احسان محمدی در عصر ایران نوشت: «اولین بار حوالی ۸ سالگی، ترس و هیجان قاچاق را تجربه کردم. کشور گرفتار جنگ بود و «آرد» در بازار آزاد وجود نداشت. اتفاقی که برای قند، شکر، صابون و … هم رخ می‌داد. کنترل این اقلام در اختیار دولت بود و تنها می‌شد با کوپن یا مجوزهای دولتی چیزی دریافت کرد.

سهمیه‌ها برای خانواده‌های پرجمعیت که «نان» نقش «غذا» داشت، کفایت نمی‌کرد. ساکن روستایی بودیم لب مرز ایران و عراق. ترس و هراس گلوله یک طرف، ترس از نبودن آرد طرف دیگر! پدرم به واسطه یک آشنا یکی - دو کیسه آرد پیدا کرده بود. با نیسان رفتیم برای تحویل محموله! بزرگترها آردها را بار زدند و رویش قالی و نمد پهن کردند و من و برادر و خواهرم که کوچک‌تر بودند به عنوان بخشی از پروژه قاچاق و استتار رویشان نشستیم.

باید از چند دژبانی که معمولاً کارت عبور می‌خواستند و ماشین‌ها را بررسی می‌کردند، می‌گذشتیم. هر بار که ماشین توقف می‌کرد ما می‌ترسیدیم. وقتی سربازی چادر پشت نیسان را کنار زد و سرک کشید، قلبمان ایستاد. فکر می‌کردم الان لو می‌رویم، آردها را می‌برند و ما را دستگیر می‌کنند. سرباز نگاهی به ما کرد، مطمئن بودم که فهمیده زیر قالی‌ها چیزی پنهان کرده‌ایم ولی چیزی نگفت، لبخندی زد و ماشین راه افتاد و محوله قاچاق! به مقصد رسید، مادرم تنور را آتش کرد و شب ما و چند خانواده دیگر نان گرم داشتیم!

این روزها وقتی اخبار کمبود گوشت و رب گوجه و پوشک و… را می‌شنوم، یاد آن روزها می‌افتم. جنگ بود، رنج بود اما قابل درک بود. الان اما خیلی از مردمی که آن روزها را با امیدواری تاب آوردند تلخی می‌کنند. می‌دانند سزاوار زندگی محترمانه‌تری هستند نه این همه التهاب و آشوب برای لقمه‌ای نان.

انتشار اخباری در تلویزیون دستمایه شوخی مردم شده است. این که اعلام شده «گوشت» خوردن ضرر دارد و یک سلبریتی هم مردم را دعوت کرده که گوشت نخورند و قارچ بخورند و… با واکنش تند، گزنده و منفی بخشی از مردم همراه شده. احساس می‌کنند به شعورشان توهین شده. این که مدیران کشور به جای صراحت و شفافیت در گفتار و کردار دست به نوعی تبلیغات گل‌درشت رسانه‌ای می‌زنند و در نکوهش «دنیا» حرف می‌زنند و این که مشکلی نداریم و مرد تحمل می‌کنند و...

تا چند ماه پیش هر شبکه تلویزیونی، حداقل یک برنامه آشپزی داشت. مردان سیبیلویی در حال پخت و پز بودند، گوشت و مرغ فراوان را می‌ریختند توی روغن و به مردم می‌گفتند چنین و چنان بپزید و لذت ببرید و کالری دارد و لابه‌لایش هم قابلمه و ماهی‌تابه می‌فروختند. نه گوشت خوردن ضرر داشت و نه قارچ‌خوری عاقبت به خیری می‌آورد!

بسیاری از مردم می‌دانند که کشور وارد یک جنگ اقتصادی شده است. گلوله‌ای شلیک نمی‌شود اما سفره‌ها هر روز کوچک‌تر، کالاها گران‌تر و نایاب‌تر، صف‌ها طولانی‌تر و عزت‌نفس آدم‌ها مثل یخ زیر آفتاب تابستان دارد آب می‌شود. مشکلات کشور را درک می‌کنند اما پاره‌ای رفتارها و گفتارها، نه تنها دردشان را تسکین نمی‌دهد که انگار نمک می‌پاشد به زخم.

این سبک تبلیغات من را یاد پاراگرافی از کتابی که به تازگی خوانده‌ام می‌اندازد. شباهت ترسناکی دارد: تحمل گرسنگی یکی از وظایف وطن‌پرستی افراد شد. بیلبوردها با شعار جدیدی بالا رفت. «بیایید در یک روز دو وعده بخوریم.» تلویزیون مستندی درباره مردی نشان می‌داد که معده‌اش از خوردن برنج زیاد منفجر شده بود. (زندگی در کره‌شمالی / ‌ حسرت نمی‌خوریم، باربارا دمیک، ترجمه: زینب کاظم‌خواه، نشر ثالث، ص ۱۱۰)

اینجا کره‌شمالی نیست. مردم آزاد و آگاه بار آمده‌اند. حتی اگر تلویزیون مردان و زنان زیادی را جلوی دوربین بنشاند که بگویند به دلیل زیاده‌روی در مصرف گوشت «نقرس» گرفته‌اند، اگر زنی اعتراف کند که به دلیل مصرف هر روزه قارچ پوستش بهتر شده و به اقوامش بیشتر سر می‌زند و … مردم تحت تأثیر قرار نمی‌گیرند، متحول نمی‌شوند، اما خشمگین؛ چرا!

اگر دنبال تشویق مردم به کاهش مصرف، مدیریت بازار به هم ریخته، همراهی و همگامی مردم برای کنترل این بلبشو هستید، مثل زمان جنگ با مردم «صادق» باشید. در یک اقتصاد وابسته به دولت، مردم باور نمی‌کنند که گرانی‌ها زیر سر چند دلال و «سلطان» باشد. تردید دارند. خودتان جلوی این سبک تبلیغات را بگیرید. یعنی تا این اندازه دور از مردم هستید که نمی‌دانید این رفتارها آنها را ناراضی‌تر می‌کند؟

نان اگر نمی‌توانید بدهید، شغل و آرامش روانی را اگر نمی‌توانید تأمین کنید، دست کم به شعور مردم احترام بگذارید! ما همان مردمی هستیم که هنگام انتخابات «باشعور و آگاه و فهمیده و رشید» می‌شویم. با این مجموعه صفت‌ها حق بدهید به نصیحت‌های جانگذار سلبریتی‌های چاقی که در رثای لاغری و کم‌خوری حرف می‌زنند پوزخند بزنیم و به برتری ارزش غذایی کاهو و قارچ نسبت به گوشت تردید داشته باشیم! علی برکت الله!»

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.