما با انعطافپذیری، پایداری، آزمایش آگاهانه، سعی و خطا شاید سرانجام به نقطهای برسید که احساس کنید به همه آنچه در زندگی میخواستهاید رسیدهاید. در این راستا، من به حرف یکی از رئیسهای خود رسیدهام که همیشه میگفت: «زندگی خود را برای لحظهای که هرگز نخواهد آمد هدر نده» و به جای آن تصمیم گرفتم به ندای قلب خود گوش دهم و خودم باشم.
ارسال نظر