ناگفته‌های گفتنی

روشن است که این ارتش همان‌گونه که گفتیم وارد مناطق عربی مشخص شده در قطعنامه تقسیم شد و نهادهای قیمومت بریتانیا آن را مسوول امنیت این مناطق می‌دید. بریتانیا بر همین اساس با ارتش نجات تعامل کرد و تا هنگام کوشش برای یورش به شهرک‌های یهودی با آن رویارو نشد. یورشی که در برخی مناطق مانند جلیل غربی (یحیام - جدین) و مرج ابن عامر غربی (مشمار هعیمک) روی داد.

ارتش نجات که عجولانه و بدون آماده‌سازی لازم فکری و آگاه‌سازی سیاسی مناسب تدارک دیده شده و درک ناقصی از ماهیت رویارویی با جنبش صهیونیستی داشت، شبه‌نظامیان محلی را تنها به چشم نهاد خدماتی زیر فرمان خود می دید. از همین رو برای تحول و ارتقای سطحِ تواناییِ نیروهای شبه‌نظامی فلسطینی کاری نکرد. درواقع ارتش نجات از مبانی لازم به لحاظ شکلی و محتوایی، برای ایجاد تحول برخوردار نبود. در آغاز، نوعی تنش فراگیر میان مسلحین محلی (نیروهای شبه‌نظامی فلسطینی) و ارتش نجات درگرفت. مردم به‌عنوان یک نیروی غریبه به ارتش نجات نگاه می‌کردند؛ زیرا بر بستر آگاهی سطحی که داشتند، نیروی محلی، فرزند روستا و هر کس از خارج از روستا آمده بود، غریبه پنداشته می شد. آگاهی ناسیونالیستی و عربی یا حتی منطقه‌ای وجود نداشت. فرزندان روستاها، ارتش نجات را نیرویی می‌دیدند که توجهی به منافع آنها ندارد. مردم از این بیم داشتند که اگر وضعیت دگرگون شود و ارتش نجات شکست بخورد، سرنوشت آنها چه خواهد شد؟ ارتشی که از بیرون فلسطین آمده بود، می‌توانست از آن برود؛ اما فرزندان روستاها باید در محل سکونت خود می‌ماندند. به هرحال رابطه میان فلسطینی‌ها و ارتش نجات به مرور زمان تعدیل شد و بهبود یافت؛ به‌ویژه که شبه‌نظامیان فلسطینی، در چارچوب نیروهای حفاظتی و در شماری از نبرد هایی که اتفاق افتاد، توانستند نقش خود را در میدان تثبیت کنند. بدین سان این نیروها احترام ارتش نجات را به‌دست آوردند و در نتیجه و بر اساس این واقعیت‌های شکل‌گرفته در میدان، رابطه آنها به رابطه میان دو نیروی همتای همسان و برابر تبدیل شد. این امر با توافق یا از راه مذاکره انجام نشد و تنها نتیجه واقعیت‌های تثبیت‌شده روی زمین بود.

به مرور، کمیته‌های محلی و کمیته منطقه‌ای در مناطق مختلف با راهبری ارتش نجات شکل گرفت که مسوولیت هماهنگی میان این کمیته‌ها را برعهده داشت؛ اما این هماهنگی به‌صورت استواری انجام نمی‌شد. ازآنجاکه ارتش نجات، حلقه وصل میان کمیته های محلی بود، روابط بین رهبران نیروهای شبه‌نظامی در مناطق مختلف، به روابطی استوار تحول نیافت. هر کمیته تنها مسوول روستای خود بود و هماهنگی کلان میان کمیته‌ها از طریق ارتش نجات انجام می‌شد؛ اما روستاها به مسائل یکدیگر توجه نداشتند یا توجه محدودی داشتند.

ارتش‌های عربی در ۱۵ مه ۱۹۴۸وارد فلسطین شدند. البته در منطقه ما ارتش عربی حضور نداشت و تا هنگام سقوط همچنان زیر سیطره ارتش نجات باقی ماند. ارتش لبنان تلاش کرد به منطقه ما وارد شود؛ اما نتوانست به آن برسد. تنها تا منطقه «رأس ناقوره» رسید و در همان‌جا متوقف ماند. ارتش لبنان یک یگان توپخانه داشت که توپ‌های آن در آن هنگام با عنوان «سفیر جهنم»، بلندآوازه بود. اما درباره تماس‌هایی که انجام شد، من جلسه‌ای را در خانه خودمان به یاد می‌آورم که شخصی بنام «نعیم مغبغب» در آن حضور داشت. همان فردی که بعدها از همراهان «کمیل شمعون» رئیس‌جمهوری لبنان [از ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۸] شد. در این جلسه از ورود ارتش لبنان سخن گفته شد؛ اما هیچ گاه نیروهای ارتش لبنان به منطقه ما نرسیدند. قرار بود ارتش سوریه به قلب منطقه «جلیل» وارد شود؛ اما در واپسین لحظات پیش از ورود، مقرر شد از منطقه «مالکیه» به سوی جبهه شرقی بازگردانده شده و به شمال «دره اردن» و جنوب «دریاچه طبریه» برود.

در مرحله‌ای، نوعی رقابت میان ارتش نجات و نیروهای جهاد مقدس وابسته به «عبدالقادر الحسینی» و «حاج امین الحسینی» وجود داشت. روابط میان آنها متوازن نبود، همان‌گونه که رابطه میان ارتش نجات و گروه‌های دیگر مسلح و داوطلب خوب نبود.

در واپسین مرحله پیش از اشغال، یک گردان یمنی و یک گردان اردنی هم در مناطقی از فلسطین حضور داشت که وابسته به ارتش نجات نبود. ملک عبدالله [پادشاه اردن]، در آگوست ۱۹۴۸ کوشید، از رهبران محلی منطقه «جلیل» دلجویی کند. از این رو نشستی در «صفد» برگزار و این ایده در آن مطرح شد که اهالی منطقه «جلیل»، پیوستگی خود را به پادشاهی اردن و ملک عبدالله اعلام کنند و در مقابل او نیز نیروهای اردن را برای حمایت از مناطق آنها اعزام کند. مردم این پیشنهاد را نپذیرفتند؛ زیرا غالب آنها با رهبری فلسطین به زعامت «حاج‌امین حسینی» همراه بودند.

درباره باور به پیروزی، مایلم با قاطعیت بگویم، فلسطینی‌ها در فکر پیروزی به معنای آزادی سرزمین فلسطین نبودند. ما در موقعیت دفاعی قرار داشتیم و از دید غالب مردم، پیروزی تنها موفقیت در جلوگیری از اقدام دشمن برای اشغال روستاهای آنها دیده می‌شد. موضع عمومی مردمی، دفاعی بود. من به یاد نمی‌آورم که در گپ‌وگفت‌هایی که در خانه ما در جریان بود، سخنی از آزادی فلسطین به میان آمده باشد. پس از ورود ارتش نجات و شکست یورش‌های نخستین آن، مردم در اینکه کارکرد ارتش‌های عربی بهتر از ارتش نجات خواهد بود، دچار تردید شدند. پیروزی برای آنها تنها در قالب بازداشتن «هاگانا» از اشغال روستاهایشان نمود می‌یافت.

jaberiansari۱۹۶۹@gmail.com

444