استاد بازی‌‌ها: هنری کیسینجر و هنر دیپلماسی خاورمیانه‌‌ای

 او انگلیسی را از روزهایی که در ارتش بریتانیا حضور داشت کامل صحبت می‌‌کرد، هرچند با لهجه صاف لتونیایی و با صدایی نازک. هنگامی که جنگ آغاز شد، او به‌عنوان مشاور ویژه «الازار»، رئیس ستاد ارتش اسرائیل، به خدمت فراخوانده شد. در آن مقام، در شب ۹اکتبر، او وظیفه‌‌ دشوار و نامطلوب اطلاع‌‌رسانی به افکار عمومی اسرائیل و جهان از شکست‌‌های جنگی ارتش اسرائیل را یافت.

آن لحظه را به‌‌خوبی به یاد دارم. چند روز قبل، در اوایل بعدازظهر یوم کیپور، در آپارتمانم در بیت‌المقدس مشغول گوش دادن به موسیقی از ایستگاه رادیویی دزدان دریایی بودم که از «کشتی» تامین مالی‌شده‌ جان لنون در خارج از سواحل اسرائیل پخش می‌‌شد. «آبی ناتان»، کنشگر اسرائیلی، ناگهان موسیقی را قطع کرد و شروع به پخش یک درخواست شخصی کرد. لحظاتی بعد آژیر حمله هوایی به صدا درآمد. اگر تابه‌‌حال صدای بلند شدن آن آژیر را نشنیده باشید، باید بگویم که زنده‌ها را هم در روشنایی روز می‌‌ترساند.

این صدا باعث شد بسیاری از ساکنان آپارتمان مسکونی ما به شکل آشفته‌‌ای به داخل پناهگاه‌های زیرزمینی هجوم ببرند، به‌‌جز مهاجران جدیدِ روس که نمی‌‌دانستند هر بلوک آپارتمان در اسرائیل یکی از این پناهگاه‌های زیرزمینی را دارد. همان‌طور که آنجا در تاریکی محض نشسته بودیم و فکر می‌‌کردیم چه اتفاقی می‌‌تواند احتمالا رخ دهد، سعی کردم به همسایگانم (از جمله روس‌‌هایی که با تاخیر به ما ملحق شده بودند) اطمینان دهم که ارتش اسرائیل یک حمله‌‌ پیش‌گیرانه را آغاز کرده و اگر هم اعراب اول حمله را شروع کرده باشند، آنها به سرعت شکست خواهند خورد. من منطق غالب در میان افکار عمومی اسرائیل را در آن زمان به زبان می‌‌آوردم که توسط رده‌های سیاسی و نظامی کشور تلقین شده بود.

در روزهای اول جنگ، داوطلبانه با شهرداری بیت‌المقدس همکاری کرده بودم و به تیمی از کارگران ملحق شده بودم که وظیفه آنها پاک‌‌سازی پناهگاه‌های حمله‌‌ هوایی بود که از زباله‌های فاسد و آب راکد در سال‌هایی انباشته‌‌شده بودند که هیچ‌‌کس در اسرائیل باور نمی‌‌کرد که هرگز دوباره موردنیاز شوند. من با کارگران شهرداری فلسطین کار می‌‌کردم چنان‌که ما به «سرکوبگران» اسرائیلی‌‌شان در برابر حملات «ناجیان» عربشان کمک ارائه می‌‌کردیم. هر یک ساعت، برای گوش دادن به بولتن خبری رادیو «کول ییسرائیل»، استراحت می‌‌کردیم. ازآنجاکه زبان عبری من ابتدایی بود، برای ترجمه به همکاران اسرائیلی‌‌ام وابسته بودم. آنها همیشه با خوشحالی گزارش می‌‌دادند که ارتش اسرائیل یا در راه دمشق است یا به‌‌تازگی از کانال سوئز عبور کرده و در راه قاهره یا هر دو است.

در واقع، در چند روز اول، اسرائیل عمدا حوزه عمومی را - تا حدودی به دلایل عملیاتی- در بی‌‌خبری گذاشته بود؛ اما دلیل اصلی این بود که نظام رهبری می‌‌ترسید که تاثیر آن بر روحیه‌‌ عمومی به‌‌اندازه‌‌ تاثیر شکست‌‌های ارتش بد باشد. اسرائیل یک بازیگر کوچک است. در آن زمان، جمعیت آن تنها ۳/ ۳ میلیون نفر بود و به‌دلیل اینکه ارتش اسرائیل به خدمت اجباری فراگیر و تعداد زیادی از بخش‌های ذخیره وابسته بود، تقریبا هر خانواده، حداقل یک عضو در خط مقدم داشت یا کسی را می‌‌شناخت که در خط مقدم حضور داشت. همان‌طور که خانواده‌های بیشتر و بیشتری از کشته شدن اعضای خانواده خود در جنگ مطلع می‌‌شدند، اخبار حاکی از تلفات وسیع بود.

از همان شب اول به بعد، بیت‌المقدس به‌دلیل قطع برق در خاموشی مطلق فرورفت. تو گویی «شهر» با خاکستر مرگ پوشیده شده بود. در شب دوم جنگ، من به دانشجویان دیگر در تالار شهر بیت‌المقدس برای ثبت‌‌نام جهت کار پیوستم. وقتی وارد ساختمان سنگیِ دوران زمامداری بریتانیا شدیم، از کنار گروهی از مردان مسن رد شدیم که ایستاده بودند و مشغول عبادت در سایه‌های ورودی ساختمان بودند. یک‌‌لحظه طول کشید تا متوجه شدم که آنها در یک «مینیان» جمع شده‌‌اند تا دعای عزاداران کادیش را برای یکی از پسرانی که در روزهای اول نبرد کشته‌ ‌شده است، بخوانند. آن شب، فرانسوی‌‌ها و انگلیسی‌‌ها اعلام کردند که تمام تسلیحات ارسالی به اسرائیل را مسدود می‌‌کنند. شایعاتی ورد زبان‌‌ها شده بود دال بر اینکه اردن و عراق هم قصد ورود به جنگ دارند و سعودی‌‌ها نیز درصدد هستند تا دست به تحریم نفتی بزنند. حسی از ترس و دلهره‌‌ موجودیتی که همواره در گوشه‌های تاریک قلب یهودیان کمین کرده بود، قابل‌‌لمس شده بود.

444444