ذهنیت خود را تغییر دهید و کامل نبودن را بپذیرید
کمالگرایی کارکنان؛ شمشیر دولبه
نظر کارشناسان
«مت پلامر»، بنیانگذار Zarvana است؛ شرکت خدمات آموزشی آنلاین که به کارکنان کمک میکند بازدهی بیشتری داشته باشند. او در رابطه با کمالگرایی میگوید: «بسیاری از تمایلات کمالگرایانه، ریشه در ترس و ناامنی دارند. بسیاری از افراد کمال گرا فکر میکنند اگر کارها را موشکافانه و با دقت انجام ندهند، عملکرد و جایگاهشان متزلزل میشود.» بنابراین حتی وقتی نتیجه معکوس میگیرند و بازدهیشان کمتر میشود، باز هم دست از کمالگرایی برنمیدارند. اگر شما هم این ویژگیها را دارید، نترسید. تسلط بر گرایشهای کمال گرایانه آنقدرها هم که فکرش را میکنید سخت نیست. «آلیس بویز»، روانشناس بالینی و نویسنده کتاب «ابزار ذهن سالم» میگوید: «راهش این است که به جای اینکه به دنبال اهداف کوچکتر باشید، توان خود را در مسیر درست به کار ببرید. هدف شما این است که مقداری از فشاری را که رویتان است، کم کنید.» البته گفتنش راحت است. اما حقیقت این است که «اگر واقعا میخواهید موفق شوید یا چیزی به دست آورید، نمیتوانید همه کارها را تمام و کمال انجام دهید.» قرار نیست همه چیز بیعیب و نقص پیش برود. در اینجا راههای مقابله با کمالگرایی را با هم مرور میکنیم:
تصویر کلی را ببینید
از هر کمالگرایی که سوال کنید، به شما میگوید که کامل بودن، آسان نیست. پلامر میگوید: «سختکوشی، زحمت زیادی دارد و دقت به جزئیات به شدت زمانبر است.» البته بهعنوان یک کمال گرا، شما به «کافی» قناعت نمیکنید و نباید هم بکنید. اما باید بدانید این عادت، چه هزینههایی دارد و چقدر وقتتان را میگیرد. از خودتان بپرسید: «آیا دارم از زمانم هوشمندانه استفاده میکنم؟ آیا بازدهی دارم؟» پلامر توصیه میکند که تاثیرات کار خود را به حداکثر برسانید. بویز هم موافق است: «شاید برای یک سخنرانی بیعیب و نقص، مجبور باشید سه ساعت اضافه تر زمان بگذارید اما آیا این باعث میشود مشتری بیشتر تحت تاثیر قرار بگیرد؟ تاثیرش روی سازمان چطور؟ ذهنیت خود را تغییر دهید. برای آنکه بتوانید روی مسائل مهم تر تمرکز کنید، مجبورید در بعضی زمینهها کامل نباشید.» وقتی دارید در مورد پروژهای که از نظر بقیه کامل است، وسواس به خرج میدهید و دائما تغییرش میدهید، به این فکر کنید که «به انجام رساندن» پروژه، معقول و کافی است. وقتی بیش از حد درگیر جزئیات میشوید، بازده تان نزولی میشود.
استانداردهایتان را تغییر دهید
پلامر میگوید: «برای کنترل کمال گرایی، باید استانداردهایتان را تنظیم کنید.» فرض کنید دارید روی یک اطلاعیه غیررسمی که باید به سراسر سازمان ابلاغ شود، کار میکنید. پلامر میگوید در همان مراحل اول، کار خود را به یکی از همکاران یا سرپرست خود نشان دهید. شاید به شما بگویند که «همین خوب است» یا بفهمید که برای انجام این کار، تنها پنج ساعت کافی است در حالی که قبلا فکر میکردید ۱۰ساعت لازم است. بویز میگوید: «(از اینکه کار خود را به آنها نشان میدهید) خجالت نکشید و شرمنده نباشید. این اولین پیشنویس شماست. حتی اگر لازم باشد که روی آن بیشتر کار کنید، نظر دیگران کمک میکند که کارتان را بهبود دهید.» و به یاد داشته باشید که نیازی نیست برای یک اطلاعیه، بیش از حد زحمت بکشید. قرار نیست وارد جشنوارههای بینالمللی شوید.
یک چک لیست تهیه کنید
پلامر میگوید: «جستوجوی کمال، مثل سرگردان بودن در یک سفر بیهدف است. شما میروید و میروید اما نمیدانید آیا به مقصدتان نزدیک شدهاید یا نه. یک کارمند کمال گرا هم همینطور است. (روی یک پروژه) کار میکند و کار میکند اما نتیجه نهایی معمولا برایش رضایتبخش نیست.» او توصیه میکند که به جای جان کندن برای رسیدن به کمال، برای هر یک از کارهایی که به شما محول شده، یک لیست تهیه کنید. فرض کنید دارید متنی برای معرفی محصول مینویسید. کمالگرای درونتان، نگران است که نکند فونت یا علائم نگارشی ایراد داشته باشند. اما اگر یک چک لیست داشته باشید مجبور نیستید به خاطر یک متن ساده خودتان را به کشتن دهید. این لیست به شما یادآوری کند که خطاهای ابتدایی را ویرایش و غلطهای املایی را تصحیح کنید. پس از آن، جلوی هر مورد را تیک بزنید. پلامر میگوید: «با این کار، شما یک فرآیند را به چند هدف قابل اندازهگیری و جداگانه تقسیم میکنید. هر وقت تمام موارد لیست را تیک زدید، کارتان تمام شده.»
سیکل نشخوار فکری را بشکنید
بسیاری از افراد کمالگرا تمایل به نشخوار فکری دارند. این یعنی در افکار خود غرق میشوند و درگیر یک چرخه فکری میشوند بدون آنکه راهحلی برایش پیدا کنند. بویز میگوید: «این با استرس مرتبط است. کسانی که دچار نشخوار فکری هستند، معمولا نمیتوانند خودشان را ببخشند. این کار، سلامت و بازدهی را کاهش میدهد. نشخوار فکری را با حل مشکل اشتباه نگیرید.» در عوض به دنبال شکستن چرخه باشید:
محرکهای خود را شناسایی کنید. بویز میگوید: «اولین قدم برای غلبه بر این عادت این است که ببینید «چه زمانهایی دچار نشخوار فکری میشوید.» چه چیزهایی عصبانی یا ناراحتتان میکند. در هر موقعیتی که قرار گرفتید، آن را یادداشت کنید: کجا بودید، چه ساعتی از روز، چه کسانی اطرافتان بودند؟ الگوهای تکراری را پیدا سپس راههایی برای اجتناب یا کنترل عوامل محرک پیدا کنید.
به اولین واکنشتان اعتماد نکنید. اگر دارید به اتفاقی که در گذشته افتاده فکر میکنید (مثلا برخورد با همکارتان)، مراقب باشید. بویز میگوید: «ممکن است درک درستی از آن موقعیت نداشته باشید یا آن را به خوبی به یاد نیاورید. وقتی فکرها را نشخوار میکنید، معمولا روی منفیها تمرکز میکنید. پس نباید به چیزهایی که ذهن نشخوارکننده به شما میگوید اعتماد کنید.» سعی کنید مساله را از زوایای مختلف ببینید و پیش از واکنش نشان دادن، به خود زمان بدهید و کمی فاصله بگیرید. شاید مساله را زیادی بزرگ کرده باشید.
ذهن خودتان را مشغول کنید. بویز میگوید: «کارهایی که حواس ما را پرت میکنند مفیدند. کاری انجام دهید که از نظر فکری، جذاب باشد، خستهکننده باشد اما استرس ایجاد نکند، مثل بایگانی گزارش هزینهها.» معمولا ۱۰ دقیقه وقت گذاشتن برای انجام یک فعالیت عادی اما عملی، «زنجیر را میشکند» و نمیگذارد وقت خود را با فکرهای بیهوده هدر دهید.
مثبت فکر کنید. بویز معتقد است که نشخوار فکری معمولا باعث میشود از بعضی کارها اجتناب کنید. با خودتان میگویید «اگر نتوانم این کار را بیعیب و نقص انجام دهم، پس بهتر است کلا انجامش ندهم.» برای غلبه بر این ذهنیت، او توصیه میکند که به گذشته فکر کنید؛ به وقتهایی که یک چیز جدید را امتحان کردید و موفق شدید. با یادآوری موفقیت ها، خواهید دید که حتی وقتی ۱۰۰ درصد مطمئن نبودید که موفق خواهید شد، کار را انجام داده و خیلی وقتها به نتیجه رسیدهاید. از تجربیاتتان درس بگیرید.
بررسی مساله از دید دیگران
بویز میگوید: «صحبت کردن درباره تمایلاتتان میتواند مفید باشد. میتوانید با رئیستان صحبت کنید، (البته اگر بخواهد از نظر احساسی کمک تان کند)، یا یکی از دوستان، خواهر یا برادر، مربی یا همسر.» صادق و روراست باشید. به او بگویید که دارید برای بهتر شدن تلاش میکنید. بگویید: «هر وقت دیدی در مورد یک موضوع خاص، زیادی وسواس به خرج دادم به من تذکر بده.» از او بپرسید: «از بیرون چطور به نظر میرسم؟» بگویید: «ممکن است اولش حالت تدافعی بگیرم اما قول میدهم درباره نظراتت فکر کنم.» و سعی کنید سر قولتان بمانید.
روند پیشرفت خود را زیر نظر بگیرید
بویز پیشنهاد میکند که همزمان که برای تعدیل تمایلات خود تلاش میکنید، هفتهای یک بار، روند پیشرفت خود را ارزیابی کنید. کمی فاصله بگیرید و از خودتان بپرسید: «آیا در هفته گذشته، از ترس آنکه مبادا اشتباه کنم از انجام کاری امتناع کردم؟ آیا کمالگرایی، به نفعم بود یا نه؟ آیا در هفته گذشته، کاری را انجام دادم، حتی با اینکه مردد بودم؟ آیا نتیجه داد؟» پلامر میگوید: «هدف شما این است که ببینید کمالگرایی، کجا تاثیر مثبت دارد و کجا ندارد.» یادتان نرود که قرار نیست شخصیت خود را به کلی تغییر دهید. فقط باید آن را به مسیر درست هدایت کنید.
مطالعه موردی اول: ذهنیت خود را تغییر دهید و کامل نبودن را بپذیرید
سالها قبل، «استیسی کاپریو» دچار کمالگرایی بود و این باعث شده بود بعضی از کارها را انجام ندهد. او میگوید: «دوست نداشتم هیچ کاری را شروع کنم مگر اینکه میدانستم دقیقا چطور انجامش دهم. این مانع پیشرفتم بود. نمیتوانستم چیزهای جدید را انجام دهم.» او در اولین سالهای فعالیتش در یک آژانس بازاریابی آنلاین کار میکرد. یکی از وظایفش، اضافه کردن تگ ردیابی به وبسایت مشتریان بود که به سازمان اجازه میداد اطلاعات بیشتری درباره درآمد و فروش مشتریان بهدست آورند. او تا آن موقع، این کار را انجام نداده بود و میترسید اشتباه کند. خودش میگوید: «میخواستم کارم را خوب انجام دهم و دوست داشتم بقیه این را ببینند. نمیخواستم خرابکاری کنم.» به جای امتحان کردن و ریسک کردن، او خودش را با ایمیلها و سایر کارهای بازاریابی سرگرم کرد. اما با اینکه از آن کار اجتناب کرده بود، دچار نشخوار فکری بود و به آن فکر میکرد. او میگوید: «دائما فکرم درگیر آن بود. هر وقت باید یک کار جدید انجام میدادم، افکار رهایم نمیکردند.»
با وجود این، نمیتوانست خود را مجبور به انجام کارهای جدید کند. به این نتیجه رسید که باید ذهنیتش را تغییر دهد. او میگوید: «برای کنترل این مساله، باید به خودم میقبولاندم که مهم، انجام دادن کار است، نه بیعیب و نقص بودنش.» تا اینکه یک روز بهطور اتفاقی به چند وبلاگ برخورد که نویسندگان، تجربیات خود را به اشتراک گذاشته بودند و این نقطه عطفی برای او بود: «همه آنها میگفتند که اولین پیشنویس مطالب، معمولا افتضاح است. سپس مطلب را بازخوانی و ویرایش میکنند.» با خواندن تجربیات این نویسندگان، او نسبت به مساله خود اشراف بیشتری پیدا کرد. او میگوید: «باید به خودم میقبولاندم که اولین باری که کاری را انجام میدهم، قرار نیست نتیجهاش بیعیب و نقص باشد. حتی ممکن است به درد نخورد. اما به مرور بهتر میشود.» او سرانجام دلش را به دریا زد و شانسش را امتحان کرد. اولین تجربهاش خوب بود. دومی بهتر بود. سومی عالی بود. حالا استیسی، رئیس خودش است. او صاحب وبسایتی به نام her.ceo است برای الهامبخشی به کسانی که علاوه بر کار اصلیشان، میخواهند یک کار جانبی هم داشته باشند. او برای مقابله با دیو کمالگرایی، درسهای زیادی یاد گرفته و میگوید: «شاید از دید من، یک چیز، بیعیب و نقص باشد اما نظر من، لزوما درست و کافی نیست. باید از دیگران هم نظر بخواهم، بهخصوص از مشتریان، تا محصولم را به مرور زمان و بارها عیبیابی کنم تا بهتر و بهتر شود.»
مطالعه موردی دوم: از دیگران حمایت و نظر بخواهید و روی کل مساله تمرکز کنید
«فلیم شودر»، دارای مدرک مربیگری کسب وکار در نبراسکا است. او اقرار میکند که کمالگراست اما رو به بهبود است. کمالگرایی به او کمک کرده از نظر حرفهای پیشرفت کند ولی در عین حال، در او احساس ناامنی هم ایجاد کرده. مثلا در نخستین سالهای فعالیتش، هنگام صحبت با مشتری، ناگهان هنگ میکرد. او میگوید: «تا میخواستم چیزی بگویم، افکار به من حمله میکردند. با خودم میگفتم حرفی که میخواهی بزنی به اندازه کافی هوشمندانه نیست. به همین خاطر، چیزی نمیگفتم.» یک بار قرار بود برای مشتری، یک طرح پیشنهادی بنویسد. آغاز این پروژه برایش سخت بود چون به خودش شک داشت. تنها راهحلی که به ذهنش رسید این بود: «فهمیدم که تنها کاری که باید انجام دهم، کمک گرفتن از دیگران است.»
او فهمید که صحبت با یک دوست یا همکار و بررسی ایدهها به او اطمینان خاطر میدهد که چیزی برای ارائه دارد. حالا هر وقت احساس میکند پروژه پیش نمیرود، از دیگران کمک میگیرد. او میگوید: «با کسی صحبت میکنم که بداند کمالگرا هستم و وسط پروژه گیر کردهام. آنها به من اطمینان و انرژی میدهند که دوباره کار را از سر بگیرم.» بهعلاوه، همکاران به او کمک میکنند که کارش را از زوایای مختلف ببیند. اخیرا او داشت روی پروژه معرفی محصول کار میکرد. مشتری آنها جدید بود و نمیدانستند چه چیزهایی را دوست دارد و از چه چیزهایی خوشش نمیآید. او و یکی از همکارانش که او هم کمالگرا بود، در مورد طرح تردید داشتند. او میگوید: «کمالگراها معمولا ایرادها را میبینند و مثبتها را انکار میکنند. جزئیات را صد بار مرور کردیم.»
آخر سر از همکارش یک سوال مهم پرسید: «آیا این طرح به اندازه کافی خوب است؟» و هر دو به این نتیجه رسیدند که بله! طرح را فرستادند و مشتری عاشق آن شد. او میگوید: «مشتری هیچ ایرادی از طرح نگرفت. به نظر آنها خیلی هم خلاقانه و ماهرانه بود.» رضایت مشتری، برای فلیم یک نشانه بود: «حالا دائما به خودم یادآوری میکنم که اینها، مساله مرگ و زندگی نیست. بلکه بازاریابی است.»
ارسال نظر